𝓜𝔂 𝓼𝓱𝓪𝓻𝓮 𝓸𝓯 𝔂𝓸𝓾..♡
سهم من از تو...♡
ₚ₈
بخش دوم:"به وقت رفتن!"
"دستشو روی شیشه icu
(بخش مراقبت های ویژه)گذاشت..دستاش می لرزید..قطره اشکی مهمون گونه هاش شد..قلبش درد میکرد..حس بدی داشت...نمیدونست چیه ولی..از دنیا متنفر بود..اون مقصر براورده خاطره هایی بود که براشون رویاپردازی میکرد..خاطره هایی از جنس یه خواب عاشقانه..!"
دکتر از اتاق بیرون اومد.
دکتر:"همراه بیمار شما هستید؟"
جیمین لب باز کرد حرف بزنه ک...
ته یانگ:"منم جناب دکتر..حالشون چطوره؟"
"جیمین به ته یانگ نگاه کرد و با به حرف اومدن دکتر نگاشو بهش داد."
دکتر:"بهتره..به موقع رسوندینش..ولی باید کمی استراحت کنن..به خاطر مشکل قلبی که دارن تو این مدت انگار فشار بهشون وارد شده..لطفا نزارید استرس بهشون وارد بشه یا ذهنشونو خیلی درگیر ی مسئله ای بکنن!."
ته یانگ:"چشم اقا دکتر..ممنون"
دکتر سری تکون داد و رفت..
جیمین نگاشوبه پشت شیشه دوخت به دختری که روی تخت بیهوش بود هنوز گریه میکرد..باور اینکه اگه یه لحظه دیرتر رسیده بودن..اگه اون تو اتاقش نبود..اگه نمیتونست دستاشو باز کنه..الان فرشته کوچولوش دیگه پیشش نبود..حتی فکر کردن به نبودش نابودش میکرد..
ته یانگ:"منتظرم توضیح بدی!"
جیمین نگاشو از شیشه گرفت و به ته یانگ داد..
جیمین:"من کاری نکردم..چرا باید..
ته یانگ:"فرار کنی..یا انتقام یا...
جیمین:"چی میگی برا خودت..لطفا ساکت باش الان حوصله جواب دادن به سوالهای مسخرتو ندارم."
ته یانگ لب باز کرد تا جواب جیمین رو بده اما جیمین بدون اینکه منتظر گوش دادن به حرفاش بمونه رفت و روی صندلی نشست..
فکرش درگیر بود..درگیر اون حرفی که دایانا زده بود..منظورش چی بود؟؟...گیج و سردرگم بود ولی تنها چیزی که میدونست این بود..دایانا یه راز داره...
"فلش بک به نیم ساعت پیش.."
جیمین:"کمککک..خواهش میکنم..بیاین!!!"
ته یانگ:"دکترررر...پرستارررر!!"
دایانا:"ماه من..منو ببخش..!
"پایان فلش بک.."
ماه من...با کی بود؟؟..چیو باید ببخشه؟؟..
با صدای ته یانگ دست از افکارش کشید.
ته یانگ کنارش نشسته بود و لب زد:
ته یانگ:"دوسش داری؟..!"
جیمین:"ک..کی..کیو؟؟"(لکنت)
ته یانگ:"خودتو به اون راه نزن من مثل خودتم..میفهمم وقتی یه مرد اینجور واسه یه دختر اشفته میشه یعنی چی.."
جیمین:"خ..خب..ا..اره ولی می..میشه بش چیزی...(لکنت)
ته یانگ:"نمیگم..چون از الان هم جوابتو میدونم..هم اینکه برام چندان مهمم نیست.."
جیمین:"منظورتو نمی فهمم؟جوابمو از کجا میدونی..نکنه؟..!"
ته یانگ:"اره..چرا فک کردی تورو انتخاب میکنه..اونم در صورتی که تو معشوقشو کشت..
جیمین:"من نکشتمش عوووووضیییی(داد)
پرستار:"اقا اینجا بیمارستانه اروم باشین.."
جیمین:"معذرت میخوام.."
ته یانگ:"اگه دستت بش بخوره کشتمت..اون مال منه!..حتی تصورشم در کنارت باعث میشه یه پله به مرگت نزدیک بشی.."
ₚ₈
بخش دوم:"به وقت رفتن!"
"دستشو روی شیشه icu
(بخش مراقبت های ویژه)گذاشت..دستاش می لرزید..قطره اشکی مهمون گونه هاش شد..قلبش درد میکرد..حس بدی داشت...نمیدونست چیه ولی..از دنیا متنفر بود..اون مقصر براورده خاطره هایی بود که براشون رویاپردازی میکرد..خاطره هایی از جنس یه خواب عاشقانه..!"
دکتر از اتاق بیرون اومد.
دکتر:"همراه بیمار شما هستید؟"
جیمین لب باز کرد حرف بزنه ک...
ته یانگ:"منم جناب دکتر..حالشون چطوره؟"
"جیمین به ته یانگ نگاه کرد و با به حرف اومدن دکتر نگاشو بهش داد."
دکتر:"بهتره..به موقع رسوندینش..ولی باید کمی استراحت کنن..به خاطر مشکل قلبی که دارن تو این مدت انگار فشار بهشون وارد شده..لطفا نزارید استرس بهشون وارد بشه یا ذهنشونو خیلی درگیر ی مسئله ای بکنن!."
ته یانگ:"چشم اقا دکتر..ممنون"
دکتر سری تکون داد و رفت..
جیمین نگاشوبه پشت شیشه دوخت به دختری که روی تخت بیهوش بود هنوز گریه میکرد..باور اینکه اگه یه لحظه دیرتر رسیده بودن..اگه اون تو اتاقش نبود..اگه نمیتونست دستاشو باز کنه..الان فرشته کوچولوش دیگه پیشش نبود..حتی فکر کردن به نبودش نابودش میکرد..
ته یانگ:"منتظرم توضیح بدی!"
جیمین نگاشو از شیشه گرفت و به ته یانگ داد..
جیمین:"من کاری نکردم..چرا باید..
ته یانگ:"فرار کنی..یا انتقام یا...
جیمین:"چی میگی برا خودت..لطفا ساکت باش الان حوصله جواب دادن به سوالهای مسخرتو ندارم."
ته یانگ لب باز کرد تا جواب جیمین رو بده اما جیمین بدون اینکه منتظر گوش دادن به حرفاش بمونه رفت و روی صندلی نشست..
فکرش درگیر بود..درگیر اون حرفی که دایانا زده بود..منظورش چی بود؟؟...گیج و سردرگم بود ولی تنها چیزی که میدونست این بود..دایانا یه راز داره...
"فلش بک به نیم ساعت پیش.."
جیمین:"کمککک..خواهش میکنم..بیاین!!!"
ته یانگ:"دکترررر...پرستارررر!!"
دایانا:"ماه من..منو ببخش..!
"پایان فلش بک.."
ماه من...با کی بود؟؟..چیو باید ببخشه؟؟..
با صدای ته یانگ دست از افکارش کشید.
ته یانگ کنارش نشسته بود و لب زد:
ته یانگ:"دوسش داری؟..!"
جیمین:"ک..کی..کیو؟؟"(لکنت)
ته یانگ:"خودتو به اون راه نزن من مثل خودتم..میفهمم وقتی یه مرد اینجور واسه یه دختر اشفته میشه یعنی چی.."
جیمین:"خ..خب..ا..اره ولی می..میشه بش چیزی...(لکنت)
ته یانگ:"نمیگم..چون از الان هم جوابتو میدونم..هم اینکه برام چندان مهمم نیست.."
جیمین:"منظورتو نمی فهمم؟جوابمو از کجا میدونی..نکنه؟..!"
ته یانگ:"اره..چرا فک کردی تورو انتخاب میکنه..اونم در صورتی که تو معشوقشو کشت..
جیمین:"من نکشتمش عوووووضیییی(داد)
پرستار:"اقا اینجا بیمارستانه اروم باشین.."
جیمین:"معذرت میخوام.."
ته یانگ:"اگه دستت بش بخوره کشتمت..اون مال منه!..حتی تصورشم در کنارت باعث میشه یه پله به مرگت نزدیک بشی.."
۸.۴k
۰۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.