جرقه ی آتش part 12
ماسیکا : میبینم برای اینکه فراموشم کنی و دقیقا یکی شبیه من جایگزین کردی
آخی حالا انقدر بد نگاه نکن
تهیونگ: دندونام بهم میسابیدم دوست داشتم همینجا خفش کنم و هم....
داشتم با خودم چی میگفتم منبع احساساتم باز سر باز کرده بود یاد آور حسی که بهش داشتم عذاب آور بود
گفتم : خودت با پای خودت اومدی
ماسیکا : چه جالب خودم نمیدونستم
فکر کردی اینجوری حرف بزنی قدرت ماه بهت برمیگرده دیدم یه قدم به سمتم برداشت گفتم: همون جا وایستا تا خودم نخوام نمیتونی پسش بگیری و اگه بخوای پا از پا برداری اینجارو به نابودی میکشم خندیدم ادامه دادم دیگه دوراتم زدی نظرت چیه برگردی به طاقوتت
تهیونگ : باور کردنت دیگه محاله ذاتت نشون دادی
ماسیکا: ذات من ؟ یا ذات تو ؟ تو کسی بودی که همرو قتل عام میکردی دقیقا تو بودی که کل خانوادم کشتی
تهیونگ : تو خودت با من مقایسه میکنی آموت اسمی بود که هرکسی میشنید میدونست جز قتل عام خبری نیست اگه من یه شیطانم اینو مخفی نکردم برعکس تو
ماسیکا: من یه ملت از دست تو نجات دادم
مانیلا : بحث داشت بالا میگرفت به خودم دیدم خودمو وسط بندازم
جوری که صدام بشنون گفتم : میشه به منم بگید چه خبره این دختره چرا انقدر شبیه منه
که دختره گفت آخی توهم اینجا گیج شدی منم نمیدونم چرا شبیه همیم
بعدم آموت گفت برم منم با لجبازی گفتم نمیرم
دختره هم انگار که بخواد تشویقم کنه گفت آفرین حرفاشو گوش نده بعدم خندید دوباره صورتش جدی شد
تهیونگ : مطمئن نبودم ماسیکا زندست اما حالا باید قدرت ماه ازش پس بگیرم
و حالا من صدام بلند کردم گفتم : اون موقع من بهت اجازه مهر موم اما تو هیچ همچی از من نفهمیدی و نمی فهمی و با یه اشاره ماسیکا زمین افتاد از درد به خودش پیچید ( یه جا توضیح میدم چطور مهر موم اتفاق افتاد و خلاصه اینکه ماسیکا اینبار خطا کرد هیچ کس نمیتونه آموت شکست بده ) با صدای بلند تر اعلام کردم : مراسم پیشکشی راه بندازید
مانیلا : دختره داشت رسما جلوم جون میداد اما خدمتگذارا آموت یا تهیونگ اومدن کردنش تو طاقوت حالا فهمیدم اون معشوقه سابقش بوده اون کاراشم با من برای همین بوده منو باش فکر میکردم وارد رمان تاریخی شدم قراره عاشقم بشه
همه رفتن سراغ کار خودشون من با آموت تنها گذاشتن اونم بی اهمیت از کنارم رد شد رفت
ذهنم از سوالات داشت میترکید
دلم جواب درست میخواست
رفتم تو اتاقم چنگی به موهام زدم دوست داشتم بگیرم بخوابم که در باز شد
همون خدمتکار همیشگی بود که منو این ور اون ور میبرد مگه عشقش برنگشته باز من بدبخت چیکار داره مطمئنم کل خشمش میخواد رو من خالی کنه
به سمت مرگ خودم راهی شدم ....
(پارت بعد اهم اهم )
آخی حالا انقدر بد نگاه نکن
تهیونگ: دندونام بهم میسابیدم دوست داشتم همینجا خفش کنم و هم....
داشتم با خودم چی میگفتم منبع احساساتم باز سر باز کرده بود یاد آور حسی که بهش داشتم عذاب آور بود
گفتم : خودت با پای خودت اومدی
ماسیکا : چه جالب خودم نمیدونستم
فکر کردی اینجوری حرف بزنی قدرت ماه بهت برمیگرده دیدم یه قدم به سمتم برداشت گفتم: همون جا وایستا تا خودم نخوام نمیتونی پسش بگیری و اگه بخوای پا از پا برداری اینجارو به نابودی میکشم خندیدم ادامه دادم دیگه دوراتم زدی نظرت چیه برگردی به طاقوتت
تهیونگ : باور کردنت دیگه محاله ذاتت نشون دادی
ماسیکا: ذات من ؟ یا ذات تو ؟ تو کسی بودی که همرو قتل عام میکردی دقیقا تو بودی که کل خانوادم کشتی
تهیونگ : تو خودت با من مقایسه میکنی آموت اسمی بود که هرکسی میشنید میدونست جز قتل عام خبری نیست اگه من یه شیطانم اینو مخفی نکردم برعکس تو
ماسیکا: من یه ملت از دست تو نجات دادم
مانیلا : بحث داشت بالا میگرفت به خودم دیدم خودمو وسط بندازم
جوری که صدام بشنون گفتم : میشه به منم بگید چه خبره این دختره چرا انقدر شبیه منه
که دختره گفت آخی توهم اینجا گیج شدی منم نمیدونم چرا شبیه همیم
بعدم آموت گفت برم منم با لجبازی گفتم نمیرم
دختره هم انگار که بخواد تشویقم کنه گفت آفرین حرفاشو گوش نده بعدم خندید دوباره صورتش جدی شد
تهیونگ : مطمئن نبودم ماسیکا زندست اما حالا باید قدرت ماه ازش پس بگیرم
و حالا من صدام بلند کردم گفتم : اون موقع من بهت اجازه مهر موم اما تو هیچ همچی از من نفهمیدی و نمی فهمی و با یه اشاره ماسیکا زمین افتاد از درد به خودش پیچید ( یه جا توضیح میدم چطور مهر موم اتفاق افتاد و خلاصه اینکه ماسیکا اینبار خطا کرد هیچ کس نمیتونه آموت شکست بده ) با صدای بلند تر اعلام کردم : مراسم پیشکشی راه بندازید
مانیلا : دختره داشت رسما جلوم جون میداد اما خدمتگذارا آموت یا تهیونگ اومدن کردنش تو طاقوت حالا فهمیدم اون معشوقه سابقش بوده اون کاراشم با من برای همین بوده منو باش فکر میکردم وارد رمان تاریخی شدم قراره عاشقم بشه
همه رفتن سراغ کار خودشون من با آموت تنها گذاشتن اونم بی اهمیت از کنارم رد شد رفت
ذهنم از سوالات داشت میترکید
دلم جواب درست میخواست
رفتم تو اتاقم چنگی به موهام زدم دوست داشتم بگیرم بخوابم که در باز شد
همون خدمتکار همیشگی بود که منو این ور اون ور میبرد مگه عشقش برنگشته باز من بدبخت چیکار داره مطمئنم کل خشمش میخواد رو من خالی کنه
به سمت مرگ خودم راهی شدم ....
(پارت بعد اهم اهم )
۴.۰k
۱۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.