یخ فروش جهنم 🔥
#یخ_فروش_جهنم 🔥
رمان ارتش
پارت بیست و پنج
ملکا:نمیخواد
هاکان:بزا باشه
از اتاقش اومدم بیرون
جلوی آینه وقتی خودمو نگاه کردم خون از شلوارم زد بود بیرون
داشتم از خجالت آب میشدم
وقت شام بود
هاکان:بچه ها واسه شام عدسی داریم
همه دور هم نشسته بودیم
هاکان(با خودش حرف میزنه)
ملکا نمیتونه سیر بخوره الان میخواد غدا بخوره
سری دویدم سمت ملکا
ملکا)
تا خواستم قاشق رو بزارم تو دهنم فرمانده دستمو گرفت
هاکان:این رو تو نخور توی عدسی سیر داره
من واسه همه پیتزا سفارش دادم
بچه ها:اوووو امشب میخواییم پیتزا بخوریم
روی پیتزا رو پر سس کردم
یه تیکه از پیتزا رو گاز زدم
ارشام:گوشه لبت سس هست پاکش کن
ارشام تا چشمش به فرمانده افتاد گفت
ارشام:بزا برات پاکش کنم
گوشه لبمو با دستش لمس کرد
فرمانده هم محکم کوبید روی میز
رمان ارتش
پارت بیست و پنج
ملکا:نمیخواد
هاکان:بزا باشه
از اتاقش اومدم بیرون
جلوی آینه وقتی خودمو نگاه کردم خون از شلوارم زد بود بیرون
داشتم از خجالت آب میشدم
وقت شام بود
هاکان:بچه ها واسه شام عدسی داریم
همه دور هم نشسته بودیم
هاکان(با خودش حرف میزنه)
ملکا نمیتونه سیر بخوره الان میخواد غدا بخوره
سری دویدم سمت ملکا
ملکا)
تا خواستم قاشق رو بزارم تو دهنم فرمانده دستمو گرفت
هاکان:این رو تو نخور توی عدسی سیر داره
من واسه همه پیتزا سفارش دادم
بچه ها:اوووو امشب میخواییم پیتزا بخوریم
روی پیتزا رو پر سس کردم
یه تیکه از پیتزا رو گاز زدم
ارشام:گوشه لبت سس هست پاکش کن
ارشام تا چشمش به فرمانده افتاد گفت
ارشام:بزا برات پاکش کنم
گوشه لبمو با دستش لمس کرد
فرمانده هم محکم کوبید روی میز
۱۷.۱k
۰۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.