𝙿𝚊𝚛𝚝 🪶¹⁸
𝒪𝓋ℯ𝓇 𝓉𝒽ℯ 𝒽ℴ𝓇𝒾𝓏ℴ𝓃 💫
یونگی: چی گفتم ا/ت؟ [داد] ...گفتم اگه ترکم کنی میمیرم ، بهت گفتم هرکاری برات میکنم تا تو پیش من بمونی بعد تو میگی بهتره برگردم پیش اون عوضی...باشه ... اگه فک میکنی این طوری بهتره برو.
ا/ت: یونگی من منظورم این نبود...
یونگی: منظورت هرچی بود خوب بهم رسوندی .... من همه چیزی که میخواستم خوشحالی تو عه که فک کنم بدون من خوشحال تری
ا/ت: چرا یه دقیقه صبر نمیکنی توضیح بدم؟
یونگی: چیو ادامه بدی ....اصن تو حالا منو دوست....
راوی: حرف یونگی با بوسه ای که ا/ت رو لباش زد قطع شد و با چشمای درشت به چشمای بسته دختر نگاه میکرد.
ا/ت که دید همکاری از طرف یونگی نمیگیره ازش جدا شد ولی یهو از طرف یونگی کشیده شد ایندفعه پسر بود که بوسه رو آغاز کرد.
سکوت کل ماشینو گرفته بود تنها صدایی که میشد شنید صدای بوسشون بود.
هیچکدوم قصد جدا شدن از اون یکی رو نداشت که آخر بخاطر کمبود نفس مجبور به جدایی شدن..
همونطور که پیشونی هاشون رو به هم چسبونده بودن ا/ت شروع کرد به حرف زدن...
ا/ت: یونگی من دوست دارم تو تنها دلیل من برای زندگی کردنی تنها نگرانی من خودتی ، تحمل از دست دادنتو ندارم ..... من عاشقتم
یونگی: پس بهم ثابتش کن
ا/ت: ....
یونگی: اگه دوسم داری بهم ثابتش کن
ا/ت: م...من باید ...چیکار کنم؟
راوی: یونگی موهای جلوی صورت ا/تو پشت گوشش داد و چند ثانیه ای به چشماش خیره بود ... یکم بعد سطحی روی لباش بوسه های کوتاه میزد که آروم پایین تر رفت و گردنشو بوسید
ا/ت که دیگه منظور یونگی رو متوجه شده بود آروم به عقب هلش داد و با صدای آروم گفت:...
ا/ت: فقط...کافیه که...بریم خونه
راوی: یونگی با جمله ا/ت خجالت کشید و یکم قرمز شد و تقریبا از کاری که کرده بود پشیمون بود و به خودش لعنت میفرستاد که یه وقت ا/ت فک نکنه که اونو فقط برای رابطه میخواد...
نیم ساعت بعد بالاخره رسیدن خونه ...
هیچ کس هیچ صحبتی نمیکرد که ....
یونگی: ا/ت من واقعا متاسفم نباید همچین پیشنهادی رو بهت میدادم....واقعا منظوری نداشتم فقط عصبانی بودم ، اصن با خودم فک نکردم که تو برام ثابت شده ای و نیاز به کار دیگه ای نیست امید وارم ببخشیم.
راوی: وقتی حرفش تموم شد با حرکت ا/ت شوکه شد و فقط خیره بهش بود بدون حتی پلک زدن...
•ادامه دارد•
▪︎آن سوی افق▪︎
یونگی: چی گفتم ا/ت؟ [داد] ...گفتم اگه ترکم کنی میمیرم ، بهت گفتم هرکاری برات میکنم تا تو پیش من بمونی بعد تو میگی بهتره برگردم پیش اون عوضی...باشه ... اگه فک میکنی این طوری بهتره برو.
ا/ت: یونگی من منظورم این نبود...
یونگی: منظورت هرچی بود خوب بهم رسوندی .... من همه چیزی که میخواستم خوشحالی تو عه که فک کنم بدون من خوشحال تری
ا/ت: چرا یه دقیقه صبر نمیکنی توضیح بدم؟
یونگی: چیو ادامه بدی ....اصن تو حالا منو دوست....
راوی: حرف یونگی با بوسه ای که ا/ت رو لباش زد قطع شد و با چشمای درشت به چشمای بسته دختر نگاه میکرد.
ا/ت که دید همکاری از طرف یونگی نمیگیره ازش جدا شد ولی یهو از طرف یونگی کشیده شد ایندفعه پسر بود که بوسه رو آغاز کرد.
سکوت کل ماشینو گرفته بود تنها صدایی که میشد شنید صدای بوسشون بود.
هیچکدوم قصد جدا شدن از اون یکی رو نداشت که آخر بخاطر کمبود نفس مجبور به جدایی شدن..
همونطور که پیشونی هاشون رو به هم چسبونده بودن ا/ت شروع کرد به حرف زدن...
ا/ت: یونگی من دوست دارم تو تنها دلیل من برای زندگی کردنی تنها نگرانی من خودتی ، تحمل از دست دادنتو ندارم ..... من عاشقتم
یونگی: پس بهم ثابتش کن
ا/ت: ....
یونگی: اگه دوسم داری بهم ثابتش کن
ا/ت: م...من باید ...چیکار کنم؟
راوی: یونگی موهای جلوی صورت ا/تو پشت گوشش داد و چند ثانیه ای به چشماش خیره بود ... یکم بعد سطحی روی لباش بوسه های کوتاه میزد که آروم پایین تر رفت و گردنشو بوسید
ا/ت که دیگه منظور یونگی رو متوجه شده بود آروم به عقب هلش داد و با صدای آروم گفت:...
ا/ت: فقط...کافیه که...بریم خونه
راوی: یونگی با جمله ا/ت خجالت کشید و یکم قرمز شد و تقریبا از کاری که کرده بود پشیمون بود و به خودش لعنت میفرستاد که یه وقت ا/ت فک نکنه که اونو فقط برای رابطه میخواد...
نیم ساعت بعد بالاخره رسیدن خونه ...
هیچ کس هیچ صحبتی نمیکرد که ....
یونگی: ا/ت من واقعا متاسفم نباید همچین پیشنهادی رو بهت میدادم....واقعا منظوری نداشتم فقط عصبانی بودم ، اصن با خودم فک نکردم که تو برام ثابت شده ای و نیاز به کار دیگه ای نیست امید وارم ببخشیم.
راوی: وقتی حرفش تموم شد با حرکت ا/ت شوکه شد و فقط خیره بهش بود بدون حتی پلک زدن...
•ادامه دارد•
▪︎آن سوی افق▪︎
۱۷.۰k
۱۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.