عشق من... فیک جونگکوک
پارت:6
همین حرف برای اینکه بغضم بشکنه کافی بود
با گریه گفتم
-ا اون رفته داداش منو تنها گذاشته
سریع منو کشید توی بغلش
ب.ات:هیشش عزیزم اروم باش بیا بریم بشینیم و بهم بگو چ اتفاقی افتاده
ب حرفش گوش دادم و با هم رفتیم نشستیم رو کاناپه اونم کنار من نشست
نامه رو از توی جیبم در اوردم و سمتش گرفتم
بعد از اینکه خوندش
ب.ات:میبینی ک نوشته بر میگردع
-اگ بر نگرده چی اگ برای همیشه رفته باشه چی(با گریه
ب.ات:گریه نکن قشنگم
دستامو گرفت و بلندم کرد
ب.ات:برو و به صورتت اب بزن یکم بهتر شی
باشه ای گفتم و رفتم سمت دستشویی شاید حق با سئوجون بود اما
اما اگ دیگه دوسم نداشته و بخاطر همین رفته چی
توی اینه به خودم نگاه کردم دستامو مشت کردم و دو طرف روشویی گذاشتم توی چشمای خودم نگاه کردم
-بدرد نخور دیدی اونم دوست نداشت ب خودت دروغ نگو اگ دوست داشت هیچوقت ولت نمیکرد
-اگ دوست داشت ولت نمیکرد احمقققق(با داد
و با سرعت سرم و توی کوبیدم ک شیشه کاملا خورد شد گرمی خون رو روی سرم حس میکرد
تیکه شیشه ای از روی زمین برداشتم که در باز شد
ب.ات:داری چیکار میکنی ات اونو بزار زمین
-ولم کن بزار بمیرم (با داد
سئوجون اومد و شیشه رو از دستم گرفت و منو کشید توی بغلش
همونطور ک توی بغلش بودم گفتم:
-چرا دوسم نداشت اونم مثل بابا منو دوست نداشت
-چرا من کافی نیستم
بعد گفتن این حرف بی هوش شدم
کم کم داشتم به هوش میومدم چشمامو ک باز کردم دیدم روی تخت دراز کشیدم
دستی به زخمی ک روی سرم بود کشیدم روش چسب بود حتما کار سئوجونه
بیحال بلند شدم و رفتم پایین
دیدم دارع اشپزی میکنه
-داداش(با صدای ضعیف
برگشت سمتم
ب.ات:جانم
-خبری از کوک نیست
چهره ی ناامیدش گویا همه چی بود
ب ات:هنوز نه اما نگران نباش پیداش میکنیم
-من بدون اون چیکار کنم
دوباره داشت گریم میگرفت که سئوجون اومد سمتم و دستامو گرفت
ب.ات:گفتم که پیداش میکنیم حالا هم بجای گریع کردن برات سوپ درست کردم بیا بخور یکم جون بگیری شبیه جن شدی
حرفش رو تایید کردم و رفتم سر میز نشستم
5سال بعد ...ادامه دارد
#فیک #جونگکوک #بی_تی_اس
همین حرف برای اینکه بغضم بشکنه کافی بود
با گریه گفتم
-ا اون رفته داداش منو تنها گذاشته
سریع منو کشید توی بغلش
ب.ات:هیشش عزیزم اروم باش بیا بریم بشینیم و بهم بگو چ اتفاقی افتاده
ب حرفش گوش دادم و با هم رفتیم نشستیم رو کاناپه اونم کنار من نشست
نامه رو از توی جیبم در اوردم و سمتش گرفتم
بعد از اینکه خوندش
ب.ات:میبینی ک نوشته بر میگردع
-اگ بر نگرده چی اگ برای همیشه رفته باشه چی(با گریه
ب.ات:گریه نکن قشنگم
دستامو گرفت و بلندم کرد
ب.ات:برو و به صورتت اب بزن یکم بهتر شی
باشه ای گفتم و رفتم سمت دستشویی شاید حق با سئوجون بود اما
اما اگ دیگه دوسم نداشته و بخاطر همین رفته چی
توی اینه به خودم نگاه کردم دستامو مشت کردم و دو طرف روشویی گذاشتم توی چشمای خودم نگاه کردم
-بدرد نخور دیدی اونم دوست نداشت ب خودت دروغ نگو اگ دوست داشت هیچوقت ولت نمیکرد
-اگ دوست داشت ولت نمیکرد احمقققق(با داد
و با سرعت سرم و توی کوبیدم ک شیشه کاملا خورد شد گرمی خون رو روی سرم حس میکرد
تیکه شیشه ای از روی زمین برداشتم که در باز شد
ب.ات:داری چیکار میکنی ات اونو بزار زمین
-ولم کن بزار بمیرم (با داد
سئوجون اومد و شیشه رو از دستم گرفت و منو کشید توی بغلش
همونطور ک توی بغلش بودم گفتم:
-چرا دوسم نداشت اونم مثل بابا منو دوست نداشت
-چرا من کافی نیستم
بعد گفتن این حرف بی هوش شدم
کم کم داشتم به هوش میومدم چشمامو ک باز کردم دیدم روی تخت دراز کشیدم
دستی به زخمی ک روی سرم بود کشیدم روش چسب بود حتما کار سئوجونه
بیحال بلند شدم و رفتم پایین
دیدم دارع اشپزی میکنه
-داداش(با صدای ضعیف
برگشت سمتم
ب.ات:جانم
-خبری از کوک نیست
چهره ی ناامیدش گویا همه چی بود
ب ات:هنوز نه اما نگران نباش پیداش میکنیم
-من بدون اون چیکار کنم
دوباره داشت گریم میگرفت که سئوجون اومد سمتم و دستامو گرفت
ب.ات:گفتم که پیداش میکنیم حالا هم بجای گریع کردن برات سوپ درست کردم بیا بخور یکم جون بگیری شبیه جن شدی
حرفش رو تایید کردم و رفتم سر میز نشستم
5سال بعد ...ادامه دارد
#فیک #جونگکوک #بی_تی_اس
۴۷.۸k
۱۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.