تک پارتی تهیونگ
ا.ت :
امروز از خواب بیدار شدم تهیونگ نبود
تهیونگ:
قرار بود واسه تولد ا.ت سوپرایز بذارم
رفتم پیش خواهرش
نقشمو بهش گفتم
ا.ت:
گوشیم زنگ خورد
تهیونگ بود جواب دادم :
مکالمه:
ته:سلام ا.ت خوبی
ا.ت:سلام عشقم تو خوبی
ته: ا.ت من امروز نمیتونم بیام خونه جلسه دارم بای
ا.ت:وایسا ....چرا قطع کرد
یعنی کار اشتباهی انجام دادم؟
فرداش به تهیونگ زنگ زدم جواب نداد
ناراحت شدم و خیلی عصبانی
تهیونگ:
برای نقشم باید ا.ت ناراحت میشد
رفتم خونه تا ببرمش سر قرار سوپرایز
ا.ت:وقتی تهیونگ زنگ درو زد باز نکردم
تهیونگ:
دیدم درو باز نمیکنه نگران شدم
رفتم تو دیدم روی کاناپه نشسته داره فیلم میبینه
عصبلنی شدم سرش داد زدم :
هوی کری صدای درو نشنیدی ؟!
ا.ت:
این اولین باریه که سرم داد زد
با بغض داد زدم:
دلم خواست
تهیونگ:
داشتم از نگرانی میمردم دیوونه
ا.ت:
تو به من بی محلی میکنی منم همین کارو میکنم
تهیونگ:
هوففف...باید بریم جایی
ا.ت:
نمیام ....تا وقتی که تو نگی چرا به من بی محلی ...نمیام
تهیونگ:
بیای خودت میفهمی
(و حاظر شدن رفتن اونجا)
تهیونگ:
باید چشماتو ببنشدم
ا.ت:
هوفففف باشع
و چشمامو بست. و رفتیم تو
چشمامو باز کردم
که دیدم همه اعضا هستن خواهرم هم بود
که یهو
تهیونگ جلوم زانو زد و یه جعبه گرفت جلوم
تهیونگ:
ا.ت میشه بشی تنها عشق زندگیم
من بدونه تو نمیتونم
ا.ت:
هق...بله...(با اشک شوق)
در جعبه رو باز کردم دیدم توش دوتا گردن بند
دوتاشون نیمه قلب بودم
چنسشون آهن ربایی بود
وقتی به هم چسبیدن عکس خودم و تهیونگ رو توش دیدم
تهیونگ:
تا زمانی این گردنمون باشع هیچ چیز نمیتونه مارو از هم جدا کنه ❤️ (لبخند)
ا.ت:
اون جعبه دو طبقه بود
طبقه دومش رو باز کردم
یه انگشتر بود
که روش نوشته بود تهیونگ
تهیونگ انگشتشو نشونم داد اونم همون انگشترو داشت که روش نوشته بود ا.ت
که یهو تهیونگ اونو کرد تو دستم
و جلوی همه بوسیدم
و شبش
استغفرالله 😂
اهم این قسمتو هرکی میخواد پیوی بگه براش بفرستم اسمات
و بله بعد دو سال صاحب یک دختر شدن به نام کومی (کم بود اسم 😂)
اهم پایان
درخواستی بود 😁❤️🌈
امیدوارم خوشتون اومده باشه
اگه دوست داشتین توی کامنتا بهم بگین
و در خواستی هرچی که باشه میذارم
ولی چون ممکنه توی پیج بچه هم داشته باشیم
اسمات رو توی پیوی میفرستم
البته اگه میشه که نمینویسم ولی خب اگه باشه .......
دوستون دارم بای 🥺❤️🌈✨
امروز از خواب بیدار شدم تهیونگ نبود
تهیونگ:
قرار بود واسه تولد ا.ت سوپرایز بذارم
رفتم پیش خواهرش
نقشمو بهش گفتم
ا.ت:
گوشیم زنگ خورد
تهیونگ بود جواب دادم :
مکالمه:
ته:سلام ا.ت خوبی
ا.ت:سلام عشقم تو خوبی
ته: ا.ت من امروز نمیتونم بیام خونه جلسه دارم بای
ا.ت:وایسا ....چرا قطع کرد
یعنی کار اشتباهی انجام دادم؟
فرداش به تهیونگ زنگ زدم جواب نداد
ناراحت شدم و خیلی عصبانی
تهیونگ:
برای نقشم باید ا.ت ناراحت میشد
رفتم خونه تا ببرمش سر قرار سوپرایز
ا.ت:وقتی تهیونگ زنگ درو زد باز نکردم
تهیونگ:
دیدم درو باز نمیکنه نگران شدم
رفتم تو دیدم روی کاناپه نشسته داره فیلم میبینه
عصبلنی شدم سرش داد زدم :
هوی کری صدای درو نشنیدی ؟!
ا.ت:
این اولین باریه که سرم داد زد
با بغض داد زدم:
دلم خواست
تهیونگ:
داشتم از نگرانی میمردم دیوونه
ا.ت:
تو به من بی محلی میکنی منم همین کارو میکنم
تهیونگ:
هوففف...باید بریم جایی
ا.ت:
نمیام ....تا وقتی که تو نگی چرا به من بی محلی ...نمیام
تهیونگ:
بیای خودت میفهمی
(و حاظر شدن رفتن اونجا)
تهیونگ:
باید چشماتو ببنشدم
ا.ت:
هوفففف باشع
و چشمامو بست. و رفتیم تو
چشمامو باز کردم
که دیدم همه اعضا هستن خواهرم هم بود
که یهو
تهیونگ جلوم زانو زد و یه جعبه گرفت جلوم
تهیونگ:
ا.ت میشه بشی تنها عشق زندگیم
من بدونه تو نمیتونم
ا.ت:
هق...بله...(با اشک شوق)
در جعبه رو باز کردم دیدم توش دوتا گردن بند
دوتاشون نیمه قلب بودم
چنسشون آهن ربایی بود
وقتی به هم چسبیدن عکس خودم و تهیونگ رو توش دیدم
تهیونگ:
تا زمانی این گردنمون باشع هیچ چیز نمیتونه مارو از هم جدا کنه ❤️ (لبخند)
ا.ت:
اون جعبه دو طبقه بود
طبقه دومش رو باز کردم
یه انگشتر بود
که روش نوشته بود تهیونگ
تهیونگ انگشتشو نشونم داد اونم همون انگشترو داشت که روش نوشته بود ا.ت
که یهو تهیونگ اونو کرد تو دستم
و جلوی همه بوسیدم
و شبش
استغفرالله 😂
اهم این قسمتو هرکی میخواد پیوی بگه براش بفرستم اسمات
و بله بعد دو سال صاحب یک دختر شدن به نام کومی (کم بود اسم 😂)
اهم پایان
درخواستی بود 😁❤️🌈
امیدوارم خوشتون اومده باشه
اگه دوست داشتین توی کامنتا بهم بگین
و در خواستی هرچی که باشه میذارم
ولی چون ممکنه توی پیج بچه هم داشته باشیم
اسمات رو توی پیوی میفرستم
البته اگه میشه که نمینویسم ولی خب اگه باشه .......
دوستون دارم بای 🥺❤️🌈✨
۶.۶k
۱۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.