گروگان عشق
گروگان عشق
پارت 59
.
.
.
۳ روز بعد
+خوب شدم ولی تهیونگ خیلی ناراحته سونا هم همینطور
-به ماوی نگفتیم که کار ناره بوده مادر هم با کلی منت ناره رو خونه نگه داشته
+داخل اتاقم بودم که در باز شد ناره بود تعجب کردم این اینجا چیکار میکنه
از زبان راوی
ناره از کارش اصلا پشیمون نبوده و میخواست به ماوی بگه که کار اون بوده تا شاید که ماوی ازش بترسه( زارت😑 )ماوی گفت ناره؟ ناره گفت اره منم ماوی گفت چیکار داری گفت میخواستم بهت یه چیزی بگم
+گفتم بگو اومد نزدیکم صورتش جلوی صورتم بود گفت اون کسی که میخواست تورو بکشه رو من خریده بودم..با غرور...😐تعجب کردم این چی میگه گفتم چی میگی تو؟ گفت من میخواستم تو بمیری تا من جاتو بگیرم ولی تو انقدر سگ جونی که با این کارا نمیمیری عصبی شدم بلند شدم
از زبان راوی
ناره یه ذره ترسید ماوی رفت سمتش گفت تو..اروم و عصبی..(آاااا کرمم گرفته بقیه شو ننویسم 😂 )ماوی گفت چه غلطی کردی.. عربده.. ناره ترسید دوید رفت پایین ماوی هم پشت سرش دوید همه پایین بودن ولی وقتی ماوی اون داد رو زد همه ترسیدن و وقتی که دیدنشون تعجب کردن
+رسیدیم به اخر پله خواست بره که از موهاشو گرفتم که جیغش دراومد
از زبان راوی
همه بلند شدن تهیونگ و سونا به همدیگه نگاه کردن ماوی ناره رو کوبید به زمین گفت تو میخواستی منو بکشی.. داد.. تهیونگ فهمید چیشده همه رفتن سمتشون ناره بلند شد نفس نفس میزد ماوی رفت سمتش گفت تیکه تیکت میکنم زنیکه ی عوضی ناره گفت ببخشید.. ببخشید... ترس... ماوی گفت خفه شو... عربده یه سیلی زد به صورت ناره که ناره پخش زمین شد تهیونگ دوید سمت ماوی گفت ماوی چیشده.. ماوی به تهیونگ نگاه کرد گفت تو.. تو میدونستی این میخواست منو بکشه و بهم نگفتی؟ تهیونگ گفت ماوی اروم باش.. ببین بهت همه چیو میگم ماوی گفت مگه چیزی مونده بهم بگی؟ ناره بلند شد گفت از اولشم نباید به دنیا میومدی زنیکه ماوی به ناره نگاه کرد گفت چی گفتی.. یه بار دیگه تکرار کن.. عصبی شدید.. ناره گفت تولد تو بزرگترین اشتباه توی این دنیا بوده ماوی رفت سمت ناره و تا جایی که میخورد کتکش زد که تهیونگ ماوی رو از ناره جدا کرد و بردش داخل اتاق خودش درو بست
-برگشتم سمتش گفتم اروم.. اروم.. یه ذره نفس بکش گفت برو اونور گفتم نمیرم تا اروم نشی نمیرم گفت چرا دست از سرم برنمیداری... داد و گریه... چیزی نگفتم گفت چرا نمیزاری زندگیمو بکنم.. دست از سرم بردار.. تروخدا بزار با دخترم یه زندگی عادی داشته باشم گفتم پس من چی.. من چی میشم توی اون زندگی من جایی ندارم گفت نه نداری.. هیچوقت نداشتی.. از اولم میدونستم که ازدواجمون غلطه.. باورم نمیشد همچین حرفی زد چطور تونست
( غلط کرده دختره ی الدنگ اون کی باشه تورو بخواد ناراحت کنه 😂 )گفتم ماوی بزار.. بزار باهمدیگه واسه ملک یه زندگیه خوب درست کنیم چیزی نگفت گفتم لطفا من عاشقتم گفت ولی من دوست ندارم!! 🫢
از زبان راوی
ماوی از کنار تهیونگ رد شد و رفت بیرون.. تهیونگ قلبش خورد شده بود افتاد روی زمین و پشتش به در بود دستش روی زانوهاش بود ... دیگه نتونست و همینجوری گریه میکرد
فردا
+توی یکی از خونه هام بودم از دیروز تهیونگ صد بار زنگ زده جونگ سوک قراره بیاد خونه ی من تا یه ذره با همدیگه حرف بزنیم
۱ ساعت بعد
از زبان راوی
جونگ سوک با ماوی نشسته بودن روی کاناپه که گوشیه ماوی زنگ خورد تهیونگ بود بلند شد
یه ذره دور شد جواب داد
مکالمه
+بله
-کجایی
+به تو چه
-باهات حرف دارم
+( برای اینکه دست از سرم برداره گفتم )با عشقمم
-( وقتی اون جمله رو گفت دنیای روی سرم خراب شد قطع کردم )
۱ ساعت بعد
از زبان راوی
دیگه جونگ سوک میخواست بره ماوی هم میخواست بدرقش کنه که در زدن ماوی درو باز کرد تهیونگ بود خیلی هم عصبی بود از بازوی ماوی گرفت گفت کیه. اون عوضی کیه.. عربده... ماوی ترسید جونگ سوک سریع رفت سمتش گفت تهیونگ؟ تو اینجا چیکار میکنی.. ولش کن جونگ سوک تهیونگ رو از ماوی جدا کرد بعد گفت تهیونگ چرا اینجوری میکنی اما تهیونگ با اخم شدید به ماوی زل زده بود و نفس نفس میزد ماوی گفت جونگ سوک برو جونگ سوک گفت شوخی میکنی؟ برم تیکه تیکت میکنه
+گفتم هیچی نمیشه برو گفت مطمعنی؟ گفتم اره گفت باشه.. پس فعلا بعد رفت بیرون و درو بست تهیونگ اومد سمتم و دستمو سفت گرفت بردم داخل اتاق پرتم کرد روی تخت اومد بالای سرم گفت چرا اینکارو کردی گفتم بزار بهت توضیح بدم گفت دیگه فایده نداره
یاح یاح پست بعد اسمات هستش ولی الان نمیزارمش🤙
پارت 59
.
.
.
۳ روز بعد
+خوب شدم ولی تهیونگ خیلی ناراحته سونا هم همینطور
-به ماوی نگفتیم که کار ناره بوده مادر هم با کلی منت ناره رو خونه نگه داشته
+داخل اتاقم بودم که در باز شد ناره بود تعجب کردم این اینجا چیکار میکنه
از زبان راوی
ناره از کارش اصلا پشیمون نبوده و میخواست به ماوی بگه که کار اون بوده تا شاید که ماوی ازش بترسه( زارت😑 )ماوی گفت ناره؟ ناره گفت اره منم ماوی گفت چیکار داری گفت میخواستم بهت یه چیزی بگم
+گفتم بگو اومد نزدیکم صورتش جلوی صورتم بود گفت اون کسی که میخواست تورو بکشه رو من خریده بودم..با غرور...😐تعجب کردم این چی میگه گفتم چی میگی تو؟ گفت من میخواستم تو بمیری تا من جاتو بگیرم ولی تو انقدر سگ جونی که با این کارا نمیمیری عصبی شدم بلند شدم
از زبان راوی
ناره یه ذره ترسید ماوی رفت سمتش گفت تو..اروم و عصبی..(آاااا کرمم گرفته بقیه شو ننویسم 😂 )ماوی گفت چه غلطی کردی.. عربده.. ناره ترسید دوید رفت پایین ماوی هم پشت سرش دوید همه پایین بودن ولی وقتی ماوی اون داد رو زد همه ترسیدن و وقتی که دیدنشون تعجب کردن
+رسیدیم به اخر پله خواست بره که از موهاشو گرفتم که جیغش دراومد
از زبان راوی
همه بلند شدن تهیونگ و سونا به همدیگه نگاه کردن ماوی ناره رو کوبید به زمین گفت تو میخواستی منو بکشی.. داد.. تهیونگ فهمید چیشده همه رفتن سمتشون ناره بلند شد نفس نفس میزد ماوی رفت سمتش گفت تیکه تیکت میکنم زنیکه ی عوضی ناره گفت ببخشید.. ببخشید... ترس... ماوی گفت خفه شو... عربده یه سیلی زد به صورت ناره که ناره پخش زمین شد تهیونگ دوید سمت ماوی گفت ماوی چیشده.. ماوی به تهیونگ نگاه کرد گفت تو.. تو میدونستی این میخواست منو بکشه و بهم نگفتی؟ تهیونگ گفت ماوی اروم باش.. ببین بهت همه چیو میگم ماوی گفت مگه چیزی مونده بهم بگی؟ ناره بلند شد گفت از اولشم نباید به دنیا میومدی زنیکه ماوی به ناره نگاه کرد گفت چی گفتی.. یه بار دیگه تکرار کن.. عصبی شدید.. ناره گفت تولد تو بزرگترین اشتباه توی این دنیا بوده ماوی رفت سمت ناره و تا جایی که میخورد کتکش زد که تهیونگ ماوی رو از ناره جدا کرد و بردش داخل اتاق خودش درو بست
-برگشتم سمتش گفتم اروم.. اروم.. یه ذره نفس بکش گفت برو اونور گفتم نمیرم تا اروم نشی نمیرم گفت چرا دست از سرم برنمیداری... داد و گریه... چیزی نگفتم گفت چرا نمیزاری زندگیمو بکنم.. دست از سرم بردار.. تروخدا بزار با دخترم یه زندگی عادی داشته باشم گفتم پس من چی.. من چی میشم توی اون زندگی من جایی ندارم گفت نه نداری.. هیچوقت نداشتی.. از اولم میدونستم که ازدواجمون غلطه.. باورم نمیشد همچین حرفی زد چطور تونست
( غلط کرده دختره ی الدنگ اون کی باشه تورو بخواد ناراحت کنه 😂 )گفتم ماوی بزار.. بزار باهمدیگه واسه ملک یه زندگیه خوب درست کنیم چیزی نگفت گفتم لطفا من عاشقتم گفت ولی من دوست ندارم!! 🫢
از زبان راوی
ماوی از کنار تهیونگ رد شد و رفت بیرون.. تهیونگ قلبش خورد شده بود افتاد روی زمین و پشتش به در بود دستش روی زانوهاش بود ... دیگه نتونست و همینجوری گریه میکرد
فردا
+توی یکی از خونه هام بودم از دیروز تهیونگ صد بار زنگ زده جونگ سوک قراره بیاد خونه ی من تا یه ذره با همدیگه حرف بزنیم
۱ ساعت بعد
از زبان راوی
جونگ سوک با ماوی نشسته بودن روی کاناپه که گوشیه ماوی زنگ خورد تهیونگ بود بلند شد
یه ذره دور شد جواب داد
مکالمه
+بله
-کجایی
+به تو چه
-باهات حرف دارم
+( برای اینکه دست از سرم برداره گفتم )با عشقمم
-( وقتی اون جمله رو گفت دنیای روی سرم خراب شد قطع کردم )
۱ ساعت بعد
از زبان راوی
دیگه جونگ سوک میخواست بره ماوی هم میخواست بدرقش کنه که در زدن ماوی درو باز کرد تهیونگ بود خیلی هم عصبی بود از بازوی ماوی گرفت گفت کیه. اون عوضی کیه.. عربده... ماوی ترسید جونگ سوک سریع رفت سمتش گفت تهیونگ؟ تو اینجا چیکار میکنی.. ولش کن جونگ سوک تهیونگ رو از ماوی جدا کرد بعد گفت تهیونگ چرا اینجوری میکنی اما تهیونگ با اخم شدید به ماوی زل زده بود و نفس نفس میزد ماوی گفت جونگ سوک برو جونگ سوک گفت شوخی میکنی؟ برم تیکه تیکت میکنه
+گفتم هیچی نمیشه برو گفت مطمعنی؟ گفتم اره گفت باشه.. پس فعلا بعد رفت بیرون و درو بست تهیونگ اومد سمتم و دستمو سفت گرفت بردم داخل اتاق پرتم کرد روی تخت اومد بالای سرم گفت چرا اینکارو کردی گفتم بزار بهت توضیح بدم گفت دیگه فایده نداره
یاح یاح پست بعد اسمات هستش ولی الان نمیزارمش🤙
۵.۹k
۱۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.