تبهکار فریبنده
با نور خورشید از خواب بیدار شدم کنارم نگاه کردهام تهیونگ نبود اصلا دیشب امده بود افکارم کنار زدم و از روی تخت بلند شدم و جلوی اینه ایستادم یک تیشرت بلند از کوک تنم بود که تا زیر زانوم بود اروم تیشروت بالا زدم و دستم روی شکمم گذاشتم ای کاش می تونستم تو رو جور دیگه بزرگت کنم حدقل با عشق پدرت اما اطمینان دارم که پدرت فقط تو رو برای ارثش می خواد نه خودت مثل من،دل از اینه کندم و رفت پایین کوک تهیونگ روی مبل رو به رو هم نشسته بودن یک نقشه جلو شون پهن بود داشتن حرف میزدند وقتی رفتم پایین نگاهاشون به من دادند
÷بیدار شدی
+اره ، اتفاقی افتاده
÷ببین بزار حالا که داره می پرسه بهش بگم ببینم نظرش منفی یا مثبت
_من شوهرشم و از جانبش میگم نه
+چیو من باید بدونم
÷اینکه ...
_خفه شو
÷بیدار شدی
+اره ، اتفاقی افتاده
÷ببین بزار حالا که داره می پرسه بهش بگم ببینم نظرش منفی یا مثبت
_من شوهرشم و از جانبش میگم نه
+چیو من باید بدونم
÷اینکه ...
_خفه شو
۱.۱k
۰۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.