hard thief part. 11
+نننننننننننننننننهههه.....
جیهوپ: بچه ها بیان الان منفجر میشه
+یونسو اون توعه......
و یک دفعه کامیون منفجر شد و همه پرت شدن روی زمین
یونگی چشماشو باز کرد و به کامیون رو به روش که داشت اتیش میگیرفت نگاه می کرد
+ اون جلو چشمام مُرد اما من هیچ غلطی نکردم
جیهوپ: پاشو پسر نمیشه دیگه کاری کنیم
نامجون: خیلی دیر متوجه شدیم
جیهوپ و نامجون دو طرف بازو های یونگی رو گرفتن تا بتونه سر جاش وایستاه سوار ماشین شدنو سمت اعمارت حرکت می کردن تو ماشین سکوت بود و هیچ حرفی رد و بدل نشد
بعد چند ساعت به عمارت رسیدم و از ماشین پدیده شدمو سمت دفترم رفتم و درش رو بستمو روی صندلی نشستم
سرمو بین دوتا دستام قرار دادمو به اون اتفاق فکر می کردم بازم اون عذاب وجدان رو داشتم مثل همون عذاب وجدانی که وقتی جینی مُرد داشتم به همین فکر می کردم که در باشدت باز، شد
جیمین: حتی نمی تونستی یک کاری بکنی چرا واقعا چرا نمی تونی بری جلو چرا جلوش شو نگرفتی ترسیدی و همون جا واستادی عرضه همین یک کاری هم نداشتی فقط یک چیزی خواستم یونسو رو نجات بده چیز بیتشر می خواستم هیچ غلطی تونستی بکنی همون جوری که جینی مُرد وایستادی و نگاه کردی یونسو رو هم به کشتن دادی
و از اتاق رفت بیرون
◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇
«چند سال پیش »
جینی: یونگی بزار برم دیگه
+جینی نه نمیزارم اخه چرا می خوای با ابجی اوه مین بری بیرون
جینی: اسمش ته مین نه ابجی اوه مین
+ حالا
جینی: بزار برم قول میدم زود بیام
+هوفففف باش
جینی: اخ قربون داداش گلم بشم
+لوی نشو برو دیگه
جینی: بای بای
{ چند ساعت بعد}
اوه مین: سلام بر داداش این دختر به شعوره هرزه اها میخواستم بگم که اخرین حرفا اخرت رو با خواهرت بزن
یونگی: داری چه گوهی می خوری عوضی ولش کن تو هیچ گوهی.........
و صدای شلیک امد
◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇
هیچ حرفی برای گفتن نداشتم چیزی هم نمی تونستم بگم جز سکوت کردن و عذاب وجدان داشتن
«دو سال بعد»
طول این دوسال فقط کابوس میدیم فقط همین کارمو انجام میدادم و زندگی می کردم هر روزم شده بود فکر کردن به یونسو فهمیدم عاشقش شدم همه جوره عاشقش بودم نمیدونم چرا ولی ازش خوشم امده بود اخلاقش مثل بقیه نبود رفتارش برام جالب بود و این بود که منو سمت خودش می کشوند
ادامه اش پست بعدی😘
جیهوپ: بچه ها بیان الان منفجر میشه
+یونسو اون توعه......
و یک دفعه کامیون منفجر شد و همه پرت شدن روی زمین
یونگی چشماشو باز کرد و به کامیون رو به روش که داشت اتیش میگیرفت نگاه می کرد
+ اون جلو چشمام مُرد اما من هیچ غلطی نکردم
جیهوپ: پاشو پسر نمیشه دیگه کاری کنیم
نامجون: خیلی دیر متوجه شدیم
جیهوپ و نامجون دو طرف بازو های یونگی رو گرفتن تا بتونه سر جاش وایستاه سوار ماشین شدنو سمت اعمارت حرکت می کردن تو ماشین سکوت بود و هیچ حرفی رد و بدل نشد
بعد چند ساعت به عمارت رسیدم و از ماشین پدیده شدمو سمت دفترم رفتم و درش رو بستمو روی صندلی نشستم
سرمو بین دوتا دستام قرار دادمو به اون اتفاق فکر می کردم بازم اون عذاب وجدان رو داشتم مثل همون عذاب وجدانی که وقتی جینی مُرد داشتم به همین فکر می کردم که در باشدت باز، شد
جیمین: حتی نمی تونستی یک کاری بکنی چرا واقعا چرا نمی تونی بری جلو چرا جلوش شو نگرفتی ترسیدی و همون جا واستادی عرضه همین یک کاری هم نداشتی فقط یک چیزی خواستم یونسو رو نجات بده چیز بیتشر می خواستم هیچ غلطی تونستی بکنی همون جوری که جینی مُرد وایستادی و نگاه کردی یونسو رو هم به کشتن دادی
و از اتاق رفت بیرون
◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇
«چند سال پیش »
جینی: یونگی بزار برم دیگه
+جینی نه نمیزارم اخه چرا می خوای با ابجی اوه مین بری بیرون
جینی: اسمش ته مین نه ابجی اوه مین
+ حالا
جینی: بزار برم قول میدم زود بیام
+هوفففف باش
جینی: اخ قربون داداش گلم بشم
+لوی نشو برو دیگه
جینی: بای بای
{ چند ساعت بعد}
اوه مین: سلام بر داداش این دختر به شعوره هرزه اها میخواستم بگم که اخرین حرفا اخرت رو با خواهرت بزن
یونگی: داری چه گوهی می خوری عوضی ولش کن تو هیچ گوهی.........
و صدای شلیک امد
◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇
هیچ حرفی برای گفتن نداشتم چیزی هم نمی تونستم بگم جز سکوت کردن و عذاب وجدان داشتن
«دو سال بعد»
طول این دوسال فقط کابوس میدیم فقط همین کارمو انجام میدادم و زندگی می کردم هر روزم شده بود فکر کردن به یونسو فهمیدم عاشقش شدم همه جوره عاشقش بودم نمیدونم چرا ولی ازش خوشم امده بود اخلاقش مثل بقیه نبود رفتارش برام جالب بود و این بود که منو سمت خودش می کشوند
ادامه اش پست بعدی😘
۱۰.۳k
۰۷ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.