رمان ماه تاریک پارت ۳۸
دنی رف صادق اخمش کلا تبدیل به خنده شد
صادق:میگم صدف
+بلی
-پول داری
+میدونستم تو الکی نمیخندی
-جدی میگم
+نه
-خب اوکی
+چیکار میخراستی بکنی
-هیچی یه هودی جدید دیده بودم
+خیلی خری ابجیت زیر سرمه تو نگران هودیتی؟یه غریبه نگرانیش از تو بیشتر خاک تو مخت توله
-معزرت اجوزه
+کوفت بعدا بهت میگم.. برو بگو بیان سرم منو بکشن
-اوک
ویو دنی
دیدم دوتاشون مثل برج زهرمار دارن میان سمت ماشین
دنی:چیشده چرا قیافتون عنیه
صادق:میگم صدف
+بلی
-پول داری
+میدونستم تو الکی نمیخندی
-جدی میگم
+نه
-خب اوکی
+چیکار میخراستی بکنی
-هیچی یه هودی جدید دیده بودم
+خیلی خری ابجیت زیر سرمه تو نگران هودیتی؟یه غریبه نگرانیش از تو بیشتر خاک تو مخت توله
-معزرت اجوزه
+کوفت بعدا بهت میگم.. برو بگو بیان سرم منو بکشن
-اوک
ویو دنی
دیدم دوتاشون مثل برج زهرمار دارن میان سمت ماشین
دنی:چیشده چرا قیافتون عنیه
۱.۲k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.