part 121
#part_121
#فرار
حواست به من باشه ریسکه ولی واقعا طاقت ندارم دیگه بیخبر باشم به ارسلانم نمیگم که دعوام کنه زود میرم و میام خلاصه ظهرش تا ارسلان اومد و باهم نهار خوردیم قلبم تو حلقم بود ارسلان همش مشکوک نگام میکرد خاک تو سر ضایعم کنن بسکه تابلو استرس دارم دست خودم که نبود از همشون فراری شده بودم به زور چند لقمه رو به زور اب خوردم و بلند شدم به بهونه سردرد رفتم تو اتاق دیانا
دیانا خانوم که کلا اینجا نمیموند منم میومدم رو تختش میخوابیدم دراز کشیدمو خیره شدم به سقف یعنی میبینمش ؟؟ عسل همیشه عصر عادت داره بره بیرون
مثل خودم تو خونه یه جا بند نمیشد تا یک ساعت بعدش همونجوری دراز کشیده بودم فک کنم ارسلان خوابیده بود فقط چند ساعت وقت داشت بخوابه اخه گفته بود ساعت چهار و نیم باید بره الانم چهار بود یه جا بند نشدم بلند شدمو رفتم از اتاق بیرون همزمان با من از اتاقش خارج شد
تیپش اداری بود کت و شلوار مشکی و کراوات خیلی جذابش میکرد ناخوداگاه لبخند زدم اونم جوابمو با لبخند محوی داد و گفت :
- برو بخواب حوصلت سر نره زود میام
سرمو تکون دادم و چیزی نگفتم خودشم میدونست تو خونه دق میکنم ولی چیکار میشد کرد میدونستم همه کاراش و این که اجازه نمیده برم بیرون فقط برای امنیت خودمه یک ساعت از رفتن ارسلان میگذشت ولی هنوز جرات نکرده بودم برم بیرون یه استرس بدی داشتم مثلا فکر میکردم الان مثل تو فیلما من حاضر میشم و تا میخوام برم ارسلان پیداش میشه و جلومو میگیره به جون خودم فیلم هندیم نگا نمیکنمااا همینجوری فانتزی میزنم واسه آخرین بار خودمو دلداری دادم ببین نیکا میری اروم و بی سر و صدا عین عاشقای دل شکسته در خونشون اتراق میکنی تا عسل بیاد بیرون
#فرار
حواست به من باشه ریسکه ولی واقعا طاقت ندارم دیگه بیخبر باشم به ارسلانم نمیگم که دعوام کنه زود میرم و میام خلاصه ظهرش تا ارسلان اومد و باهم نهار خوردیم قلبم تو حلقم بود ارسلان همش مشکوک نگام میکرد خاک تو سر ضایعم کنن بسکه تابلو استرس دارم دست خودم که نبود از همشون فراری شده بودم به زور چند لقمه رو به زور اب خوردم و بلند شدم به بهونه سردرد رفتم تو اتاق دیانا
دیانا خانوم که کلا اینجا نمیموند منم میومدم رو تختش میخوابیدم دراز کشیدمو خیره شدم به سقف یعنی میبینمش ؟؟ عسل همیشه عصر عادت داره بره بیرون
مثل خودم تو خونه یه جا بند نمیشد تا یک ساعت بعدش همونجوری دراز کشیده بودم فک کنم ارسلان خوابیده بود فقط چند ساعت وقت داشت بخوابه اخه گفته بود ساعت چهار و نیم باید بره الانم چهار بود یه جا بند نشدم بلند شدمو رفتم از اتاق بیرون همزمان با من از اتاقش خارج شد
تیپش اداری بود کت و شلوار مشکی و کراوات خیلی جذابش میکرد ناخوداگاه لبخند زدم اونم جوابمو با لبخند محوی داد و گفت :
- برو بخواب حوصلت سر نره زود میام
سرمو تکون دادم و چیزی نگفتم خودشم میدونست تو خونه دق میکنم ولی چیکار میشد کرد میدونستم همه کاراش و این که اجازه نمیده برم بیرون فقط برای امنیت خودمه یک ساعت از رفتن ارسلان میگذشت ولی هنوز جرات نکرده بودم برم بیرون یه استرس بدی داشتم مثلا فکر میکردم الان مثل تو فیلما من حاضر میشم و تا میخوام برم ارسلان پیداش میشه و جلومو میگیره به جون خودم فیلم هندیم نگا نمیکنمااا همینجوری فانتزی میزنم واسه آخرین بار خودمو دلداری دادم ببین نیکا میری اروم و بی سر و صدا عین عاشقای دل شکسته در خونشون اتراق میکنی تا عسل بیاد بیرون
۳۸۴
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.