رئیس من
پارت ۱۳
ا.ت ویو
امروزم مثل همیشه از خواب بیدار شدم و آماده شدم یه آرایش خوشگلم کردم و رفتم شرکت سولی رو دیدم مظطرب به نظر میرسید اومدم برم پیشش که یکی از همکارام اومد طرفم و گفت
(بچه ها واسه افرادی که زیاد مهم نیستن این علامت + گذاشته میشه)
+ خانم کیم....آقای پارک گفتن برید دفترشون کارتون دارن
ا.ت: اوکی ممنون
رفتم طرف دفتر جیمین آروم در زدم
جیمین: بیا تو
درو آروم باز کردم و رفتم داخل
ا.ت: با من کار داشتید رئیس پارک؟
جیمین هیچی نگفت فقط به طرز خیلی عجیبی بهم خیره شد
ا.ت: رئیس؟
جیمین:......
دستمو جلو صورتش حرکت میداد
که بلاخره به خودش اومد
جیمین: اهم.......آممممم.....میشه بری برام قهوه بیاری؟
ا.ت: بله الان میارم
جیمین ویو
ا.ت اومد تو دفترم سرمو اوردم بالا اومدم حرف بزنم که مهوش شدم خیلی خوشگل شده بود اون موهای بستش اون چشاش اون.......هوفففففف من چه مرگم شده؟!( عاشق شدی پسرم ♡(ӦvӦ。) جیمین: داستانتو بنویس تو من: چشم :‑X(
ا.ت ویو
رفتم تو آشپزخونه خونه دفتر داشتم واسش قهوه آماده میکردم که دیدم سولی هم اینجاست نشسته رو صندلی یه قهوه جلوشه و به جای اینکه بخورش بهش زل زده حتی متوجه ی اومدن منم نشد رفتم پیشش
ا.ت: چیشده دختر؟حالت خوبه؟
سولی: چی؟من؟آ....آره حالم خوبه (لبخند ضایع)
ا.ت: مطمئنی؟
سولی: آره (لبخند ضایع)
ا.ت: اوکی
با تردید قهوه ی جیمینو برداشتم و از اونجا رفتم
در دفترشو زدم اجازه ی ورود که داد رفتم تو
قهوهشو گذاشتم رو میزش و تعظیمی کردم داشتم میرفتم که
جیمین: هی ا.ت......
ا.ت: بله آقای پارک؟
جیمین: بیا امروز با هم ناهار بخوریم
متعجب نگاهش کردم
ا.ت: ا.....اوکی
و با قیافه ی شکه ای اومدم بیرون
دستمو گذاشتم رو قلبم.......چرا انقدر تند میزنه؟.......هی.......آروم بگیر اون.......اون فقط برای رو کم کنی اون دوتا این حرفا رو میزنه.....بعدشم من چه مرگم شده؟.........نکنه؟!........ن...نه من نباید عاشق اون بشم
هعی امان از امتحانا =_=
پارت بعدیم به محض اینکه وقتم خالی شد میزارم :)
ا.ت ویو
امروزم مثل همیشه از خواب بیدار شدم و آماده شدم یه آرایش خوشگلم کردم و رفتم شرکت سولی رو دیدم مظطرب به نظر میرسید اومدم برم پیشش که یکی از همکارام اومد طرفم و گفت
(بچه ها واسه افرادی که زیاد مهم نیستن این علامت + گذاشته میشه)
+ خانم کیم....آقای پارک گفتن برید دفترشون کارتون دارن
ا.ت: اوکی ممنون
رفتم طرف دفتر جیمین آروم در زدم
جیمین: بیا تو
درو آروم باز کردم و رفتم داخل
ا.ت: با من کار داشتید رئیس پارک؟
جیمین هیچی نگفت فقط به طرز خیلی عجیبی بهم خیره شد
ا.ت: رئیس؟
جیمین:......
دستمو جلو صورتش حرکت میداد
که بلاخره به خودش اومد
جیمین: اهم.......آممممم.....میشه بری برام قهوه بیاری؟
ا.ت: بله الان میارم
جیمین ویو
ا.ت اومد تو دفترم سرمو اوردم بالا اومدم حرف بزنم که مهوش شدم خیلی خوشگل شده بود اون موهای بستش اون چشاش اون.......هوفففففف من چه مرگم شده؟!( عاشق شدی پسرم ♡(ӦvӦ。) جیمین: داستانتو بنویس تو من: چشم :‑X(
ا.ت ویو
رفتم تو آشپزخونه خونه دفتر داشتم واسش قهوه آماده میکردم که دیدم سولی هم اینجاست نشسته رو صندلی یه قهوه جلوشه و به جای اینکه بخورش بهش زل زده حتی متوجه ی اومدن منم نشد رفتم پیشش
ا.ت: چیشده دختر؟حالت خوبه؟
سولی: چی؟من؟آ....آره حالم خوبه (لبخند ضایع)
ا.ت: مطمئنی؟
سولی: آره (لبخند ضایع)
ا.ت: اوکی
با تردید قهوه ی جیمینو برداشتم و از اونجا رفتم
در دفترشو زدم اجازه ی ورود که داد رفتم تو
قهوهشو گذاشتم رو میزش و تعظیمی کردم داشتم میرفتم که
جیمین: هی ا.ت......
ا.ت: بله آقای پارک؟
جیمین: بیا امروز با هم ناهار بخوریم
متعجب نگاهش کردم
ا.ت: ا.....اوکی
و با قیافه ی شکه ای اومدم بیرون
دستمو گذاشتم رو قلبم.......چرا انقدر تند میزنه؟.......هی.......آروم بگیر اون.......اون فقط برای رو کم کنی اون دوتا این حرفا رو میزنه.....بعدشم من چه مرگم شده؟.........نکنه؟!........ن...نه من نباید عاشق اون بشم
هعی امان از امتحانا =_=
پارت بعدیم به محض اینکه وقتم خالی شد میزارم :)
۶.۶k
۱۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.