بازی عشق شیطان پارت ۳2
☆P. . .32☆
ادامه ویو ژوئن:
بعد قفل شدن در، انگار یه چیزی محکم به در کوبیده شد...
کارلو: واقعا هم قصد حمله رو داشته. گمونم هنوز اینجا با اینکه یه بیمارستان متروکه هست بازم یه خبرایی هست. تو خوبی ژوئن؟
ژوئن: اینجوری که من خودمون رو روی زمین میبینم، فک نکنم.
یهو یه صدای دیگه هم اومد انگار دوباره، به در کوبیده شد...
کارلو: بهتره بریم تا در رو نشکسته.
ژوئن: چجوری دارن دارو رو روش تست میکنن اینکه درجا...
کارلو: بلند شو.
ژوئن: بریم.
سریع از اونجا رفتیم...
از هردو بخش خارج شدیم میخواستیم بریم بیرون که متوجه یه چیزی شدم...
ژوئن: کارلو وایسا.
کارلو: چیزی شده؟
ژوئن: اینو ببین. روش نوشته "بردنش ساختمون شماره ۲۷".
کارلو: چرا روی همچین چیز کوچیکی نوشته، ولی قبل اینکه وارد ساختمون بشیم یادمه یه گوشه در نوشته بود ساختمون شماره ۱.
ژوئن: ولی منظور چیه، چیو بردن ساختمون شماره ۲۷؟
کارلو: ممکنه ربطی به هه این داشته باشه.
ژوئن: آره ممکنه، زود باش بریم.
سریع رفتیم پایین و به بقیه گفتیم،
یه جون: پس باید دورتر باشه.
لوکا: موافقم، چون این نزیکیا چندتا ساختمونه.
سوهو: بریم.
رفتیم جلوتر خیلی از ساختمون هارو رد کردیم به یه عمارت رسیدیم که روش نوشته بود شماره ۲۷ ساختمون دیگه ای نبود، احتمالا همینه.
ولی نسبت به بقیه اصلا شبیه یه جای متروکه نبود.
یه جون: حالا چیکار کنیم؟
انگار مین سو از پنجره یه چیزی دید...
مین سو: هانول و مین جون؟!
لوکا: چی؟!
مین سو: فقط اون دوتا نیستن، لوکا اونجارو نگاه کن جناب مارتینو، پدر و مادر ژوئن و پدر خونده و مادر خونده کارلو هم هستن.
سوهو: چی داری میگی زده به سرت؟
مین سو: نه. خودتون ببینید.
کارلو: درسته همشون هستن!
ژوئن: آخه با هانول و مین جون؟!!
لوکا: پدر اینجا چیکار میکنه؟!
یه جون: اینا کی با هانول و مین جون جور شدن، مگه دشمن نبودن؟
سوهو: چرا بودن.
ژوئن: اون حرف هانول... یعنی ممکنه هه این رو...
کارلو: زده به سرت؟! پدر و مادر خودت هم بینشون هستن.
ژوئن: چه میدونم خب تنها قضیه ای میشه بهش مشکوک بود همینه.
لوکا: اگه واقعیت داشته باشه...
یه جون: یادتونه هانول گفت، میخواد هه این با کارلو ازدواج کنه؟
سوهو: چطور میتونیم حرف دشمنمون رو باور کنیم شاید قصد بهم زدن رابطه هامون رو داره.
مین سو: خب به غیر از این چی میتونه باشه؟ اینا با هانول دشمنایی هستن که کل دنیا رو برای کشتن هم نابود میکنن.
کارلو: یعنی این همه مدت داشتن جلومون فیلم بازی میکردن؟!
لوکا: باورش سخته که اعضای خانواده هامون چنین کاری رو کرده باشن...
ژوئن: ولی ممکنه دشمنی رو کنار گذاشته باشن.
یه جون: اونا؟!
کارلو: اگه کنار گذاشته باشن ماهم باید کنار بزاریم؟
ژوئن: من که چنین کاری نمیکنم به خصوص با هانول و مین جون.
ادامه ویو ژوئن:
بعد قفل شدن در، انگار یه چیزی محکم به در کوبیده شد...
کارلو: واقعا هم قصد حمله رو داشته. گمونم هنوز اینجا با اینکه یه بیمارستان متروکه هست بازم یه خبرایی هست. تو خوبی ژوئن؟
ژوئن: اینجوری که من خودمون رو روی زمین میبینم، فک نکنم.
یهو یه صدای دیگه هم اومد انگار دوباره، به در کوبیده شد...
کارلو: بهتره بریم تا در رو نشکسته.
ژوئن: چجوری دارن دارو رو روش تست میکنن اینکه درجا...
کارلو: بلند شو.
ژوئن: بریم.
سریع از اونجا رفتیم...
از هردو بخش خارج شدیم میخواستیم بریم بیرون که متوجه یه چیزی شدم...
ژوئن: کارلو وایسا.
کارلو: چیزی شده؟
ژوئن: اینو ببین. روش نوشته "بردنش ساختمون شماره ۲۷".
کارلو: چرا روی همچین چیز کوچیکی نوشته، ولی قبل اینکه وارد ساختمون بشیم یادمه یه گوشه در نوشته بود ساختمون شماره ۱.
ژوئن: ولی منظور چیه، چیو بردن ساختمون شماره ۲۷؟
کارلو: ممکنه ربطی به هه این داشته باشه.
ژوئن: آره ممکنه، زود باش بریم.
سریع رفتیم پایین و به بقیه گفتیم،
یه جون: پس باید دورتر باشه.
لوکا: موافقم، چون این نزیکیا چندتا ساختمونه.
سوهو: بریم.
رفتیم جلوتر خیلی از ساختمون هارو رد کردیم به یه عمارت رسیدیم که روش نوشته بود شماره ۲۷ ساختمون دیگه ای نبود، احتمالا همینه.
ولی نسبت به بقیه اصلا شبیه یه جای متروکه نبود.
یه جون: حالا چیکار کنیم؟
انگار مین سو از پنجره یه چیزی دید...
مین سو: هانول و مین جون؟!
لوکا: چی؟!
مین سو: فقط اون دوتا نیستن، لوکا اونجارو نگاه کن جناب مارتینو، پدر و مادر ژوئن و پدر خونده و مادر خونده کارلو هم هستن.
سوهو: چی داری میگی زده به سرت؟
مین سو: نه. خودتون ببینید.
کارلو: درسته همشون هستن!
ژوئن: آخه با هانول و مین جون؟!!
لوکا: پدر اینجا چیکار میکنه؟!
یه جون: اینا کی با هانول و مین جون جور شدن، مگه دشمن نبودن؟
سوهو: چرا بودن.
ژوئن: اون حرف هانول... یعنی ممکنه هه این رو...
کارلو: زده به سرت؟! پدر و مادر خودت هم بینشون هستن.
ژوئن: چه میدونم خب تنها قضیه ای میشه بهش مشکوک بود همینه.
لوکا: اگه واقعیت داشته باشه...
یه جون: یادتونه هانول گفت، میخواد هه این با کارلو ازدواج کنه؟
سوهو: چطور میتونیم حرف دشمنمون رو باور کنیم شاید قصد بهم زدن رابطه هامون رو داره.
مین سو: خب به غیر از این چی میتونه باشه؟ اینا با هانول دشمنایی هستن که کل دنیا رو برای کشتن هم نابود میکنن.
کارلو: یعنی این همه مدت داشتن جلومون فیلم بازی میکردن؟!
لوکا: باورش سخته که اعضای خانواده هامون چنین کاری رو کرده باشن...
ژوئن: ولی ممکنه دشمنی رو کنار گذاشته باشن.
یه جون: اونا؟!
کارلو: اگه کنار گذاشته باشن ماهم باید کنار بزاریم؟
ژوئن: من که چنین کاری نمیکنم به خصوص با هانول و مین جون.
۶.۰k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.