درگیرِ مافیاها
پارت ۵
ایل سوک : شرطتون چیه؟
جانگ ووشیک: جونگ هیون از معامله بو برده باید ساکتش کنین
تهیونگ: ساکتش کنیم؟ یعنی بکشیمش؟
جانگ شین : نمیدونیم به هرشکلی که انجامش میدین مهم نیست فقط باعث دردسر نشه میدونید که اون دشمن ما هستش
جونگکوک: دشمن شماس نه ما ؛ پس چرا ما باید ساکتش کنیم؟
جانگ شین : شماها میدونید که ما با هرکسی معامله نمیکنیم اگه میخواین اعتماد گروه مارو جلب کنید راهش همینه وگرنه قضیه منتفیه
ایل سوک : باشه این موضوع رو بزارید به عهده ما...
از زبان تهیونگ:
اونا رفتن بلاخره ... منو عمو و جونگکوک کلی بعد اونا بحث کردیم و گفتیم که نباید جونگ هیونو بکشیم باید یه راه دیگه پیدا کنیم برای ساکت کردنش چون جونگ هیون شریک قدیمی و دوست عمو بود اونم نمیخواست بکشتش گرچه منو جونگکوک فقط اسمشو از زبونش شنیده بودیم و هرگز ندیدیمش...
روز بعد دیگه عصر شده بود که طبق عادت روزانم رفتم پیاده روی ولی اون دختر اونجا نبود دیگه میخواستم برگردم که یه دفعه یه ماشین بغل ماشینم پارک کرد پیاده که شد دیدم ا/ت هستش تو دلم خوشحال شدم ولی نقاب بی حسی رو روی صورتم نگه داشتم... اومد پیشم و سلام کرد :
ا/ت: سلام پسر غریبه
تهیونگ: سلام . من فکر کردم نمیای داشتم میرفتم
اینو که گفتم یه لبخند شیطنت آمیزی زد و گفت :
فک کردی نمیام ؟ یعنی تا الان منتظر من بودی؟
تهیونگ: منتظر؟ نه فقط دیروز گفتی که عادت داری بیای اینجا
ا/ت : آره گفتم . میگم چطوره ما با هم دوست باشیم؟ من دوست صمیمی ندارم ولی حالا که یه غریبه پیدا کردم دوس دارم هر چی دلم خواست بهش بگم بدون ترس چون بدجور احساس تنهایی میکنم
تهیونگ: چطوری میتونی به من اعتماد کنی ؟
ا/ت : چون تو منو نمیشناسی منم نمیشناسمت پس حرفایی که پیشت بزنم به دردت نمیخورن اصن ....
ایل سوک : شرطتون چیه؟
جانگ ووشیک: جونگ هیون از معامله بو برده باید ساکتش کنین
تهیونگ: ساکتش کنیم؟ یعنی بکشیمش؟
جانگ شین : نمیدونیم به هرشکلی که انجامش میدین مهم نیست فقط باعث دردسر نشه میدونید که اون دشمن ما هستش
جونگکوک: دشمن شماس نه ما ؛ پس چرا ما باید ساکتش کنیم؟
جانگ شین : شماها میدونید که ما با هرکسی معامله نمیکنیم اگه میخواین اعتماد گروه مارو جلب کنید راهش همینه وگرنه قضیه منتفیه
ایل سوک : باشه این موضوع رو بزارید به عهده ما...
از زبان تهیونگ:
اونا رفتن بلاخره ... منو عمو و جونگکوک کلی بعد اونا بحث کردیم و گفتیم که نباید جونگ هیونو بکشیم باید یه راه دیگه پیدا کنیم برای ساکت کردنش چون جونگ هیون شریک قدیمی و دوست عمو بود اونم نمیخواست بکشتش گرچه منو جونگکوک فقط اسمشو از زبونش شنیده بودیم و هرگز ندیدیمش...
روز بعد دیگه عصر شده بود که طبق عادت روزانم رفتم پیاده روی ولی اون دختر اونجا نبود دیگه میخواستم برگردم که یه دفعه یه ماشین بغل ماشینم پارک کرد پیاده که شد دیدم ا/ت هستش تو دلم خوشحال شدم ولی نقاب بی حسی رو روی صورتم نگه داشتم... اومد پیشم و سلام کرد :
ا/ت: سلام پسر غریبه
تهیونگ: سلام . من فکر کردم نمیای داشتم میرفتم
اینو که گفتم یه لبخند شیطنت آمیزی زد و گفت :
فک کردی نمیام ؟ یعنی تا الان منتظر من بودی؟
تهیونگ: منتظر؟ نه فقط دیروز گفتی که عادت داری بیای اینجا
ا/ت : آره گفتم . میگم چطوره ما با هم دوست باشیم؟ من دوست صمیمی ندارم ولی حالا که یه غریبه پیدا کردم دوس دارم هر چی دلم خواست بهش بگم بدون ترس چون بدجور احساس تنهایی میکنم
تهیونگ: چطوری میتونی به من اعتماد کنی ؟
ا/ت : چون تو منو نمیشناسی منم نمیشناسمت پس حرفایی که پیشت بزنم به دردت نمیخورن اصن ....
۲۳.۱k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.