رمان مافیای من فصل ۱ عشق یا نفرت قسمت ۸
____________
تهیونگ: من مطمعنم این هرزه نیست
کوک: ولی هست
دیگه بعد چندمین حرف زدن تهیونگ دیگه رفت
دیگه شب شده بود کوک رفت تو اتاقش ا/ت هم وقتی کارش تموم شد رفت تو اتاقش خوابید
*پرش زمانی به فردا*
ا/ت قصه ی ما دوباره ساعت ۵:۳۰ بیدار شد و تمام کارهاش رو کرد و بعدش رفت پایین و صبحونه درست کرد بعد چند دقیقه کوک اومد پایین
داشت صبحونه اش رو میخورد که یه پیامی برای گوشی کوک اومد گوشیش رو چک کرد یه فیلم بود از طرف یه ناشناس وقتی نگاش کرد خیلی عصبی شد در حدی که صورتش قرمز شد بلند شد و اومد سمت ا/ت
کوک: تو از این هرزه بازیات خسته نمیشی؟(داد) معلومه که نه واست لذت بخشه زیر خواب این و اون باشی(داد)
ا/ت: ا...ارباب چی شده؟
کوک: میگه چی شده خودت ببین
بعدش کلیپ رو بهش نشون میده که ا/ت شب وقتی کارش تموم شده میره خونه یه نفری در میزنه و یه پسر باز میکنه و میره داخل و بعدش با اون پسره لباس های هم رو در میارن و بعدش فیلم قطع میشه(وات د فاخخ)
ا/ت: ب..بخدا....م...من نیستم
کوک: خفه شو هرزه اینجوری آدم نمیشی
رفتم تو یه کمد پودر فلفل رو برداشت و بعد دست ا/ت رو گرفت و اونو به اتاقی تاریک و کثیف برد
کوک: ۱ هفته از آب و غذا خبری نیست هرزه خانم
بعد لباسش رو در میاره و فلفل رو زخماش میریزه
ا/ت: نهههه خواهش میکنم
ولی کوک گوش نمیداد و به کارش ادامه داد تا کل فلفل تموم شد
ا/ت از شدت درد زیاد زخم هاش بیهوش شد
و کوک هم رفت و در رو قفل کرد
دیگه هیچ اتفاق خواصی نیفتاد پس
* پرش زمانی به فردا*
شرط : ۱۰ لایک
۱۵ کامنت
تهیونگ: من مطمعنم این هرزه نیست
کوک: ولی هست
دیگه بعد چندمین حرف زدن تهیونگ دیگه رفت
دیگه شب شده بود کوک رفت تو اتاقش ا/ت هم وقتی کارش تموم شد رفت تو اتاقش خوابید
*پرش زمانی به فردا*
ا/ت قصه ی ما دوباره ساعت ۵:۳۰ بیدار شد و تمام کارهاش رو کرد و بعدش رفت پایین و صبحونه درست کرد بعد چند دقیقه کوک اومد پایین
داشت صبحونه اش رو میخورد که یه پیامی برای گوشی کوک اومد گوشیش رو چک کرد یه فیلم بود از طرف یه ناشناس وقتی نگاش کرد خیلی عصبی شد در حدی که صورتش قرمز شد بلند شد و اومد سمت ا/ت
کوک: تو از این هرزه بازیات خسته نمیشی؟(داد) معلومه که نه واست لذت بخشه زیر خواب این و اون باشی(داد)
ا/ت: ا...ارباب چی شده؟
کوک: میگه چی شده خودت ببین
بعدش کلیپ رو بهش نشون میده که ا/ت شب وقتی کارش تموم شده میره خونه یه نفری در میزنه و یه پسر باز میکنه و میره داخل و بعدش با اون پسره لباس های هم رو در میارن و بعدش فیلم قطع میشه(وات د فاخخ)
ا/ت: ب..بخدا....م...من نیستم
کوک: خفه شو هرزه اینجوری آدم نمیشی
رفتم تو یه کمد پودر فلفل رو برداشت و بعد دست ا/ت رو گرفت و اونو به اتاقی تاریک و کثیف برد
کوک: ۱ هفته از آب و غذا خبری نیست هرزه خانم
بعد لباسش رو در میاره و فلفل رو زخماش میریزه
ا/ت: نهههه خواهش میکنم
ولی کوک گوش نمیداد و به کارش ادامه داد تا کل فلفل تموم شد
ا/ت از شدت درد زیاد زخم هاش بیهوش شد
و کوک هم رفت و در رو قفل کرد
دیگه هیچ اتفاق خواصی نیفتاد پس
* پرش زمانی به فردا*
شرط : ۱۰ لایک
۱۵ کامنت
۱۶.۶k
۰۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.