دیروز آمدم جلوی در خانه تان
دیروز آمدم جلوی در خانه تان
جمله های خوب را هی مرور کردم
دلم می خواست تا در را باز می کنی
شاخه گلی به تو تقدیم کنم
و بگویم لعنتی دوستت دارم
شماره ات را بده
معطل نکن دق کردم
درگیر چگونه گرفتن شماره از تو بودم که
در باز شد برادرت
مثل نقش های منفی یک فیلم سراسر هندی
پیش چشمم ظاهر شد
دستپاچه شدم گفتم
مامور برقم
کنار کشید آمدم تو
خم شدم
کنتور خانه را نگاه کردم
گفت این برای آب است
گفتم بله بله بله می دانم
بین بین بین آب و برق یک رابطه ی فنی هست
اخمش میان تعصب و تعجب معلق بود
برای این که نفهمد گند زدم
بیخودی چیزی نوشتم
برق را برانداز کردم
دنبال عطر تو سرم می چرخید
یقه ام را گرفت
گفتم بوی سوختگی می آید
گفت غذا سوخته
مهتاب ! زیر گاز را خاموش کن
گفتم می خواهید من خاموش کنم؟
گفت به شما چه مربوط؟
گفتم بین برق و آب و گاز یک رابطه ی فنی هست
گفت برو زود بیا
رفتم آشپزخانه آمدم
گفتم مشکلی بود با من تماس بگیرید
گفت تماس؟
گفتم خودم تماس بگیرم؟
گفت چرا
گفتم بین آب و برق و گازو تلفن
گفت بله ارتباطی فنی هست
گفتم آفرین
گفت ببینم گلی که دستت بود کو؟
گفتم شما مهتابی دارید؟
گفت با خواهر من چکار داری؟
گفتم هیچ
بین من و خواهرتان ارتباطی فنی هست
گل را به ایشان دادم چرا ؟ چون
ما به مشترکین خوش حساب
به قید قرعه جوایزی نفیس خواهیم داد
شماره دادم تا به سامانه ی ما پیامک بزند
همین
جز کنده شدن پاهایم از زمین
دیگر چیزی یادم نیست
فقط اکنون بعد از تکان و درد
روی تخت بیمارستان
چیزهایی می شنوم
دکتر بالای سرم آمده
شبیه به عزراییل است
سخت می بینم و می شنوم اما
دارد می گوید
بین بادمجان و چشم
نسبتی نزدیک هست
امیدوارم رگ چشم هایش
جوش خورده باشند.
اسم خواهرم را می پرسد
خواهرم می گوید شیرین
دکتر پدر سوخته می گوید
بین جوش و شیرین یک رابطه ی پزشکی نهفته
می خواهید بینی شما را ریز کنم
به اندازه ی جوش؟
شیرین خاک بر سر
مثل الاغی که غزال صدایش کردند
ذوق زده می گوید
وای می توانم شماره ی شما را داشته باشم؟
رسول ادهمی
جمله های خوب را هی مرور کردم
دلم می خواست تا در را باز می کنی
شاخه گلی به تو تقدیم کنم
و بگویم لعنتی دوستت دارم
شماره ات را بده
معطل نکن دق کردم
درگیر چگونه گرفتن شماره از تو بودم که
در باز شد برادرت
مثل نقش های منفی یک فیلم سراسر هندی
پیش چشمم ظاهر شد
دستپاچه شدم گفتم
مامور برقم
کنار کشید آمدم تو
خم شدم
کنتور خانه را نگاه کردم
گفت این برای آب است
گفتم بله بله بله می دانم
بین بین بین آب و برق یک رابطه ی فنی هست
اخمش میان تعصب و تعجب معلق بود
برای این که نفهمد گند زدم
بیخودی چیزی نوشتم
برق را برانداز کردم
دنبال عطر تو سرم می چرخید
یقه ام را گرفت
گفتم بوی سوختگی می آید
گفت غذا سوخته
مهتاب ! زیر گاز را خاموش کن
گفتم می خواهید من خاموش کنم؟
گفت به شما چه مربوط؟
گفتم بین برق و آب و گاز یک رابطه ی فنی هست
گفت برو زود بیا
رفتم آشپزخانه آمدم
گفتم مشکلی بود با من تماس بگیرید
گفت تماس؟
گفتم خودم تماس بگیرم؟
گفت چرا
گفتم بین آب و برق و گازو تلفن
گفت بله ارتباطی فنی هست
گفتم آفرین
گفت ببینم گلی که دستت بود کو؟
گفتم شما مهتابی دارید؟
گفت با خواهر من چکار داری؟
گفتم هیچ
بین من و خواهرتان ارتباطی فنی هست
گل را به ایشان دادم چرا ؟ چون
ما به مشترکین خوش حساب
به قید قرعه جوایزی نفیس خواهیم داد
شماره دادم تا به سامانه ی ما پیامک بزند
همین
جز کنده شدن پاهایم از زمین
دیگر چیزی یادم نیست
فقط اکنون بعد از تکان و درد
روی تخت بیمارستان
چیزهایی می شنوم
دکتر بالای سرم آمده
شبیه به عزراییل است
سخت می بینم و می شنوم اما
دارد می گوید
بین بادمجان و چشم
نسبتی نزدیک هست
امیدوارم رگ چشم هایش
جوش خورده باشند.
اسم خواهرم را می پرسد
خواهرم می گوید شیرین
دکتر پدر سوخته می گوید
بین جوش و شیرین یک رابطه ی پزشکی نهفته
می خواهید بینی شما را ریز کنم
به اندازه ی جوش؟
شیرین خاک بر سر
مثل الاغی که غزال صدایش کردند
ذوق زده می گوید
وای می توانم شماره ی شما را داشته باشم؟
رسول ادهمی
۲.۷k
۲۸ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.