خلافکار قسمت ۱۳:
جیمین با سردی نگاهم کرد و تیپم رو برنداز کرد و گفت:خوبه!
جیمین رفت سمت نشیمن تکیه داد به ستون و لحظه ای که منو دید رو بخاطر آورد و با فکر اینکه خوشگل شده بودم خندید و سرشو انداخت پایین و خندشو خورد که کسی نبینه که تهیونگ گفت:خبریه؟چی باعث شده بخندی؟
جیمین با سردی نگاه تهیونگ کرد و اومد طرفش دستی به یعقه ی تهیونگ کشید و مرتبش کرد و گفت:چرا باید بخندم؟خواب دیدی خیر باشه!
بعد رفت داخل نشیمن منم توی پله ها ایستاده بودم انگار که با نگاه جیمین منجمد شده بودم گفتم:کوه یخ!اه اصلا من چرا با نگاهش تحت تاثیر قرار گرفتم!فکر کرده میتونه منو منجمد کنه؟
بعد رفتم پایین که دیدم در عمارت باز شد و زن و شوهری اومدن داخل که پسرا هم که انگار دل خوشی ازشون نداشتن باهاشون دست دادن اما جیمین باهاشون دست نداد و فقط به زنه نگاه کرد و گفت:میتونستی بانوی بزرگ این مافیا بشی اما...لیاقتش رو نداشتی اون خوشش نمیاد من راجبت چیزی بگم چون هنوز هم عاشقته ولی من...هرگز یادم نمیره که چه خیانتی کردی هان یه سول
من که متوجه نبودم چه اتفاقی بین اونا و یه سول رخ داده رفتم پایین،گفتم:جیمین تو اینجایی؟
جیمین بهم نگاه کرد لبخند زدم و دستمو دور گردنش حلقه کردم و توی چشماش نگاه کردم اما خیلی سخت بود تحمل زیاد نداشتم جیمین هم شوکه شد زود ازش جدا شدم و یه دستمو روی شونه اش یه دستم رو روی سینه اش اما همون لحظه احساس گرما کردم جیمین هم تعجب کرد و بهم نگاه کرد من فقط لبخند زدم با یه سول دست دادم گفتم:خوشبختم من.....(اسمتو گفتی)هستم
یه سول درحالی که لبخندی از حسادت میزد بهم نگاه کرد و خودشو معرفی کرد،نگاهی به کوک کردم که دیدم لایک داد یعنی خوب پیش میرم خواستم با جه هوا هم دست بدم که جیمین یهو منو از پشت سر کشید طرف خودش و من به اون چسبیدم شوکه شدم جیمین منو بغل گرفته بود و دم گوشم گفت:از این آدم فاصله میگیری فهمیدی؟
منم زیر لب گفتم:هرچی تو بگی
جه هوا:جیمین تو دوست دختر داشتیو نگفتی؟نمیخوای معرفی کنی این بانوی جوان کیه؟
جیمین ولم کرد و یه دستشو گذاشت دور کمرمو گفت:عزیزم این جانگ جه هواست یه دوست قدیمی...جه هوا این دوست دخترمه.....(اسمتو گفت)
گفتم:خوشبختم
جه هوا:منم همینطور
خلاصه رفتیم توی نشیمن نشستیم همونطور که پسرا گفتن جیمین روی مبل تک نفره نشست خیلی هم خونسرد بود نگاه تهیونگ اینا کردم اشاره کردن بشینم نگاه جیمین کردم با نگاه جیمین استرس تمام بدنمو گرفت اونم نگاهم کرد انگار اصلا مشکلی نداشت
تهیونگ زیر لب که فقط کوک بشنوه گفت:داره چیکار میکنه چرا نمیشینه؟
کوک با اشاره کرد بخاطر خدا هم شده بشینم منم موهامو ریختم اونطرف گردنمو چون لباسم کوتاه بود گرفتمشو نشستم روی پای جیمین اما یه سول متوجه شد معذبم
جیمین رفت سمت نشیمن تکیه داد به ستون و لحظه ای که منو دید رو بخاطر آورد و با فکر اینکه خوشگل شده بودم خندید و سرشو انداخت پایین و خندشو خورد که کسی نبینه که تهیونگ گفت:خبریه؟چی باعث شده بخندی؟
جیمین با سردی نگاه تهیونگ کرد و اومد طرفش دستی به یعقه ی تهیونگ کشید و مرتبش کرد و گفت:چرا باید بخندم؟خواب دیدی خیر باشه!
بعد رفت داخل نشیمن منم توی پله ها ایستاده بودم انگار که با نگاه جیمین منجمد شده بودم گفتم:کوه یخ!اه اصلا من چرا با نگاهش تحت تاثیر قرار گرفتم!فکر کرده میتونه منو منجمد کنه؟
بعد رفتم پایین که دیدم در عمارت باز شد و زن و شوهری اومدن داخل که پسرا هم که انگار دل خوشی ازشون نداشتن باهاشون دست دادن اما جیمین باهاشون دست نداد و فقط به زنه نگاه کرد و گفت:میتونستی بانوی بزرگ این مافیا بشی اما...لیاقتش رو نداشتی اون خوشش نمیاد من راجبت چیزی بگم چون هنوز هم عاشقته ولی من...هرگز یادم نمیره که چه خیانتی کردی هان یه سول
من که متوجه نبودم چه اتفاقی بین اونا و یه سول رخ داده رفتم پایین،گفتم:جیمین تو اینجایی؟
جیمین بهم نگاه کرد لبخند زدم و دستمو دور گردنش حلقه کردم و توی چشماش نگاه کردم اما خیلی سخت بود تحمل زیاد نداشتم جیمین هم شوکه شد زود ازش جدا شدم و یه دستمو روی شونه اش یه دستم رو روی سینه اش اما همون لحظه احساس گرما کردم جیمین هم تعجب کرد و بهم نگاه کرد من فقط لبخند زدم با یه سول دست دادم گفتم:خوشبختم من.....(اسمتو گفتی)هستم
یه سول درحالی که لبخندی از حسادت میزد بهم نگاه کرد و خودشو معرفی کرد،نگاهی به کوک کردم که دیدم لایک داد یعنی خوب پیش میرم خواستم با جه هوا هم دست بدم که جیمین یهو منو از پشت سر کشید طرف خودش و من به اون چسبیدم شوکه شدم جیمین منو بغل گرفته بود و دم گوشم گفت:از این آدم فاصله میگیری فهمیدی؟
منم زیر لب گفتم:هرچی تو بگی
جه هوا:جیمین تو دوست دختر داشتیو نگفتی؟نمیخوای معرفی کنی این بانوی جوان کیه؟
جیمین ولم کرد و یه دستشو گذاشت دور کمرمو گفت:عزیزم این جانگ جه هواست یه دوست قدیمی...جه هوا این دوست دخترمه.....(اسمتو گفت)
گفتم:خوشبختم
جه هوا:منم همینطور
خلاصه رفتیم توی نشیمن نشستیم همونطور که پسرا گفتن جیمین روی مبل تک نفره نشست خیلی هم خونسرد بود نگاه تهیونگ اینا کردم اشاره کردن بشینم نگاه جیمین کردم با نگاه جیمین استرس تمام بدنمو گرفت اونم نگاهم کرد انگار اصلا مشکلی نداشت
تهیونگ زیر لب که فقط کوک بشنوه گفت:داره چیکار میکنه چرا نمیشینه؟
کوک با اشاره کرد بخاطر خدا هم شده بشینم منم موهامو ریختم اونطرف گردنمو چون لباسم کوتاه بود گرفتمشو نشستم روی پای جیمین اما یه سول متوجه شد معذبم
۶۶۴
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.