اکنون عشق حقیقی پارت ۱۵
از زبان شینوبو:
انگاری کافه تعطیل بود
به تروکو پیام دادم گفتم به سانمی پیام بده بریم بیرون خودمم به گیو پیام میدم
(۱۰دقیقه بعد)
رفتیم بیرون کلی خوش گذشت و شوخی کردیم
بعد جدا شدیم و باهم حرف زدیم مثل اینکه نوبت تروکو بود که قرمز شه من و گیو هم تا تروکو و سانمی حرف میزنن نگاهشون کردیم
رفتیم شهر بازی که دیدیم چند تا دستگاه بازی جدید اورده همشون رو امتحان کردیم و کلی عروسک خوشگل گیرمون اومد
سانمی یه جعبه ی بزرگ گرفت که نمیدونست چی توشه رفتیم بازش کنیم که دیدیم توش پُره پُر بود اندازه ی دو برابر چیز های ما وسیله داشت دقیقا همون چیز هایی که ما گیر نیوردیم.
(شب ساعت۱:۲۶)
من خوابم نَبُرد گیو هم خوابش نبرده بود چون بهم پیام داده بود: بیا همون کوچه ی همیشگی
رفتیم اونجا گیو منتظر من بود رفتم آروم سلام کردم
بعدش منو بغلم کرد نمیدونستم چرا چطور و اصلا چرا؟
بعد قفلم کرد و اومد سمتم گفتم: اه...چ چیکار میکنی؟
گفت:همون کاری که توی خیابون خواستم بکنم ولی تروکو و سانمی میومدن
فهمیدم میخواد چیکار کنه اون میخواست بیاد سمتم چون میخواد...
ادامه دارد …
انگاری کافه تعطیل بود
به تروکو پیام دادم گفتم به سانمی پیام بده بریم بیرون خودمم به گیو پیام میدم
(۱۰دقیقه بعد)
رفتیم بیرون کلی خوش گذشت و شوخی کردیم
بعد جدا شدیم و باهم حرف زدیم مثل اینکه نوبت تروکو بود که قرمز شه من و گیو هم تا تروکو و سانمی حرف میزنن نگاهشون کردیم
رفتیم شهر بازی که دیدیم چند تا دستگاه بازی جدید اورده همشون رو امتحان کردیم و کلی عروسک خوشگل گیرمون اومد
سانمی یه جعبه ی بزرگ گرفت که نمیدونست چی توشه رفتیم بازش کنیم که دیدیم توش پُره پُر بود اندازه ی دو برابر چیز های ما وسیله داشت دقیقا همون چیز هایی که ما گیر نیوردیم.
(شب ساعت۱:۲۶)
من خوابم نَبُرد گیو هم خوابش نبرده بود چون بهم پیام داده بود: بیا همون کوچه ی همیشگی
رفتیم اونجا گیو منتظر من بود رفتم آروم سلام کردم
بعدش منو بغلم کرد نمیدونستم چرا چطور و اصلا چرا؟
بعد قفلم کرد و اومد سمتم گفتم: اه...چ چیکار میکنی؟
گفت:همون کاری که توی خیابون خواستم بکنم ولی تروکو و سانمی میومدن
فهمیدم میخواد چیکار کنه اون میخواست بیاد سمتم چون میخواد...
ادامه دارد …
۱.۹k
۲۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.