moon,sky
آیسان : امم هدیه اینم درنظر بگیر که اون مادر من نیست
هدیه : باشه آیسان یه سری خبر برات دارم
آیسان : چی شده ؟
هدیه : بیا بریم تو بهت میگم
آیسان : باشه
ویو آیسان :
هدیه یکم عجیب شده بود انگار از خبری که میخواست بهم بده مطمئن نبود ولی یه چیز دیگه این وسط هست چرا ملکه میخواد منو ببینه ؟
ملکه : بهبه آیسان خانم ملکهی آینده
آیسان : اتفاقی افتاده که باید میومدم اینجا ؟
ملکه : آیسان ، تو به زندانیا کمک میکنی آزاد بشن درسته ؟
آیسان : این چه حرفیه ؟ اصلاً مدرک درست و حسابی دارین که ثابت کنه من اینکارو میکنم
ملکه : پس زندانیه قصر پادشاه اسمش چی بود یادن رفت
آیسان : تهیونگ
ملکه : اره تهیونگ از کجا میدونه که دوستش تو اتاق نیست مگر اینکه تو بهش گفته باشی میدونی که دیدار یک شاهزاده که به زودی ملکهی آینده میشه با زندانیای شاه یه لکهی نَنگِ بزرگ برای خانوادهی سلطنتی محسوب میشه
آیسان : خب حالا شاید نخوام ملکهی آینده بشم این همه آدم چرا من از جمله دختر خودت هدیه حالا این قضیه رو ول کن جونگ کوک اینجاست
ملکه : اوهوم اره اینجاست طبقهی آخر در سبز تیرهای که روش نوشتهj78 حالا یادت اومد آیسان خانوم اشکال نداره بیشتر به زندانیا کمک کن آزاد بشن ولی اگه حتی یک نفر به جز من تو و هدیه بفهمه که تو داری چیکار میکنی اون موقع دیگه کلاهِمون میره توهم
آیسان : من ... اره به زندانیا کمک میکنم آزاد بشن ولی تاحالا کسی نفهمیده بعد اینم کسی نمیفهمه میتونم ببیمنش
ملکه : کی رو میخوای ببینی
آیسان : جونگ کوک رو
ملکه : خیلی خب باشه اسم نشونیش رو که خودت میدونی فقط اینجا رنگ اون در آبیه
آیسان : باشه
ویو آیسان :
خب پس یه طبقهی آخر روی درش نوشته j78 ولی درش آبیه نمیدونم چرا همش به این فکر میکردم که فراریش بدم همین الان که میرم دیدنش بعد برم یکم مزاکره کنم شاید تونستم ببرمش قصر پادشاه
آیسان : اممم میتونم بیام تو
جونگ کوک : تویی هدیه ؟
آیسان : چی ؟ نه من اعع میتونم بیام تو
جونگ کوک : بفرما
آیسان : سلام
جونگ کوک : تو کی هستی ؟ اینجا چی میخوای
آیسان : من خواهر ناتنیه هدیهام ملکه گفته بود بیام اینجا من توی قصر پادشاه زندگی میکنم همونجایی که تهیونگ رو زندانی کردن
جونگ کوک : تهیونگ توی قصر پادشاهِ خب حالش خوبه ؟ خبری ازش داری متونم بیام قصر پادشاه ببین.....
آیسان : اروم باش یه نفس بگیر اره کلی خبر ازش دارم فکر کنم منو یادت باشه قبل از اینکه بیای اینجا اومده بودم دیدنت یادته
جونگ کوک : اره یادمه الان یادم اومد
آیسان : خب تهیونگ که حالش خوبه خیلی سراغ تورو میگره ولی میخوام ببینم چرا تورو اوردن اینجا
جونگ کوک : گفتن تا وقتی که تکلیف اون وصیت نامه معلوم بشه باید اینجا بمونم
آیسان :............
هدیه : باشه آیسان یه سری خبر برات دارم
آیسان : چی شده ؟
هدیه : بیا بریم تو بهت میگم
آیسان : باشه
ویو آیسان :
هدیه یکم عجیب شده بود انگار از خبری که میخواست بهم بده مطمئن نبود ولی یه چیز دیگه این وسط هست چرا ملکه میخواد منو ببینه ؟
ملکه : بهبه آیسان خانم ملکهی آینده
آیسان : اتفاقی افتاده که باید میومدم اینجا ؟
ملکه : آیسان ، تو به زندانیا کمک میکنی آزاد بشن درسته ؟
آیسان : این چه حرفیه ؟ اصلاً مدرک درست و حسابی دارین که ثابت کنه من اینکارو میکنم
ملکه : پس زندانیه قصر پادشاه اسمش چی بود یادن رفت
آیسان : تهیونگ
ملکه : اره تهیونگ از کجا میدونه که دوستش تو اتاق نیست مگر اینکه تو بهش گفته باشی میدونی که دیدار یک شاهزاده که به زودی ملکهی آینده میشه با زندانیای شاه یه لکهی نَنگِ بزرگ برای خانوادهی سلطنتی محسوب میشه
آیسان : خب حالا شاید نخوام ملکهی آینده بشم این همه آدم چرا من از جمله دختر خودت هدیه حالا این قضیه رو ول کن جونگ کوک اینجاست
ملکه : اوهوم اره اینجاست طبقهی آخر در سبز تیرهای که روش نوشتهj78 حالا یادت اومد آیسان خانوم اشکال نداره بیشتر به زندانیا کمک کن آزاد بشن ولی اگه حتی یک نفر به جز من تو و هدیه بفهمه که تو داری چیکار میکنی اون موقع دیگه کلاهِمون میره توهم
آیسان : من ... اره به زندانیا کمک میکنم آزاد بشن ولی تاحالا کسی نفهمیده بعد اینم کسی نمیفهمه میتونم ببیمنش
ملکه : کی رو میخوای ببینی
آیسان : جونگ کوک رو
ملکه : خیلی خب باشه اسم نشونیش رو که خودت میدونی فقط اینجا رنگ اون در آبیه
آیسان : باشه
ویو آیسان :
خب پس یه طبقهی آخر روی درش نوشته j78 ولی درش آبیه نمیدونم چرا همش به این فکر میکردم که فراریش بدم همین الان که میرم دیدنش بعد برم یکم مزاکره کنم شاید تونستم ببرمش قصر پادشاه
آیسان : اممم میتونم بیام تو
جونگ کوک : تویی هدیه ؟
آیسان : چی ؟ نه من اعع میتونم بیام تو
جونگ کوک : بفرما
آیسان : سلام
جونگ کوک : تو کی هستی ؟ اینجا چی میخوای
آیسان : من خواهر ناتنیه هدیهام ملکه گفته بود بیام اینجا من توی قصر پادشاه زندگی میکنم همونجایی که تهیونگ رو زندانی کردن
جونگ کوک : تهیونگ توی قصر پادشاهِ خب حالش خوبه ؟ خبری ازش داری متونم بیام قصر پادشاه ببین.....
آیسان : اروم باش یه نفس بگیر اره کلی خبر ازش دارم فکر کنم منو یادت باشه قبل از اینکه بیای اینجا اومده بودم دیدنت یادته
جونگ کوک : اره یادمه الان یادم اومد
آیسان : خب تهیونگ که حالش خوبه خیلی سراغ تورو میگره ولی میخوام ببینم چرا تورو اوردن اینجا
جونگ کوک : گفتن تا وقتی که تکلیف اون وصیت نامه معلوم بشه باید اینجا بمونم
آیسان :............
۷۲۲
۰۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.