p39
+..ای جانم....
&راستی فیلم های عروسی رو گرفتم...
+ای وای جدی...کجاست....
&...بزار برم...
بلند شد و بعد از ۱ دقیقه اومد.....
&لطفا بیاید همگی بشینید جلوی تلویزیون....
و همگی روی کاناپه جلوی تلویزیون نشستیم....
دردم به اندازه ای شده بود که نمیتونستم حتی از جام بلند شم...ولی خودمو سرپا نشون میدادم...
بعد از چند دقیقه فیلم پلی شد....
اول فیلم که با جونگکوک شروع شد...که پشت پنجره س و داره بیرون و نگاه میکنه....
آستین های پیراهن سفیدشو تازده....تو دلم قند آب شد وقتی دیدمش....اون مدل موی خاصش....وای!
میره سمت کاناپه و کراواتشو بر میداره.. و میزنه و کتشو میپوشه حلقشو دستش میکنه و از خونه میره بیرون...و منم در حال پوشیدن لباس عروسم....و فیلم عروسی شروع شد...رفتیم و رفتیم تا به جایی رسید که جونگکوک داشت منو میبوسید...من اون لحظه سرم پایین بود و جکنگکوک کلا با لبخند ملیح....
=اووووو....
_مرض...نمیگی خجالت میکشه!
+نه بابا چه خجالتی....اشکال نداره...
=ولی آنا این لباسه خیلی بهت میومد....
&واقعا؟...ممنونم...
=اینجا خیلی ناز شده بودی ات...
_😒...
همونطور که دونه پفک رو داخل دهنم میزاشتم گفتم..
+مرسی عزیزم.....
جونگکوک دستشو روی پهلوم فشرد سرمو آوردم بالا و بهش نگاه کردم که اخم کوتاه ولی جدی کرد و چشماشو درشت کرد...
فهمیدم که از این حرفم خوشش نیومده...
&اصلا ات عالی اینجا...آه بیا...
اینجا تو آتلیه بود که من بدو بدو رفتم طرف جونگوک و بوسیدمش....
+زهر مار...
جونگکوک دوباره ابروهاش حالت اخم داشت ولی لباش لبخند زدن و بهم نگاه کرد!
فیلم فرمالیته تموم شد و رسیدیم عکسارو هم دیدیم و اون عکسی که آنا خانم سفارش داده بود رو تخته بزنن و بزرگ باشع عکسی بود که متو جونگکوک همو میبوسیدیم و تور من روی هوا وایساده بود....
+...اینو دادی بزرگ کنه؟..آنا گفتم یکی مناسب...!
=خوبه دیگه
&آره خوبههه...
_...منم میگم عکسه زیاد مناسب نی!
چه عجب!...
آنا و تهیونگ رفتن و قرار بود تهیونگ آنا رو برسونه....
رفتم با زور مسواکمو زدم و لباسامو با یه ساحلی تو اتاقمون عوض کردم...
نشستم روی تخت....واقعا دلم بد تر شده بود...نمیدونم چی داشت میشد دیگه کل بدنم بی حس شده بود! در اتاق باز شد...
&راستی فیلم های عروسی رو گرفتم...
+ای وای جدی...کجاست....
&...بزار برم...
بلند شد و بعد از ۱ دقیقه اومد.....
&لطفا بیاید همگی بشینید جلوی تلویزیون....
و همگی روی کاناپه جلوی تلویزیون نشستیم....
دردم به اندازه ای شده بود که نمیتونستم حتی از جام بلند شم...ولی خودمو سرپا نشون میدادم...
بعد از چند دقیقه فیلم پلی شد....
اول فیلم که با جونگکوک شروع شد...که پشت پنجره س و داره بیرون و نگاه میکنه....
آستین های پیراهن سفیدشو تازده....تو دلم قند آب شد وقتی دیدمش....اون مدل موی خاصش....وای!
میره سمت کاناپه و کراواتشو بر میداره.. و میزنه و کتشو میپوشه حلقشو دستش میکنه و از خونه میره بیرون...و منم در حال پوشیدن لباس عروسم....و فیلم عروسی شروع شد...رفتیم و رفتیم تا به جایی رسید که جونگکوک داشت منو میبوسید...من اون لحظه سرم پایین بود و جکنگکوک کلا با لبخند ملیح....
=اووووو....
_مرض...نمیگی خجالت میکشه!
+نه بابا چه خجالتی....اشکال نداره...
=ولی آنا این لباسه خیلی بهت میومد....
&واقعا؟...ممنونم...
=اینجا خیلی ناز شده بودی ات...
_😒...
همونطور که دونه پفک رو داخل دهنم میزاشتم گفتم..
+مرسی عزیزم.....
جونگکوک دستشو روی پهلوم فشرد سرمو آوردم بالا و بهش نگاه کردم که اخم کوتاه ولی جدی کرد و چشماشو درشت کرد...
فهمیدم که از این حرفم خوشش نیومده...
&اصلا ات عالی اینجا...آه بیا...
اینجا تو آتلیه بود که من بدو بدو رفتم طرف جونگوک و بوسیدمش....
+زهر مار...
جونگکوک دوباره ابروهاش حالت اخم داشت ولی لباش لبخند زدن و بهم نگاه کرد!
فیلم فرمالیته تموم شد و رسیدیم عکسارو هم دیدیم و اون عکسی که آنا خانم سفارش داده بود رو تخته بزنن و بزرگ باشع عکسی بود که متو جونگکوک همو میبوسیدیم و تور من روی هوا وایساده بود....
+...اینو دادی بزرگ کنه؟..آنا گفتم یکی مناسب...!
=خوبه دیگه
&آره خوبههه...
_...منم میگم عکسه زیاد مناسب نی!
چه عجب!...
آنا و تهیونگ رفتن و قرار بود تهیونگ آنا رو برسونه....
رفتم با زور مسواکمو زدم و لباسامو با یه ساحلی تو اتاقمون عوض کردم...
نشستم روی تخت....واقعا دلم بد تر شده بود...نمیدونم چی داشت میشد دیگه کل بدنم بی حس شده بود! در اتاق باز شد...
۱۹.۳k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.