*پارت ششم*
دیدم که بانو هان درحالیکه منو به نگهبان ها و مشاور مین نشون میده به سمتم میاد.با ترس دستامو خشک می کنم.
هان:خودشه!این پارک ا.ته!(چون پدرش نبوده با اسم پارک می شناختنش!)
-ب...بامن کاری داشتین؟؟؟
مشاور مین(شوگا):بله!امپراطور شما رو احضار کردن!
-منو؟؟؟
مشاور مین:بله!
با ترس به هان و گایون که حالا پشتمه نگاه می کنم.نکنه...نکنه بخاطر اون
پسره س؟؟آب دهنمو قورت میدم و دنبالشون به راه می افتم.نگهبان ها اطرافم رو گرفتن.احساس می کنم یه مجرمم!مگه من چه غلطی کردم؟ به سمت قصراصلی میریم.نگهبان چونسو رو می بینم.همون نگهبانی که کمکم کرد.وای نه!حتی با اینکه هیچ حسی بهش ندارم ولی...خب....خجالت می کشم.
چونسو:چی شده قربان؟
مشاور مین:هیچی!لازم نمی بینم به تو جواب بدم!برو و به کارت برس!
نگام می کنه که از خجالت آب میشم و سرمو پایین می ندازم.وارد قصر اصلی
میشم.به سمت اقامتگاه امپراطور میریم.
مشاور مین:می تونیم بیایم داخل سرورم؟
امپاطور:بله می تونین.
من و مشاور مین میریم داخل.من سرم پایینه.ادای احترام می کنم.وقتی سرم
رو بلند می کنم می بینم که....پدرمم اینجاست!همون آدمی که....
وزیر جئون:به به!چطوری دخترم؟؟؟
با گفتن کلمه دخترم آتیش به قلبم می زنه.
پوزخند کوتاهی می زنم.
امپراطور:اوممم....دختر زیباییه!چرا هیچ وقت ازش حرفی نزدی؟
می خواستم جوابش رو بدم ولی...حیف که خیلی درمقابلش حقیرم!کاش می
تونستم بهش بگم که اون اصال ما رو به حساب نمی آورد!کاش می شد بگم که
اون حتی مارو آدم هم حساب نمی کنه!
وزیر جئون:فرصت نشده امپراطور...!
فرصت نشده؟؟؟
امپراطور:خب به نظرم خوبه!
وزیر جئون:خودم می دونستم!
و بعد چشمکی به امپراطور می زنه وهر دو شروع به خندیدن می کنن.اینجا
دقیقا چه خبره؟؟؟
امپراطور به ندیمه های جلوی در اشاره می کنه که منو ببرن.با تعجب می بینم
که دارم به سمت اتاقی در قصر شمالی میرم.انتظار داشتم رهام کنن!منو می
برن داخل و...بهم لباس های نسبتا گرون قیمت میدن؟
لباسم رو آماده می کنن.موهام رو مرتب می کنن.منو آرایش می کنن.
این اتفاقات عجیب یعنی چی؟؟چی شده که اون کسی که من و مادر بیمارم رو
رها کرده بود حالا بهم این لباس ها رو میده؟؟اینجا دقیقا چه خبره؟؟؟
منو پیش امپراطور می برن.تعظیم می کنیم.وزیر جئون کنار امپراطور ایستاده
و با لبخند اعصاب خورد کنی بهم نگاه می کنه!
امپراطور:اوه!می بینم که با یک آرایش جزئی و لباس های خوب،خیلی زیباتر و
برازنده تر شدی!
برازنده تر؟؟؟برازنده برای چی؟؟جونگ کوک رو می بینم که به پیش وزیر
جئون میره.انگار ناراحته و عصبانی.اما چرا؟؟؟وای!!!چرا سوالات هی بیشتر و
بیشتر میشن؟؟
ناگهان با شنیدن جمله امپراطور قلبم تیکه تیکه میشه و نفس هام سخت میشه.
هان:خودشه!این پارک ا.ته!(چون پدرش نبوده با اسم پارک می شناختنش!)
-ب...بامن کاری داشتین؟؟؟
مشاور مین(شوگا):بله!امپراطور شما رو احضار کردن!
-منو؟؟؟
مشاور مین:بله!
با ترس به هان و گایون که حالا پشتمه نگاه می کنم.نکنه...نکنه بخاطر اون
پسره س؟؟آب دهنمو قورت میدم و دنبالشون به راه می افتم.نگهبان ها اطرافم رو گرفتن.احساس می کنم یه مجرمم!مگه من چه غلطی کردم؟ به سمت قصراصلی میریم.نگهبان چونسو رو می بینم.همون نگهبانی که کمکم کرد.وای نه!حتی با اینکه هیچ حسی بهش ندارم ولی...خب....خجالت می کشم.
چونسو:چی شده قربان؟
مشاور مین:هیچی!لازم نمی بینم به تو جواب بدم!برو و به کارت برس!
نگام می کنه که از خجالت آب میشم و سرمو پایین می ندازم.وارد قصر اصلی
میشم.به سمت اقامتگاه امپراطور میریم.
مشاور مین:می تونیم بیایم داخل سرورم؟
امپاطور:بله می تونین.
من و مشاور مین میریم داخل.من سرم پایینه.ادای احترام می کنم.وقتی سرم
رو بلند می کنم می بینم که....پدرمم اینجاست!همون آدمی که....
وزیر جئون:به به!چطوری دخترم؟؟؟
با گفتن کلمه دخترم آتیش به قلبم می زنه.
پوزخند کوتاهی می زنم.
امپراطور:اوممم....دختر زیباییه!چرا هیچ وقت ازش حرفی نزدی؟
می خواستم جوابش رو بدم ولی...حیف که خیلی درمقابلش حقیرم!کاش می
تونستم بهش بگم که اون اصال ما رو به حساب نمی آورد!کاش می شد بگم که
اون حتی مارو آدم هم حساب نمی کنه!
وزیر جئون:فرصت نشده امپراطور...!
فرصت نشده؟؟؟
امپراطور:خب به نظرم خوبه!
وزیر جئون:خودم می دونستم!
و بعد چشمکی به امپراطور می زنه وهر دو شروع به خندیدن می کنن.اینجا
دقیقا چه خبره؟؟؟
امپراطور به ندیمه های جلوی در اشاره می کنه که منو ببرن.با تعجب می بینم
که دارم به سمت اتاقی در قصر شمالی میرم.انتظار داشتم رهام کنن!منو می
برن داخل و...بهم لباس های نسبتا گرون قیمت میدن؟
لباسم رو آماده می کنن.موهام رو مرتب می کنن.منو آرایش می کنن.
این اتفاقات عجیب یعنی چی؟؟چی شده که اون کسی که من و مادر بیمارم رو
رها کرده بود حالا بهم این لباس ها رو میده؟؟اینجا دقیقا چه خبره؟؟؟
منو پیش امپراطور می برن.تعظیم می کنیم.وزیر جئون کنار امپراطور ایستاده
و با لبخند اعصاب خورد کنی بهم نگاه می کنه!
امپراطور:اوه!می بینم که با یک آرایش جزئی و لباس های خوب،خیلی زیباتر و
برازنده تر شدی!
برازنده تر؟؟؟برازنده برای چی؟؟جونگ کوک رو می بینم که به پیش وزیر
جئون میره.انگار ناراحته و عصبانی.اما چرا؟؟؟وای!!!چرا سوالات هی بیشتر و
بیشتر میشن؟؟
ناگهان با شنیدن جمله امپراطور قلبم تیکه تیکه میشه و نفس هام سخت میشه.
۲۲.۷k
۰۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.