اخرین نفر
اخرین نفر
پارت ۳۳
ادمین ویو:
با ارامش کلاس گذشت ولی زنک تفریح...
در حالی که شوگا و نیکی دست همو گرفتن و رفیتن بیرون مهم نبود بقیه چه فکری می کنن نه... اصن مهم نبود بعضی های مثل جیمین و داینا و بیشتر بچه های کلاس با ذوق نگاشون می کردن ولی پسرا با اعصاب خورد نگاشون میکردن چون همه می خواستن اون دختر دارک چشم کشیده ی بقلش رو می خواستن درمورد نیکی هم همین بود دخترا با حرص نگاش می کردن و فشار می خوردن از جمله لیا...
لیا
لیا
این دختر کجای داستان بود؟
اها...دوست دایون...یکی از دستهی جونگشو
ولی اون حرص نمی خورد...فشار نمی خورد...
خوشحال بود که حالا می تونن نقششونو عملی کنن یعنی اونقد بین این دوتا فاصله بندازن که خودشو دست بکشن
همیشه با لبخند شیطانی نگاشون می کرد ولی عاشق این بود که زمانی که دارن سر هم داد می کشن اونا رو ببینه
نیکی یاد پیام دایون افتاده بود...لیا انتقاممو می گیره...پس با شوگا حرف زده بود تا اگه چیزی شنید باور نکنه چیزی دید باور نکنه عکس فیک حرفای فیک
نیکی:شوگا ممکنه یکی بخواد بینمون فاصله بندازن نباید همچین اجازه ای بدیم بهحرفای که می شنوی گوش نده یا چیزایی که می بینی
شوگا:اول بگو کیه تا من مرخصش کنم
نیکی:نه اگه می خوان مارو به چالش بکشین بزار اینکارو بکنن خب... بهم اطمینان بده که حرفاشونو باور نمی کنی
شوگا:قول
لیا:عاره بلخره درست شد
دایون:می دونستم که اینجوری میشه
لیا:جونگشو کجاس
دایون:داره به حرفات گوش می ده
جونگشو:من همین جام به نیک بگو بیاد پشت تلفن
...
نیک:بله؟
جونگشو:ببین اول از همه.........
باید از لیا کمک بگیری اصن تابلو نکن برای مرحلهی دوم بهم زنگ بزنید دایون تو نشری نداری؟
دایون که نیشش باز بود سر تکون داد که نه
دایون:نه ندارم این بهتر از بهتره... صب کن... ممکنه نیکی با شوگا حرف زده باشه بهتره چند روز بعد کارو شروع کنیم که شک نکنن
جونگشو:منم موافقم
نیک:منم تو چی لیا؟
لیا:اوکیه
پارت ۳۳
ادمین ویو:
با ارامش کلاس گذشت ولی زنک تفریح...
در حالی که شوگا و نیکی دست همو گرفتن و رفیتن بیرون مهم نبود بقیه چه فکری می کنن نه... اصن مهم نبود بعضی های مثل جیمین و داینا و بیشتر بچه های کلاس با ذوق نگاشون می کردن ولی پسرا با اعصاب خورد نگاشون میکردن چون همه می خواستن اون دختر دارک چشم کشیده ی بقلش رو می خواستن درمورد نیکی هم همین بود دخترا با حرص نگاش می کردن و فشار می خوردن از جمله لیا...
لیا
لیا
این دختر کجای داستان بود؟
اها...دوست دایون...یکی از دستهی جونگشو
ولی اون حرص نمی خورد...فشار نمی خورد...
خوشحال بود که حالا می تونن نقششونو عملی کنن یعنی اونقد بین این دوتا فاصله بندازن که خودشو دست بکشن
همیشه با لبخند شیطانی نگاشون می کرد ولی عاشق این بود که زمانی که دارن سر هم داد می کشن اونا رو ببینه
نیکی یاد پیام دایون افتاده بود...لیا انتقاممو می گیره...پس با شوگا حرف زده بود تا اگه چیزی شنید باور نکنه چیزی دید باور نکنه عکس فیک حرفای فیک
نیکی:شوگا ممکنه یکی بخواد بینمون فاصله بندازن نباید همچین اجازه ای بدیم بهحرفای که می شنوی گوش نده یا چیزایی که می بینی
شوگا:اول بگو کیه تا من مرخصش کنم
نیکی:نه اگه می خوان مارو به چالش بکشین بزار اینکارو بکنن خب... بهم اطمینان بده که حرفاشونو باور نمی کنی
شوگا:قول
لیا:عاره بلخره درست شد
دایون:می دونستم که اینجوری میشه
لیا:جونگشو کجاس
دایون:داره به حرفات گوش می ده
جونگشو:من همین جام به نیک بگو بیاد پشت تلفن
...
نیک:بله؟
جونگشو:ببین اول از همه.........
باید از لیا کمک بگیری اصن تابلو نکن برای مرحلهی دوم بهم زنگ بزنید دایون تو نشری نداری؟
دایون که نیشش باز بود سر تکون داد که نه
دایون:نه ندارم این بهتر از بهتره... صب کن... ممکنه نیکی با شوگا حرف زده باشه بهتره چند روز بعد کارو شروع کنیم که شک نکنن
جونگشو:منم موافقم
نیک:منم تو چی لیا؟
لیا:اوکیه
۴.۵k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.