سناریو(درخواستی)
کلاسمونپیشهمه،صندلیهامونمکنارهمدیگه،اشتباهیمیشینیرویپاشون
متیو:با تعجب نگاهت میکنه و میگه:اون موقع که توی اتاق بهت میگم روی پام بشین اخم میکنی اما حالا؟.....تا اومدی بلند شی دستش و گذاشت روی رونت و محکم نشوندت روی پاش و گفت_خودت شروعش کردی!
.
.
.
تئودور:نشستی روی پاش،اولش خودتم تعجب کردی اما بعدش واسه اینکه حرصش بدی دستات و دور گردنش حلقه کردی،سرت و گذاشتی روی سینش و گفتی(چرا انقدر تند میزنه؟)نفس عمیقی کشید و براید استایل بلندت کرد و درحالی که جلوی چشم همه میبردت گفت(خودت خواستی عشقم...بعدش نگی دلم درد میکنه)
.
.
.
دراکو:درحالی که دستش از وسط پاهات رد میشد و به ناحیه خصوصیت میرسید گفت(چرا اینجا؟جایی که کاری از دستم بر نمیاد؟)میخواستی بلندشی که گفت(بلخره که منو تو تنها میشیم)
.
.
.
ریگولوس:میخنده و میگه:دلت واسم تنگ شده؟لبخند زدی و گفتی:ببخشید اشتباهی شد....نشستی روی صندلیت که دستات و گرفت
.
.
.
لورنزو:بغلت میکنه و سعی میکنه خودش و کنترل کنه،دم گوشت گفت(میدونستی خیلی دوست دارم؟)و توام محکم بغلش میکنی
.
.
.
تام:نشستی روی پاش که کتابش و عقب کشید،بعدم کتابش و بست و محکم کمرت و گرفت،میخواستی بلندشی که گفت(کجا؟)
گفتی(سرجام)گفت(سرجات همینجاست...حق نداری بلند شی)
(اما تام اینجا بقیه هم هستن)(خب باشن...من حق ندارم عشقم و بغل کنم بشونم روی پام؟)
متیو:با تعجب نگاهت میکنه و میگه:اون موقع که توی اتاق بهت میگم روی پام بشین اخم میکنی اما حالا؟.....تا اومدی بلند شی دستش و گذاشت روی رونت و محکم نشوندت روی پاش و گفت_خودت شروعش کردی!
.
.
.
تئودور:نشستی روی پاش،اولش خودتم تعجب کردی اما بعدش واسه اینکه حرصش بدی دستات و دور گردنش حلقه کردی،سرت و گذاشتی روی سینش و گفتی(چرا انقدر تند میزنه؟)نفس عمیقی کشید و براید استایل بلندت کرد و درحالی که جلوی چشم همه میبردت گفت(خودت خواستی عشقم...بعدش نگی دلم درد میکنه)
.
.
.
دراکو:درحالی که دستش از وسط پاهات رد میشد و به ناحیه خصوصیت میرسید گفت(چرا اینجا؟جایی که کاری از دستم بر نمیاد؟)میخواستی بلندشی که گفت(بلخره که منو تو تنها میشیم)
.
.
.
ریگولوس:میخنده و میگه:دلت واسم تنگ شده؟لبخند زدی و گفتی:ببخشید اشتباهی شد....نشستی روی صندلیت که دستات و گرفت
.
.
.
لورنزو:بغلت میکنه و سعی میکنه خودش و کنترل کنه،دم گوشت گفت(میدونستی خیلی دوست دارم؟)و توام محکم بغلش میکنی
.
.
.
تام:نشستی روی پاش که کتابش و عقب کشید،بعدم کتابش و بست و محکم کمرت و گرفت،میخواستی بلندشی که گفت(کجا؟)
گفتی(سرجام)گفت(سرجات همینجاست...حق نداری بلند شی)
(اما تام اینجا بقیه هم هستن)(خب باشن...من حق ندارم عشقم و بغل کنم بشونم روی پام؟)
۴۴۲
۳۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.