پارت۱۴۲
لبخندي به نيلي جون زدم و از جا بلند شدم. آرتان جلو راه افتاد و من هم از پشت سرش مي رفتم. در اتاقش يک در چوبي تيره رنگ بود که روش مثل درهاي خونه هاي قديمي ميخ هاي بزرگ داشت به همراه يک کومه. خنديدم و گفتم:
- فقط ديوار کاه گلي کم داره.
آرتان بدون اين که حرفي بزنه در و باز کرد و وارد شد. من هم وارد شدم و از چيزي که ديدم دهنم باز موند. کل ديوارها با کرافت پوشيده شده بود و بعضي جاها با ام دي اف قفسه هاي مربعي ساخته شده بود که داخل هر کدوم يه شمع قرار داشت. کف اتاق هم پارکت قهوه اي سوخته کار شده بود. تخت خواب دو نفره مشکي رنگي هم به ديوار چسبيده شده بود و رو تختي قرمز رنگش چشمک مي زد. به ديوار بالاي تختش عکسي بزرگ از خودش زده بود که دل و دين آدم رو مي برد. تو عکس آستين هاي بلوز و اسپرتش را بالا زده بود و هيکل عضلانيش به خوبي پيدا بود. يقه اش تا نصفه باز بود. سرش رو هم بالا گرفته بود و چشماش بسته بود. دماغ سر بالاش،هيکلش، خیلی خوب بود. چشم از عکس که گرفتم متوجه نگاه خيره اش روي خودم شدم. در حالي که دست به سينه لب تخت نشسته بود به من زل زده بود. نگاهم رو که ديد گفت:
- ديد زدن بنده تموم شد؟ عکس منو که خوردي.
دندون قرچه اي رفتم و گفتم:
- تحفه! برو بيرون مي خوام لباس عوض کنم.
- خب جلوي من عوض کن.
- تو قابل اعتماد نيستي.
آروم آروم و شمرده شمرده گفت:
- من آدم آروميم دختر خانوم. فقط حواست و جمع کن که ديوونه ام نکني. چون اگه ديوونه ام کني ديگه هر اتفاقي که بيفته مسئوليتش با خودته. مي فهمي؟! فکر نکن اگه با نقاط ضعف من بازي کني اين زرنگيه، نه اين بدبختيه واسه تو. اميدوارم شعورت برسه.
خب دیگه شبتون بخیر خوشگلام
- فقط ديوار کاه گلي کم داره.
آرتان بدون اين که حرفي بزنه در و باز کرد و وارد شد. من هم وارد شدم و از چيزي که ديدم دهنم باز موند. کل ديوارها با کرافت پوشيده شده بود و بعضي جاها با ام دي اف قفسه هاي مربعي ساخته شده بود که داخل هر کدوم يه شمع قرار داشت. کف اتاق هم پارکت قهوه اي سوخته کار شده بود. تخت خواب دو نفره مشکي رنگي هم به ديوار چسبيده شده بود و رو تختي قرمز رنگش چشمک مي زد. به ديوار بالاي تختش عکسي بزرگ از خودش زده بود که دل و دين آدم رو مي برد. تو عکس آستين هاي بلوز و اسپرتش را بالا زده بود و هيکل عضلانيش به خوبي پيدا بود. يقه اش تا نصفه باز بود. سرش رو هم بالا گرفته بود و چشماش بسته بود. دماغ سر بالاش،هيکلش، خیلی خوب بود. چشم از عکس که گرفتم متوجه نگاه خيره اش روي خودم شدم. در حالي که دست به سينه لب تخت نشسته بود به من زل زده بود. نگاهم رو که ديد گفت:
- ديد زدن بنده تموم شد؟ عکس منو که خوردي.
دندون قرچه اي رفتم و گفتم:
- تحفه! برو بيرون مي خوام لباس عوض کنم.
- خب جلوي من عوض کن.
- تو قابل اعتماد نيستي.
آروم آروم و شمرده شمرده گفت:
- من آدم آروميم دختر خانوم. فقط حواست و جمع کن که ديوونه ام نکني. چون اگه ديوونه ام کني ديگه هر اتفاقي که بيفته مسئوليتش با خودته. مي فهمي؟! فکر نکن اگه با نقاط ضعف من بازي کني اين زرنگيه، نه اين بدبختيه واسه تو. اميدوارم شعورت برسه.
خب دیگه شبتون بخیر خوشگلام
۲۸۸
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.