Sabism
ساعت ها گذشت
میا همون طوری از اون ساعت خواب بود خدمتکار ها چند بار برای ناهار صداش زدن ولی محل نداد چون نمیخواست غذا بخوره و میدونست خدمتکار ها به همسرش زنگ میزنن ولی چیزی نگفت و خوابید
چند بار بخواطر صدای شکمش بیدار شد ولی دوباره خوابید
اصلا حال نداشت
گشنش بود ولی نمیخواست غذا بخوره
رنگش مثل گچ شده بود و کبودی های روی بدنش رو بیشتر به نمایش میزاشت داشت به بدنش نگاه میکرد که گوشی بقل تخت زنگ خورد
کوک با اصبانیت و داد پشت تلفن گفت
_مگه خدمتکار ها نمیگن غذا بخور(عربده)
+باشه میرم میخورم اصبانی نشو ببخشید(بغض)
_سریع
بدون خدافظی قط کرد
بغض شو قورت داد و خدمتکار رو صدا زد
+اگه یکی ازشما دوباره به کوک خبر بده بهش میگم میخواستید فرار کنید
خدمتکار ترسید و چشم گفت و رفت ساعت ها گذشت تا ساعت شد ۷ یعنی کوک نزدیکه ناراحت شد و یاد گذشتش افتاد میا داشت مثل دیوونه ها داشت به حال خودش میخندید داشت خودشو مسخره میکرد
کم کم خنده به گریه تبدیل شد
داشت فکر میکرد که حاضر بود گشنگی بمیره ولی پیش جونگ کوک نیاد
بیصدا گریه میکرد که در باز شد
میدونست اگه جونگ کوک ببینه گریه کرده باز کتکش میزنه(این فیکه در واقع اعضا این شکلی نیستن لطفا بد برداشت نکنین)
سریع اشکاشو پاک کرد زیر پتو و خودشو به خواب زد ولی بازم خوابش برد
_هی
.+
کوک رفت ببینه میا بیداره یا خواب که دید کل بالش خیسه و نفسای میا منظمه
فهمید خوابه
اصبانی شد که میا گریه کرده ولی چون خواب بود چیزی بهش نگفت
رفت بقلش خوابید و موهای خرمایی مشکیش رو نوازش کرد
دید میا رنگش مثل گچ شده اصبانی شد و رفت پیش خدمتکار ها
_مگه من نگفتم بهش غذا بدید(عربده)هاا
@اقا ببخشید ما خواستیم بهشون بدیم ولی نخوردن و غذا رو ریختن زمین
بدون اینکه بهش نگاه بکنه رفت پیش میا و از موهاش گرفت و پرتش کرد زمین
+کوک چیکار میکنی
کمر بند شو در اورد و شمرده شمرده حرف زد
_مگه نگفتم غذا بخور هااااا
+گفتی ولی اخخ گشنم نبود ببخشید نزن(با گریه)
_نه تو ادم نمیشی
از مو گرفتن و جلو همه بردش سمت انباری
همه خدمتکار ها و نگهبان ها میترسیدن برای اون دختر اتفاقی پیش بیاد
کوک میا رو به صندلی بست و بادیگاردش که فقد شکنجه میده رو صدا کرد
_مکس(داد)
€بله اقا
_میدونی چیکار کنی
+نه کوک خواهش میکنم
€اقا ولی
_رو حرف من حرف میزنی(با عربده)
€ببخشید چشم
€خانم ازتون معذرت میخوام
+نهههه
کوک نشست رو صندلی رو به روش و شروع کرد به خوردن ویسکی و ازجیغ زدنای میا خوشش میومد و فکرمیکرد زیرش هم همینطوری جیغ می زنه پس تنبه بعدی میا همین شد
مکس با نازک ترین شلاق داشت میا رو میزد
_مکس قسمت خوب ماجرا رو بیار
€چشم
میا دیگه نا نداشت حرف بزنه چشماش داشت بسته میشد که یه چیز قرمز دید
+نه نه نه خواهش میکنم کوک من زنتم
_عزیزم تو هنوز بچه ای باید ادب بشی
+ببخشید دیگه از این کارا نمیکنم نزن(با گریه)
_نه قسمت حساسش مونده
میا همون طوری از اون ساعت خواب بود خدمتکار ها چند بار برای ناهار صداش زدن ولی محل نداد چون نمیخواست غذا بخوره و میدونست خدمتکار ها به همسرش زنگ میزنن ولی چیزی نگفت و خوابید
چند بار بخواطر صدای شکمش بیدار شد ولی دوباره خوابید
اصلا حال نداشت
گشنش بود ولی نمیخواست غذا بخوره
رنگش مثل گچ شده بود و کبودی های روی بدنش رو بیشتر به نمایش میزاشت داشت به بدنش نگاه میکرد که گوشی بقل تخت زنگ خورد
کوک با اصبانیت و داد پشت تلفن گفت
_مگه خدمتکار ها نمیگن غذا بخور(عربده)
+باشه میرم میخورم اصبانی نشو ببخشید(بغض)
_سریع
بدون خدافظی قط کرد
بغض شو قورت داد و خدمتکار رو صدا زد
+اگه یکی ازشما دوباره به کوک خبر بده بهش میگم میخواستید فرار کنید
خدمتکار ترسید و چشم گفت و رفت ساعت ها گذشت تا ساعت شد ۷ یعنی کوک نزدیکه ناراحت شد و یاد گذشتش افتاد میا داشت مثل دیوونه ها داشت به حال خودش میخندید داشت خودشو مسخره میکرد
کم کم خنده به گریه تبدیل شد
داشت فکر میکرد که حاضر بود گشنگی بمیره ولی پیش جونگ کوک نیاد
بیصدا گریه میکرد که در باز شد
میدونست اگه جونگ کوک ببینه گریه کرده باز کتکش میزنه(این فیکه در واقع اعضا این شکلی نیستن لطفا بد برداشت نکنین)
سریع اشکاشو پاک کرد زیر پتو و خودشو به خواب زد ولی بازم خوابش برد
_هی
.+
کوک رفت ببینه میا بیداره یا خواب که دید کل بالش خیسه و نفسای میا منظمه
فهمید خوابه
اصبانی شد که میا گریه کرده ولی چون خواب بود چیزی بهش نگفت
رفت بقلش خوابید و موهای خرمایی مشکیش رو نوازش کرد
دید میا رنگش مثل گچ شده اصبانی شد و رفت پیش خدمتکار ها
_مگه من نگفتم بهش غذا بدید(عربده)هاا
@اقا ببخشید ما خواستیم بهشون بدیم ولی نخوردن و غذا رو ریختن زمین
بدون اینکه بهش نگاه بکنه رفت پیش میا و از موهاش گرفت و پرتش کرد زمین
+کوک چیکار میکنی
کمر بند شو در اورد و شمرده شمرده حرف زد
_مگه نگفتم غذا بخور هااااا
+گفتی ولی اخخ گشنم نبود ببخشید نزن(با گریه)
_نه تو ادم نمیشی
از مو گرفتن و جلو همه بردش سمت انباری
همه خدمتکار ها و نگهبان ها میترسیدن برای اون دختر اتفاقی پیش بیاد
کوک میا رو به صندلی بست و بادیگاردش که فقد شکنجه میده رو صدا کرد
_مکس(داد)
€بله اقا
_میدونی چیکار کنی
+نه کوک خواهش میکنم
€اقا ولی
_رو حرف من حرف میزنی(با عربده)
€ببخشید چشم
€خانم ازتون معذرت میخوام
+نهههه
کوک نشست رو صندلی رو به روش و شروع کرد به خوردن ویسکی و ازجیغ زدنای میا خوشش میومد و فکرمیکرد زیرش هم همینطوری جیغ می زنه پس تنبه بعدی میا همین شد
مکس با نازک ترین شلاق داشت میا رو میزد
_مکس قسمت خوب ماجرا رو بیار
€چشم
میا دیگه نا نداشت حرف بزنه چشماش داشت بسته میشد که یه چیز قرمز دید
+نه نه نه خواهش میکنم کوک من زنتم
_عزیزم تو هنوز بچه ای باید ادب بشی
+ببخشید دیگه از این کارا نمیکنم نزن(با گریه)
_نه قسمت حساسش مونده
۶.۷k
۱۵ مرداد ۱۴۰۲