تنفر و عشق (P19)
از زبان رونیکا :
بعد از این همه نشستن خسته شدم و اروم پام رو گذاشتم زمین و خواستم راه برم که جیمین و تهیونگ باهم اومدن طرفم
جیمین : دستت رو بده به من باید مراقب باشی وقتی میخوای راه بری
تهیونگ: رونیکا میخوای راه بری بیا با هم بریم
رونیکا: بس کنید بابا فقط مسموم شده بودم پاهام که نشکسته به کمک هیچکدومتون نیاز ندارم
از رو تخت بلند شدم و داشتم به سمت در میرفتم که دوباره سرم گیج رفت و داشتم میافتادم
از زبان تهیونگ
میخواستم به رونیکا کمک کنم ولی نذاشت خب من نامزدشم معلومه که من باید برم کمکش نه این که جیمین بخواد دستش رو بگیره اووفف
رونیکا داشت میرفت سمت در که دوباره داشت میافتاد سریع رفتم و بغلش کردم
از زبان رونیکا
سرم گیج رفت و افتادم تو بغل تهیونگ
تهیونگ : مگه بهت نمیگم بزار کمکت کنم
رونیکا: چیزی نیست فقط سرم گیج رفت
از بغل تهیونگ اومدم بیرون تهیونگ هم جلوی پدر مادرش دستم رو سفت گرفت و گفت: رونیکا به هوای تازه احتیاج داره بهتره که با هم بریم بیرون
و منو با خوش برد تو حیاط
تو راهرو وقتی دستم رو گرفته بود و با خوش میبرد بهش گفتم : الان که دیگه پدر و مادرامون اینجا نیستن میتونی دستم رو ول کنی
تهیونگ: من به خاطر پدرم دستت رو نگرفته بودم من واقعا میخواستم بیارمت تا هوا بخوری در ضمن هوای بیمارستان و دیدن اینکه تو مریضی داشت خفم میکرد
رونیکا: مگه برای تو مهمه
تهیونگ : به هر حال تو نامزدمی دوست ندارم اتفاقی برات بیوفته
منم دیگه چیزی نگفتم که رسیدیم تو حیاط
داشتیم قدم میزدیم و تهیونگ هنوزم دستمو سفت گرفته بود
یک ساعت بیرون بودیم و داشتیم با هم راه میرفتیم
وقتی برگشتیم به اتاق ، پدر مادر من و تهیونگ رفته بودن و فقط دنیا و جیمین بودن
رفتم سمت جیمین و بهش گفتم : جیمین برو خونه استراحت کنی دیشب تا الان زحمت کشیدی ممنونم ازت
جیمین: خوشحالم که الان حالت بهتره کی بر میگردی خونه ؟
من : منم امروز میرم خونمون
جیمین: اگه مشکلی یا کاری داشتی حتما به من بگو
جیمین داشت حرف میزد که تهیونگ اومد کنار من و گفت : نیازی نیست جیمین من هستم تو دیگه برو
جیمین بلند شد و رفت دنیا هم برای من لباس جدید اورده بود تا لباسام رو عوض کنم و برگردیم خونه
بعد از این همه نشستن خسته شدم و اروم پام رو گذاشتم زمین و خواستم راه برم که جیمین و تهیونگ باهم اومدن طرفم
جیمین : دستت رو بده به من باید مراقب باشی وقتی میخوای راه بری
تهیونگ: رونیکا میخوای راه بری بیا با هم بریم
رونیکا: بس کنید بابا فقط مسموم شده بودم پاهام که نشکسته به کمک هیچکدومتون نیاز ندارم
از رو تخت بلند شدم و داشتم به سمت در میرفتم که دوباره سرم گیج رفت و داشتم میافتادم
از زبان تهیونگ
میخواستم به رونیکا کمک کنم ولی نذاشت خب من نامزدشم معلومه که من باید برم کمکش نه این که جیمین بخواد دستش رو بگیره اووفف
رونیکا داشت میرفت سمت در که دوباره داشت میافتاد سریع رفتم و بغلش کردم
از زبان رونیکا
سرم گیج رفت و افتادم تو بغل تهیونگ
تهیونگ : مگه بهت نمیگم بزار کمکت کنم
رونیکا: چیزی نیست فقط سرم گیج رفت
از بغل تهیونگ اومدم بیرون تهیونگ هم جلوی پدر مادرش دستم رو سفت گرفت و گفت: رونیکا به هوای تازه احتیاج داره بهتره که با هم بریم بیرون
و منو با خوش برد تو حیاط
تو راهرو وقتی دستم رو گرفته بود و با خوش میبرد بهش گفتم : الان که دیگه پدر و مادرامون اینجا نیستن میتونی دستم رو ول کنی
تهیونگ: من به خاطر پدرم دستت رو نگرفته بودم من واقعا میخواستم بیارمت تا هوا بخوری در ضمن هوای بیمارستان و دیدن اینکه تو مریضی داشت خفم میکرد
رونیکا: مگه برای تو مهمه
تهیونگ : به هر حال تو نامزدمی دوست ندارم اتفاقی برات بیوفته
منم دیگه چیزی نگفتم که رسیدیم تو حیاط
داشتیم قدم میزدیم و تهیونگ هنوزم دستمو سفت گرفته بود
یک ساعت بیرون بودیم و داشتیم با هم راه میرفتیم
وقتی برگشتیم به اتاق ، پدر مادر من و تهیونگ رفته بودن و فقط دنیا و جیمین بودن
رفتم سمت جیمین و بهش گفتم : جیمین برو خونه استراحت کنی دیشب تا الان زحمت کشیدی ممنونم ازت
جیمین: خوشحالم که الان حالت بهتره کی بر میگردی خونه ؟
من : منم امروز میرم خونمون
جیمین: اگه مشکلی یا کاری داشتی حتما به من بگو
جیمین داشت حرف میزد که تهیونگ اومد کنار من و گفت : نیازی نیست جیمین من هستم تو دیگه برو
جیمین بلند شد و رفت دنیا هم برای من لباس جدید اورده بود تا لباسام رو عوض کنم و برگردیم خونه
۱۲.۲k
۲۵ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.