قاتل قلبم
قاتل قلبم
پارت ۱۵
*آنیا*
رو به تمام اعضای خانواده ام اخم کرده بودم. رو به روی هم دیگر روی مبل نشسته بودیم... پدر و مادر و آن دختر بور یک طرف و من یک طرف. با خشم گفتم:« یعنی کل این مدت، بابا یه خواهر داشته؟ یعنی الان ميشه عمه ی من؟» دختر دستش را جلوی دهانش نکان داد:«از کلمه عمه خوشم نمیاد... تازه شم، من فقط دو سال از تو بزرگترم...» فقط به او چشم غره رفتم... پدر گفت:«ایوا رو آوردیم که تو ماموریت کمک کنه...» زمزمه کردم:«من میرم تو اتاقم...» از جا بلند شدم. پدر صدا زد:«و یه چیز دیگه...» با نگرانی ادامه داد:«چند تا از عکس های ماموریت های تو لو رفته... عکس هایی که شامل طعمه کردن و کشوندن هدف به مسیر مشخص بودن... گفتم در جریان باشی...» اخم کردم:«قرار بود محرمانه بمونه.» گفت:« از کنترل مون خارج شد. ولی نگران نباش قبل از اینکه به دست کسی بیوفته جمعش میکنیم...»در آن لحظه فکر نمیکردم در آینده قرار است چه اتفاقاتی بیفتد...
فقط میدانستم از این شغل، متنفرم...
پارت ۱۵
*آنیا*
رو به تمام اعضای خانواده ام اخم کرده بودم. رو به روی هم دیگر روی مبل نشسته بودیم... پدر و مادر و آن دختر بور یک طرف و من یک طرف. با خشم گفتم:« یعنی کل این مدت، بابا یه خواهر داشته؟ یعنی الان ميشه عمه ی من؟» دختر دستش را جلوی دهانش نکان داد:«از کلمه عمه خوشم نمیاد... تازه شم، من فقط دو سال از تو بزرگترم...» فقط به او چشم غره رفتم... پدر گفت:«ایوا رو آوردیم که تو ماموریت کمک کنه...» زمزمه کردم:«من میرم تو اتاقم...» از جا بلند شدم. پدر صدا زد:«و یه چیز دیگه...» با نگرانی ادامه داد:«چند تا از عکس های ماموریت های تو لو رفته... عکس هایی که شامل طعمه کردن و کشوندن هدف به مسیر مشخص بودن... گفتم در جریان باشی...» اخم کردم:«قرار بود محرمانه بمونه.» گفت:« از کنترل مون خارج شد. ولی نگران نباش قبل از اینکه به دست کسی بیوفته جمعش میکنیم...»در آن لحظه فکر نمیکردم در آینده قرار است چه اتفاقاتی بیفتد...
فقط میدانستم از این شغل، متنفرم...
۲.۶k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.