مافیای شب پارت 3🖤😈🩸
سیدیم عمارت ساعت 8 بود و ارباب اونارو برای ساعت 12 میخواست با کمک بادیگاردا بردیمشون زیر زمین و به صندلی بستم تا ساعت موعود.
پرش زمانی 4 ساعت بعد⭐
+ کم کم داشتم به خودم میومدم و بیدار شدم دیدم منو هاییی به صندلی بسته شدیم داد زدم..
+ کمک.... کمک.... اینجا کجاس یهو یکی اومد داخل قبل وارد شدنش هاییی بیدار کردم
~ چیه
٪ اینجا کجاس
~ شب زیر خواب ارباب هستید
٪+ چییییی
~ بادیگارد صدا بازشون کردم و بع زور بردیمشون پیش ارباب
_ اومدن دخترا من تو اتاق بودم یکی لباس مشکی داش اونو واس خودم خواستم و اون یکی واس تهیونگ
_ فیلیکس اون یکی بببر پیش تهیونگ ~ چشم
دوبارع فیلیکس اومد
_ اسمش چیه
~ نشنیدی
+ به شما چع گفتم که اون مرده زد تو دهنم از ترس گفتم ا.. ت... نگران هاییی بودم
_ بیرون
رفتم پیشش و چشبوندمش به دیوار و به زور لبامو گذاشتم رو لباش
+ اومد پیشم میترسیدم منو چسپوند به دیوار و شروع به بوسیدنم کرد هنکلری نمیکردم انگار عصبانی شده بود لبامو گاز گرفت بعد همکاری کردم بردم رو تخت لباشو کند شروع به داد زدن کردم اما فایده نداشت محکم گرفته بودم
لباسمث جرر داد... ادامش در کامنت 🔞
پیش تهیونگ
& تو اتاق بود کع فیلیکس اومد و یه دختر همراهش اورد گفت این دختر برای شماس
& باشه برو و رفت دختره از ترس میلرزید رفتم پیشش
& چند سالته اسمت چه
٪ با ترش گفتم 18 سالمه( سن هاییی یادم نمیاد) اسمم هاییی
& باشه هاییی از شونهاش گرفتم و گفتم نگران نباش کارت ندارم
ذهن تهیونگ: در واقع میخواستم امروز با یه دختر باشم اما وقتی فیلیکس اومد و اون دختر اورد دیدمش خی لی کیوت بود یهو قلبم شروع به تپیدن کرد دلم نیومد کاریش بکنم پایان ذهن تهیونگ.
& اروم باش بلندش کردم گذاشتم رو تخت
٪ به نظر ادم مهربونی میومد پس هر کاری کرد همکاری کردم بردم رو تخت و نشوند
& منم 18 سالمه تو امروز پیش من میمونی تا صبح نا برادرم شک نکنه باشه
٪ باشع اما خوهرم پیش برادر شماس
& ببخشید اما نمیتونم کار کنم
٪ گریه کردم هق... هق با.. شه... هق...
& گفتم اروم باش
بش گفتم بره و یه لباس خواب بپوشه و بیاد
رو تخت بودم که اومد لباس خواب باز بود اما من قول دادم اومد داز کشید بغلش کردم ترسید گفتم هیش اروم محکم بغلش کردم و خوابیدم
٪ بغلم کرد و به زور خوابیدم
ادامه دارد....
لایک کنید اسمات جیمین و ات در کامنت 👇🏻 لطفا هیت ندید این فیک اسمات هم داره اسلاید دو عکس خام فیک اگه دوست داشتید بای کیوتی.. 🦄🍡🌙
پرش زمانی 4 ساعت بعد⭐
+ کم کم داشتم به خودم میومدم و بیدار شدم دیدم منو هاییی به صندلی بسته شدیم داد زدم..
+ کمک.... کمک.... اینجا کجاس یهو یکی اومد داخل قبل وارد شدنش هاییی بیدار کردم
~ چیه
٪ اینجا کجاس
~ شب زیر خواب ارباب هستید
٪+ چییییی
~ بادیگارد صدا بازشون کردم و بع زور بردیمشون پیش ارباب
_ اومدن دخترا من تو اتاق بودم یکی لباس مشکی داش اونو واس خودم خواستم و اون یکی واس تهیونگ
_ فیلیکس اون یکی بببر پیش تهیونگ ~ چشم
دوبارع فیلیکس اومد
_ اسمش چیه
~ نشنیدی
+ به شما چع گفتم که اون مرده زد تو دهنم از ترس گفتم ا.. ت... نگران هاییی بودم
_ بیرون
رفتم پیشش و چشبوندمش به دیوار و به زور لبامو گذاشتم رو لباش
+ اومد پیشم میترسیدم منو چسپوند به دیوار و شروع به بوسیدنم کرد هنکلری نمیکردم انگار عصبانی شده بود لبامو گاز گرفت بعد همکاری کردم بردم رو تخت لباشو کند شروع به داد زدن کردم اما فایده نداشت محکم گرفته بودم
لباسمث جرر داد... ادامش در کامنت 🔞
پیش تهیونگ
& تو اتاق بود کع فیلیکس اومد و یه دختر همراهش اورد گفت این دختر برای شماس
& باشه برو و رفت دختره از ترس میلرزید رفتم پیشش
& چند سالته اسمت چه
٪ با ترش گفتم 18 سالمه( سن هاییی یادم نمیاد) اسمم هاییی
& باشه هاییی از شونهاش گرفتم و گفتم نگران نباش کارت ندارم
ذهن تهیونگ: در واقع میخواستم امروز با یه دختر باشم اما وقتی فیلیکس اومد و اون دختر اورد دیدمش خی لی کیوت بود یهو قلبم شروع به تپیدن کرد دلم نیومد کاریش بکنم پایان ذهن تهیونگ.
& اروم باش بلندش کردم گذاشتم رو تخت
٪ به نظر ادم مهربونی میومد پس هر کاری کرد همکاری کردم بردم رو تخت و نشوند
& منم 18 سالمه تو امروز پیش من میمونی تا صبح نا برادرم شک نکنه باشه
٪ باشع اما خوهرم پیش برادر شماس
& ببخشید اما نمیتونم کار کنم
٪ گریه کردم هق... هق با.. شه... هق...
& گفتم اروم باش
بش گفتم بره و یه لباس خواب بپوشه و بیاد
رو تخت بودم که اومد لباس خواب باز بود اما من قول دادم اومد داز کشید بغلش کردم ترسید گفتم هیش اروم محکم بغلش کردم و خوابیدم
٪ بغلم کرد و به زور خوابیدم
ادامه دارد....
لایک کنید اسمات جیمین و ات در کامنت 👇🏻 لطفا هیت ندید این فیک اسمات هم داره اسلاید دو عکس خام فیک اگه دوست داشتید بای کیوتی.. 🦄🍡🌙
۵.۷k
۲۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.