عشق سیاه پارت ۶
لونا : بچه ها بیاین جرعت حقیقت بازی کنیم
بچه ها : قبوله
ویو میساکی
بطری آب جیمین رو برداشتیم چرخوندیم و افتاد به کوک و جیمین
کوک : جرعت یا حقیقت
جیمین : حقیقت
کوک : من یا میرا
جیمین : قطعا میرا
کوک : خیلی ممنونم 😐
میساکی : دوباره بطری رو چرخوندن و افتاد به تهیونگ و لونا
لونا : جرعت یا حقیقت
تهیونگ : جرعت
لونا : به کسی که دوسش داری زنگ بزن
تهیونگ : بلاخره میتونم به میساکی اعتراف کنم پس شماره اونو گرفتم
میساکی : دیدم گوشیم زنگ خورد تهیونگ بود تو شوک عجیبی رفتم یعنی اون منو دوست داره
لونا : میساکی کیه
میساکی : گوشیو گذاشتم وسط که همه دهنشون باز موند
لونا : یعنی تو میساکی رو دوست داری
تهیونگ : آره میساکی قبول میکنی ؟
میرا : قبول کن میساکی
میساکی : خب .....
کوک : اشکال نداره بعد بازی بگو
ویو میساکی
بازی تموم شد بلند شدیم و خواستم برم که تهیونگ دستمو گرفت
تهیونگ : خب جوابت چیه
میساکی : خب من قبول میکنم
تهیونگ : خیلی خوشحال شدم محکم بغلش کردم
میساکی : تهیونگ بغلم کرد بعد لونا و میرا بغلم کردن
کوک و جیمین : تبریک میگیم زن داداش
میساکی : (خنده)
ویو میساکی
کلاس تموم شد از بچه ها خداحافظی کردیم کوک و لونا باهم رفتن میرا و جیمین باهم و فقط منو تهیونگ موندیم
میساکی : تهیونگ
تهیونگ : جانم
میساکی : دیشب بابای تو بابای منو به رستوران دعوت کرد
تهیونگ : خوب اینکه خیلی خوبه امروز به همه میگم که تو دوست دخترمی
میساکی :(خنده) خب من دیگه برم
تهیونگ : با چی میری
میساکی : با بادیگارد
تهیونگ : نخیر خودم میرسونمت
میساکی : خب پس بذار برم بهش بگم
ویو تهیونگ
رفتم ماشینو آوردم که اونم سوار شد تو راه کلی حرف زدیم تا رسیدم
میساکی : خداحافظ تهیونگ (گونشو بوسید )
تهیونگ : وقتی بوسم کرد یه جوری شدم آه ولش کن بهتره برم خونه
میساکی : رفتم خونه به مامان و بابام سلام کردم و رفتم لباسمو عوض کردم و ناهار خوردیم دوباره رفتم بالا یه لباس پوشیدم (عکسشو میذارم) و راه افتادیم سمت رستوران رفتیم تو که تهیونگ رو دیدم
ب ته : خب خیلی خوش اومدین ممنون که دعوتم رو قبول کردی
ب م : خواهش میکنم
میساکی : تهیونگ کنار من بود و از اول تا آخر غذا دستمو گرفته بود بعد غذا دست منو گرفت و بلند شدیم
تهیونگ : مامان بابا من خواستم یه چیزی رو بهتون بگم از الان به بعد میساکی دوست دختر منه
میساکی : بر خلاف تصورم بابام گفت
ب م : خیلی خوبه دخترم تهیونگ رو من خوب میشناسم پسر خوبیه
ب ته : آره میساکی هم مثل دختر خودمه
م ته : تبریک میگم بهت عزیزم
م م : خیلی خوب شد تهیونگ همیشه مثل پسر خودم میمونه
ویو میساکی
از رستوران اومدیم بیرون مامان و بابای من تهیونگ رفتن حساب کنن و من و تهیونگ بیرون بودیم .....
بچه ها : قبوله
ویو میساکی
بطری آب جیمین رو برداشتیم چرخوندیم و افتاد به کوک و جیمین
کوک : جرعت یا حقیقت
جیمین : حقیقت
کوک : من یا میرا
جیمین : قطعا میرا
کوک : خیلی ممنونم 😐
میساکی : دوباره بطری رو چرخوندن و افتاد به تهیونگ و لونا
لونا : جرعت یا حقیقت
تهیونگ : جرعت
لونا : به کسی که دوسش داری زنگ بزن
تهیونگ : بلاخره میتونم به میساکی اعتراف کنم پس شماره اونو گرفتم
میساکی : دیدم گوشیم زنگ خورد تهیونگ بود تو شوک عجیبی رفتم یعنی اون منو دوست داره
لونا : میساکی کیه
میساکی : گوشیو گذاشتم وسط که همه دهنشون باز موند
لونا : یعنی تو میساکی رو دوست داری
تهیونگ : آره میساکی قبول میکنی ؟
میرا : قبول کن میساکی
میساکی : خب .....
کوک : اشکال نداره بعد بازی بگو
ویو میساکی
بازی تموم شد بلند شدیم و خواستم برم که تهیونگ دستمو گرفت
تهیونگ : خب جوابت چیه
میساکی : خب من قبول میکنم
تهیونگ : خیلی خوشحال شدم محکم بغلش کردم
میساکی : تهیونگ بغلم کرد بعد لونا و میرا بغلم کردن
کوک و جیمین : تبریک میگیم زن داداش
میساکی : (خنده)
ویو میساکی
کلاس تموم شد از بچه ها خداحافظی کردیم کوک و لونا باهم رفتن میرا و جیمین باهم و فقط منو تهیونگ موندیم
میساکی : تهیونگ
تهیونگ : جانم
میساکی : دیشب بابای تو بابای منو به رستوران دعوت کرد
تهیونگ : خوب اینکه خیلی خوبه امروز به همه میگم که تو دوست دخترمی
میساکی :(خنده) خب من دیگه برم
تهیونگ : با چی میری
میساکی : با بادیگارد
تهیونگ : نخیر خودم میرسونمت
میساکی : خب پس بذار برم بهش بگم
ویو تهیونگ
رفتم ماشینو آوردم که اونم سوار شد تو راه کلی حرف زدیم تا رسیدم
میساکی : خداحافظ تهیونگ (گونشو بوسید )
تهیونگ : وقتی بوسم کرد یه جوری شدم آه ولش کن بهتره برم خونه
میساکی : رفتم خونه به مامان و بابام سلام کردم و رفتم لباسمو عوض کردم و ناهار خوردیم دوباره رفتم بالا یه لباس پوشیدم (عکسشو میذارم) و راه افتادیم سمت رستوران رفتیم تو که تهیونگ رو دیدم
ب ته : خب خیلی خوش اومدین ممنون که دعوتم رو قبول کردی
ب م : خواهش میکنم
میساکی : تهیونگ کنار من بود و از اول تا آخر غذا دستمو گرفته بود بعد غذا دست منو گرفت و بلند شدیم
تهیونگ : مامان بابا من خواستم یه چیزی رو بهتون بگم از الان به بعد میساکی دوست دختر منه
میساکی : بر خلاف تصورم بابام گفت
ب م : خیلی خوبه دخترم تهیونگ رو من خوب میشناسم پسر خوبیه
ب ته : آره میساکی هم مثل دختر خودمه
م ته : تبریک میگم بهت عزیزم
م م : خیلی خوب شد تهیونگ همیشه مثل پسر خودم میمونه
ویو میساکی
از رستوران اومدیم بیرون مامان و بابای من تهیونگ رفتن حساب کنن و من و تهیونگ بیرون بودیم .....
۸.۹k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.