آشنای من
پارت نوزدهم
"مادمازل؟"
صدای در زدن می امد.
"مادمازل؟"
به سختی خود را بلند کرد و دستگیره در را به پایین فشار داد.
مرد هتل دار بود.سیبیل هایش که به اندازه یک نخ بود،وقتی حرف میزد تکان میخورد.مثل عروسک های زمان بچگی که در نمایش استفاده میشود.
"متوجه نمیشم چی میگین.من فرانسه بلد نیستم."
مرد سیبیل نخی حرف میزد و آدا فقط مادمازل را میفهمید.مرد دستش را گرفت و آدا را به سمت میز پذیرش برد و تلفن را به دستش داد.
"الو؟"
"ادا؟"
"تویی جولی؟"
"آه ادای عزیزم.ببین خیلی نمیتونم باهات حرف بزنم فقط زنگ زدم که بهت بگم منتظر ما نباشی.امشب خونه ادرین میمونیم.اگه...."
وسط حرفش تلفن قطع شد و آدا هر چه الو الو گفت فایده ای نداشت.تلفن را به مرد برگرداند.مرد در جواب چیزی گفت که باز هم آدا نفهمید.
از جلوی میز پذیرش راه را برای مسافرانی که تازه امدند باز کرد و به پنجره ای که کنار در ورودی بود، نگاه کرد.باران می بارید اما هوا هنوز روشن بود.خاکستری روشن با ابر های تیره.
"مادمازل؟"
صدای در زدن می امد.
"مادمازل؟"
به سختی خود را بلند کرد و دستگیره در را به پایین فشار داد.
مرد هتل دار بود.سیبیل هایش که به اندازه یک نخ بود،وقتی حرف میزد تکان میخورد.مثل عروسک های زمان بچگی که در نمایش استفاده میشود.
"متوجه نمیشم چی میگین.من فرانسه بلد نیستم."
مرد سیبیل نخی حرف میزد و آدا فقط مادمازل را میفهمید.مرد دستش را گرفت و آدا را به سمت میز پذیرش برد و تلفن را به دستش داد.
"الو؟"
"ادا؟"
"تویی جولی؟"
"آه ادای عزیزم.ببین خیلی نمیتونم باهات حرف بزنم فقط زنگ زدم که بهت بگم منتظر ما نباشی.امشب خونه ادرین میمونیم.اگه...."
وسط حرفش تلفن قطع شد و آدا هر چه الو الو گفت فایده ای نداشت.تلفن را به مرد برگرداند.مرد در جواب چیزی گفت که باز هم آدا نفهمید.
از جلوی میز پذیرش راه را برای مسافرانی که تازه امدند باز کرد و به پنجره ای که کنار در ورودی بود، نگاه کرد.باران می بارید اما هوا هنوز روشن بود.خاکستری روشن با ابر های تیره.
۵۰۱
۱۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.