تکپارتی شوگا... درخواستی p1
وقتی مافیاست و اجباری باهاش ازدواج کردیم و اون دوسمون داره ما نداریم
از زبان ا/ت :
سلام من ا/ت هستم. 20 سالمه و 3 ماهه که با شوگا ازدواج کردم. اون یه مافیاس و خیلی دوسم داره ولی من نه 😕(دلتمممممممممم بخواددددددددددددددد.....ببخشید 😐)
صبح چشامو آروم باز کردم و از خواب بیدار شدم.
برگشتم و دیدم شوگا نیست.. اهمیتی ندادم و بلند شدم و رفتم سرویس بهداشتی دست صورتمو شستم و کارای مربوطه رو انجام دادم .
عمارت تو سوت و کور بود و خبری از کسی تو عمارت نبود.
داشتم فیلم میدیدم که گوشیم زنگ خورد.
دوستم ساناعه بود.
مکالمه :
ساناعه : سیلام خوبی؟
ا/ت : سیلام... مرسی خوبم تو خوبی؟
ساناعه : منم خوبم... میگم، فردا ولنتاینه ..
ا/ت : هوم میدونم.
ساناعه : نمی خوای کاری بکنی؟ تو شوهر داری! میدونم میدونم الان می خوای بگی اخه ساناعه اون یه مافیاس و از این جور حرفا میدونم.... ولی یکم دقت کن، اون داره از جونش مایه میزاره تا به تو بفهمونه عاشقته!!! اون بجز تو یه دختر دیگه ای نگاه نمیکنه!!!
ا/ت : ....
ساناعه : خب دیگه من حرفامو زدم... خوب فکراتو بکن.. یکم به کارای الانش دقت کن.
پایان مکالمه
قطع کرد... شوگا واقعا عاشقم بود..به تمام کاراش فکر کردم.
یاد اون شبی افتادم که واقعا باهاش از ته دل خندیدم
(منظورش چند روز پیشه که بدون توجه به اینکه بهش حسی نداره باهاش از ته دل خندیدم... فکر کردم نفهمیدین برا همین گفتم خب 😐)
اون شب : (اون شب همون شبیه که گفتم 😂)
از زبان ا/ت :
شب بود... ساعتو نگاه کردم ساعت 9 بود
به درو بر نگاه کردم ولی خبری از شوگا نبود. رفتم تو حیاط دیدم نشسته زمین بغل استخر و داره کتاب میخونه.
یکم کرمم گرفت.
با پای برهنه رفتم پشتش بدون اینکه متوجه شه.
سریع کتابو ازش گرفتم و انداختم اونور و هولش دادم تو آب.
افتاد تو آب و از خنده داشتم جر می خوردم.
که دیدم بدون حرکته.
اولش فک کردم داره شوخی میکنه ولی بعدش ترسیدم.
2 دقیقه گذشته بودو همش صداش میزدم ولی خبری نبود.
داشت گریم میگرفت...
(یونگی مامان جان زنده ای؟ 😐)
رفتم نزدیکش که یهو دستمو گرفت و انداختم تو آب .
یهو اومدم بالا گفتم : مرض دارییییی( با خنده)
شوگا هم گفت : تو چی که میای کتابمو میگیری و میندازیم تو آب؟ (خنده)
بعد یهو شروع کرد به آب پاچیدن بهم که منم شروع کردم به فرار کردن.
از آب اومدم بیرون فقط یه هودی سوریه ای که تا بالای زانوم بود تنم بود و یه شلوارک خیلی خیلی کوتاه که پام یخ زد .
شروع کردم به دویدن.
شوگا هم اومد بیرون و گفت : وایسا.... میگم وایسا سرما میخوری. (داد و خنده)
منم همینطوری میدوییدم و میخندیدم که شوگا اومد و از پشت گرفتم و شروع کرد به قلقلک دادنم.
گفتم : شوگا... ولم.... کن (خنده) ولم کن (خنده)
شوگا هم گفت : منو میندازی تو آب اره شیطون؟ (نیشخند)
یهو براید بغلم کرد و بردم تو خونه. نشوندم رو مبل و برام هوله آورد گفت : بیا خودتو خشک کن.
با اینکه بهش حسی ندارم ولی خیلی خوب بود.
(پایان خاطره آن شب ) ... (جون 😂😂)
زمان حال از زبان ا/ت :
خندم گرفت. به ساعت نگاه کردم و دیدم وقته ناهاره.
رفتم ناهارو اماده کردم و منتظر شوگا بودم ولی بازم خبری نبود.
زنگ زدم بهش ولی جواب نمیداد.
خودم غذامو خوردم و برای شوگا هم نگه داشتم و رفتم یکم بخوابم.
۰۰۰۰۰
خب خب... اینم درخواستی گوگولیم ❤️🩹🫂
راستی ادامه داره 😂😂
p1
بچه ها چکش نکردم اگه اشتباه تایپی داشت بهم حتما حتمااااااا
بگیدااا و گرنه ناراحت میچم 🐤🐥
از زبان ا/ت :
سلام من ا/ت هستم. 20 سالمه و 3 ماهه که با شوگا ازدواج کردم. اون یه مافیاس و خیلی دوسم داره ولی من نه 😕(دلتمممممممممم بخواددددددددددددددد.....ببخشید 😐)
صبح چشامو آروم باز کردم و از خواب بیدار شدم.
برگشتم و دیدم شوگا نیست.. اهمیتی ندادم و بلند شدم و رفتم سرویس بهداشتی دست صورتمو شستم و کارای مربوطه رو انجام دادم .
عمارت تو سوت و کور بود و خبری از کسی تو عمارت نبود.
داشتم فیلم میدیدم که گوشیم زنگ خورد.
دوستم ساناعه بود.
مکالمه :
ساناعه : سیلام خوبی؟
ا/ت : سیلام... مرسی خوبم تو خوبی؟
ساناعه : منم خوبم... میگم، فردا ولنتاینه ..
ا/ت : هوم میدونم.
ساناعه : نمی خوای کاری بکنی؟ تو شوهر داری! میدونم میدونم الان می خوای بگی اخه ساناعه اون یه مافیاس و از این جور حرفا میدونم.... ولی یکم دقت کن، اون داره از جونش مایه میزاره تا به تو بفهمونه عاشقته!!! اون بجز تو یه دختر دیگه ای نگاه نمیکنه!!!
ا/ت : ....
ساناعه : خب دیگه من حرفامو زدم... خوب فکراتو بکن.. یکم به کارای الانش دقت کن.
پایان مکالمه
قطع کرد... شوگا واقعا عاشقم بود..به تمام کاراش فکر کردم.
یاد اون شبی افتادم که واقعا باهاش از ته دل خندیدم
(منظورش چند روز پیشه که بدون توجه به اینکه بهش حسی نداره باهاش از ته دل خندیدم... فکر کردم نفهمیدین برا همین گفتم خب 😐)
اون شب : (اون شب همون شبیه که گفتم 😂)
از زبان ا/ت :
شب بود... ساعتو نگاه کردم ساعت 9 بود
به درو بر نگاه کردم ولی خبری از شوگا نبود. رفتم تو حیاط دیدم نشسته زمین بغل استخر و داره کتاب میخونه.
یکم کرمم گرفت.
با پای برهنه رفتم پشتش بدون اینکه متوجه شه.
سریع کتابو ازش گرفتم و انداختم اونور و هولش دادم تو آب.
افتاد تو آب و از خنده داشتم جر می خوردم.
که دیدم بدون حرکته.
اولش فک کردم داره شوخی میکنه ولی بعدش ترسیدم.
2 دقیقه گذشته بودو همش صداش میزدم ولی خبری نبود.
داشت گریم میگرفت...
(یونگی مامان جان زنده ای؟ 😐)
رفتم نزدیکش که یهو دستمو گرفت و انداختم تو آب .
یهو اومدم بالا گفتم : مرض دارییییی( با خنده)
شوگا هم گفت : تو چی که میای کتابمو میگیری و میندازیم تو آب؟ (خنده)
بعد یهو شروع کرد به آب پاچیدن بهم که منم شروع کردم به فرار کردن.
از آب اومدم بیرون فقط یه هودی سوریه ای که تا بالای زانوم بود تنم بود و یه شلوارک خیلی خیلی کوتاه که پام یخ زد .
شروع کردم به دویدن.
شوگا هم اومد بیرون و گفت : وایسا.... میگم وایسا سرما میخوری. (داد و خنده)
منم همینطوری میدوییدم و میخندیدم که شوگا اومد و از پشت گرفتم و شروع کرد به قلقلک دادنم.
گفتم : شوگا... ولم.... کن (خنده) ولم کن (خنده)
شوگا هم گفت : منو میندازی تو آب اره شیطون؟ (نیشخند)
یهو براید بغلم کرد و بردم تو خونه. نشوندم رو مبل و برام هوله آورد گفت : بیا خودتو خشک کن.
با اینکه بهش حسی ندارم ولی خیلی خوب بود.
(پایان خاطره آن شب ) ... (جون 😂😂)
زمان حال از زبان ا/ت :
خندم گرفت. به ساعت نگاه کردم و دیدم وقته ناهاره.
رفتم ناهارو اماده کردم و منتظر شوگا بودم ولی بازم خبری نبود.
زنگ زدم بهش ولی جواب نمیداد.
خودم غذامو خوردم و برای شوگا هم نگه داشتم و رفتم یکم بخوابم.
۰۰۰۰۰
خب خب... اینم درخواستی گوگولیم ❤️🩹🫂
راستی ادامه داره 😂😂
p1
بچه ها چکش نکردم اگه اشتباه تایپی داشت بهم حتما حتمااااااا
بگیدااا و گرنه ناراحت میچم 🐤🐥
۴.۵k
۱۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.