دانلود رمان پرستش از پرنیان خجسته حال با فرمت pdf,java,ep
دانلود رمان پرستش از پرنیان خجسته حال با فرمت pdf,java,epub,apk
رمان پرستش از پرنیان خجسته حال
نام رمان : رمان پرستش
به قلم : پرنیان خجسته حال
حجم رمان : ۲.۴ مگابایت پی دی اف , ۱.۰۸ مگابایت نسخه ی اندروید , ۰.۹۸ مگابایت نسخه ی جاوا , ۱۱۲ کیلو بایت نسخه ی epub
خلاصه ای از داستان رمان:
دختری به نام پرستش که زندگی به ظاهر ارومی داره
در واقع اون تاوان اتفاقات گذشته رو میده
وبعد از چندوقت
بازم مشکلی براش پیش میاد و
از کسی که فکرشو نمیکنه ضربه میخوره…
زندگی پراز اتفاق
و همه اتفاقات در مدتی کوتاه..
فرمت رمان:pdf,apk,java,epub
جعبه دانلود گزارش خرابی
دانلود رمان با فرمت pdf
دانلود رمان با فرمت apk
دانلود رمان با فرمت java
دانلود رمان با فرمت jad
دانلود رمان با فرمت جاوا (پرنیان)
دانلود رمان با برمت epub
صفحه ی اول رمان:
پرستش پاشو دخترم
_مامان توروووخدااا بیخیال من خوابم میاد
_عه دختر پاشو ببینم پدرام اومده سراغت برید دنبال بابات
تااسم بابام اومد مثل فشنگ از جا پریدم مامان خنده کرد و درحالی که به سمت دراتاق میرفت گفت:زودباش حاضر شو بیا پایین صبحونه بخور پسرعموتم منتظر نذار زشته.
درحالیکه موهای پریشون و بلندم و عقب میزدم گفتم:چشومم
از روی تخت پایین امدم
به سمت دسشویی اتاقم رفتم
مشت محکم ابو پاشیدم به صورتم اخیییش خوابم پرید
به صورت پف کرده ام نگاه کردم
چشمای درشت و قهوه ای روشنم درشت تر از همیشه شده بود لبای بزرگ خوش فرمم پف کرده بود اوووف بااین پف میتونم برم فرودگاه؟
باز اب به صورتم ریختم و از اتاق بیرون رفتم..
موهای بلندمو شونه زدمو دم اسبی بستم
مانتوی قرمز و شلوارجین مشکی رو پوشیدم و کمی ریمل و مداد به چشمم زدم
خوشگل بودمممم و نیازی به آرایش نبود
جون چقدر من اعتماد به نفس دارم..
کفش قرمز و شال قرمز مشکی رو دستم گرفتم..کیفمم زدم زیر بغلم به صورت دوو از پله ها پایین رفتم
وارد اشپزخونه شدم و سلاااام بلندی گفتم
پدرام سرشو بلند کرد
بانیشخند گف:
_ساعت خواب تنبل؟
زبونم رو دراوردم گفتم
_به توچه راننده
از عصبانیت قرمز شد می دونستم از لفظ راننده ناراحت میشه هاهاها..
یه لیوان شیر دستم بود برگشتم و دوتا تیله مشکی جلوم دیدم
قدرت نداشتم حرف بزنم
فقط عطرشو حس میکردم و احساس میکردم تو سیاهی چشماش دارم غرق میشم..
پدرام درحالیکه انگشت اشاره شو تکون میداد گف:مادمازل نگاه کردن من تموم نشد؟بیا برو دیرمون شد
از خودم خجالت کشیدم و بیشتر از اون
اووووف حالا چه فکری پیش خودش میکنه…
سرمو تکون دادم تا افکار منفی از ذهنم دور شه
بلند در حالیکه به سمت در میرفتم گفتم مامااااان ما رفتیم
مامان هم بلند گفت:به سلامت مواظب خودتون باشید..
درو بستم وارد حیاط قشنگمون شدم
وااای من دنیاروو با این حیاط بزرگ و دوس داشتنی عوض نمیکنم از بین
درخت های بلند رد شدم و پشت در بزرگ حیاط یه نفس عمیق کشیدم و درو باز کرد
بعله شازده تو mvmنشسته و عینکشو زده و دستش رو فرمون اووف عجب ژستی
با دل ما بازی نکن پسرعمو جان.
رمان پرستش از پرنیان خجسته حال
http://fazkhone.blog.ir/1395/10/23/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D9%BE%D8%B1%D8%B3%D8%AA%D8%B4-%D8%A7%D8%B2-%D9%BE%D8%B1%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%AE%D8%AC%D8%B3%D8%AA%D9%87-%D8%AD%D8%A7%D9%84-%D8%A8%D8%A7-%D9%81%D8%B1%D9%85%D8%AA-pdf-java-epub-apk
رمان پرستش از پرنیان خجسته حال
نام رمان : رمان پرستش
به قلم : پرنیان خجسته حال
حجم رمان : ۲.۴ مگابایت پی دی اف , ۱.۰۸ مگابایت نسخه ی اندروید , ۰.۹۸ مگابایت نسخه ی جاوا , ۱۱۲ کیلو بایت نسخه ی epub
خلاصه ای از داستان رمان:
دختری به نام پرستش که زندگی به ظاهر ارومی داره
در واقع اون تاوان اتفاقات گذشته رو میده
وبعد از چندوقت
بازم مشکلی براش پیش میاد و
از کسی که فکرشو نمیکنه ضربه میخوره…
زندگی پراز اتفاق
و همه اتفاقات در مدتی کوتاه..
فرمت رمان:pdf,apk,java,epub
جعبه دانلود گزارش خرابی
دانلود رمان با فرمت pdf
دانلود رمان با فرمت apk
دانلود رمان با فرمت java
دانلود رمان با فرمت jad
دانلود رمان با فرمت جاوا (پرنیان)
دانلود رمان با برمت epub
صفحه ی اول رمان:
پرستش پاشو دخترم
_مامان توروووخدااا بیخیال من خوابم میاد
_عه دختر پاشو ببینم پدرام اومده سراغت برید دنبال بابات
تااسم بابام اومد مثل فشنگ از جا پریدم مامان خنده کرد و درحالی که به سمت دراتاق میرفت گفت:زودباش حاضر شو بیا پایین صبحونه بخور پسرعموتم منتظر نذار زشته.
درحالیکه موهای پریشون و بلندم و عقب میزدم گفتم:چشومم
از روی تخت پایین امدم
به سمت دسشویی اتاقم رفتم
مشت محکم ابو پاشیدم به صورتم اخیییش خوابم پرید
به صورت پف کرده ام نگاه کردم
چشمای درشت و قهوه ای روشنم درشت تر از همیشه شده بود لبای بزرگ خوش فرمم پف کرده بود اوووف بااین پف میتونم برم فرودگاه؟
باز اب به صورتم ریختم و از اتاق بیرون رفتم..
موهای بلندمو شونه زدمو دم اسبی بستم
مانتوی قرمز و شلوارجین مشکی رو پوشیدم و کمی ریمل و مداد به چشمم زدم
خوشگل بودمممم و نیازی به آرایش نبود
جون چقدر من اعتماد به نفس دارم..
کفش قرمز و شال قرمز مشکی رو دستم گرفتم..کیفمم زدم زیر بغلم به صورت دوو از پله ها پایین رفتم
وارد اشپزخونه شدم و سلاااام بلندی گفتم
پدرام سرشو بلند کرد
بانیشخند گف:
_ساعت خواب تنبل؟
زبونم رو دراوردم گفتم
_به توچه راننده
از عصبانیت قرمز شد می دونستم از لفظ راننده ناراحت میشه هاهاها..
یه لیوان شیر دستم بود برگشتم و دوتا تیله مشکی جلوم دیدم
قدرت نداشتم حرف بزنم
فقط عطرشو حس میکردم و احساس میکردم تو سیاهی چشماش دارم غرق میشم..
پدرام درحالیکه انگشت اشاره شو تکون میداد گف:مادمازل نگاه کردن من تموم نشد؟بیا برو دیرمون شد
از خودم خجالت کشیدم و بیشتر از اون
اووووف حالا چه فکری پیش خودش میکنه…
سرمو تکون دادم تا افکار منفی از ذهنم دور شه
بلند در حالیکه به سمت در میرفتم گفتم مامااااان ما رفتیم
مامان هم بلند گفت:به سلامت مواظب خودتون باشید..
درو بستم وارد حیاط قشنگمون شدم
وااای من دنیاروو با این حیاط بزرگ و دوس داشتنی عوض نمیکنم از بین
درخت های بلند رد شدم و پشت در بزرگ حیاط یه نفس عمیق کشیدم و درو باز کرد
بعله شازده تو mvmنشسته و عینکشو زده و دستش رو فرمون اووف عجب ژستی
با دل ما بازی نکن پسرعمو جان.
رمان پرستش از پرنیان خجسته حال
http://fazkhone.blog.ir/1395/10/23/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D9%BE%D8%B1%D8%B3%D8%AA%D8%B4-%D8%A7%D8%B2-%D9%BE%D8%B1%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%AE%D8%AC%D8%B3%D8%AA%D9%87-%D8%AD%D8%A7%D9%84-%D8%A8%D8%A7-%D9%81%D8%B1%D9%85%D8%AA-pdf-java-epub-apk
۱۰.۳k
۲۳ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.