پارت سم ۵*دارای هنتای*
اولن اون عکس های بالا موهای باجی و ا/ت هستش
تو این پارت یکم هنتای هست
فقط اولین بارمه نخورید منو
__________________________________________________
*ا/ت تو ذهن*
خب الان این دوریاکی منو داره میبره خونشون چجوری بهش اعتراف کنم......ولش
ا/ت:مایکی بچه ها پشتن؟؟؟
مایکی:هوم......آره......راستی*سرخ شدن*بریم بستنی بخوریم
ا/ت:اوهوم>_<
مایکی:طمع خامه ای
ا/ت:توت فرنگی
مایکی:ا/ت میگم .....تو چه حسی بهم داری؟؟
ا/ت:هوم...*بریدن آب تو گلوش*اههه اههه اهه
مایکی:خوبی....*زدن به پشتت
ا/ت:آره بریم خونه
مایکی:بریم
*تو خونه*
مایکی:برو اتاق الان میام
ا/ت:اوک.....
مایکی در ذهن:دیگه باید انجامش بدم*منحرف ها وارد عمل شن*
*نویسنده ویو*
مایکی رفت تو اتاق و یواشکی در رو قفل کرد اما ا/ت نفهمید مایکی ا/ت وقتی دید مایکی کلید رو گذاشت تو جیبش تعجب کرد گفت مایکی داری چیکار میگولی
مایکی گفت هیچی این .....یه بازیه
*بریم سر داستان*
مایکی:هیچی این.....یه بازیه
ا/ت:من عااااشق بازی ام جچوری ع
مایکی:خب تو باید رو تخت دراز بکشی بعدش از شدت خنده میمیری
ا/ت هم عین خ.ر ها قبول کرد ولی نمیدونست مایکی داره اونو به عبادت دعوت میکنه
ا/ت رفت رو تخت دراز کشید و چشماش رو بست تا اون اتفاق باحال بیوفته
مایکی سرخ سرخ شده بود و دو دل بود که وارد عمل شه یا قلقلکش بده
تصمیم گرفت وارد عمل بشه
رف بالای سر ا/ت و ا/ت چشماش رو باز کرد همین که چشماش باز شد مایکی لباش رو رویه لبای ا/ت گذاشت
ا/ت تعجب کرد
مایکی شروع بازی با زبون ا/ت شد و ا/ت هم همراهی کرد
مایکی و ا/ت از هم جدا شدن
مایکی:*سرخ*حال داد.....
ا/ت:.....آره.....ولی...ولی....نفسم کم اومد
اونشب ا/ت و مایکی باهم تو رابطه رفتن
***************************************************
وایییی میدونم خراب کردم ببخشییید
اولین بارم بود
ولی من از اینا هم فراتر رفتم
پارت بعد ۵ لایک
تو این پارت یکم هنتای هست
فقط اولین بارمه نخورید منو
__________________________________________________
*ا/ت تو ذهن*
خب الان این دوریاکی منو داره میبره خونشون چجوری بهش اعتراف کنم......ولش
ا/ت:مایکی بچه ها پشتن؟؟؟
مایکی:هوم......آره......راستی*سرخ شدن*بریم بستنی بخوریم
ا/ت:اوهوم>_<
مایکی:طمع خامه ای
ا/ت:توت فرنگی
مایکی:ا/ت میگم .....تو چه حسی بهم داری؟؟
ا/ت:هوم...*بریدن آب تو گلوش*اههه اههه اهه
مایکی:خوبی....*زدن به پشتت
ا/ت:آره بریم خونه
مایکی:بریم
*تو خونه*
مایکی:برو اتاق الان میام
ا/ت:اوک.....
مایکی در ذهن:دیگه باید انجامش بدم*منحرف ها وارد عمل شن*
*نویسنده ویو*
مایکی رفت تو اتاق و یواشکی در رو قفل کرد اما ا/ت نفهمید مایکی ا/ت وقتی دید مایکی کلید رو گذاشت تو جیبش تعجب کرد گفت مایکی داری چیکار میگولی
مایکی گفت هیچی این .....یه بازیه
*بریم سر داستان*
مایکی:هیچی این.....یه بازیه
ا/ت:من عااااشق بازی ام جچوری ع
مایکی:خب تو باید رو تخت دراز بکشی بعدش از شدت خنده میمیری
ا/ت هم عین خ.ر ها قبول کرد ولی نمیدونست مایکی داره اونو به عبادت دعوت میکنه
ا/ت رفت رو تخت دراز کشید و چشماش رو بست تا اون اتفاق باحال بیوفته
مایکی سرخ سرخ شده بود و دو دل بود که وارد عمل شه یا قلقلکش بده
تصمیم گرفت وارد عمل بشه
رف بالای سر ا/ت و ا/ت چشماش رو باز کرد همین که چشماش باز شد مایکی لباش رو رویه لبای ا/ت گذاشت
ا/ت تعجب کرد
مایکی شروع بازی با زبون ا/ت شد و ا/ت هم همراهی کرد
مایکی و ا/ت از هم جدا شدن
مایکی:*سرخ*حال داد.....
ا/ت:.....آره.....ولی...ولی....نفسم کم اومد
اونشب ا/ت و مایکی باهم تو رابطه رفتن
***************************************************
وایییی میدونم خراب کردم ببخشییید
اولین بارم بود
ولی من از اینا هم فراتر رفتم
پارت بعد ۵ لایک
۱۵.۶k
۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.