فیک: mester park
فیک: mester park
Part:9
جیمین:یه دختر رو پسر خیمه بزنه؟!{خنده}
لیا:وای گند زدم...نگا برعکسش
جیمین:خب نمیدونم...چیشد مگه؟!
لیا:جیمین رفتم تو اتاق خودمو هیونا
جیمین:خب
لیا:جونگکوک رو هیونا خیمه زده بود
جیمین:هه چه باحال......چیییی
لیا:آره چه باحاللللل
لیا بلندشد در رو باز کنه که یهو در باز شد
جونگکوک با موهای بهم ریخته اومد تو
که جونگکوک و لیا باهم چشم تو چشم شدن
لیا داشت با عصبانیت نگاش میکرد
جونگکوک هم ترسیده بود
جیمین:خب خب
جونگکوک:گفتی بهش؟!
لیا:خیلی اه
سریع در رو باز کرد و رفت بیرون
رسید به اتاق خودشو هیونا
در باز کرد و رفت داخل
هیونا:لیا؟
لیا:خب خب
هیونا:خب اخبار شروع شد
.
.
.
.
.
.
.
.
بعد از تموم شدن سوال های لیا هیونا توست بخوابه
جیمین هم خوابید و جونگکوک هم؟نه
جونگکوک بیدار بود و براچی؟!
چون داشت تو اکسپلور میگشت
اتاقش بغل اتاق هوپی بود
داشت یه ویدیو خنده دار میدید
یه نتونست خندشو کنترل کنه و.... به فاک رفت
سریع جلو دهنشو گرفت و گوشیشو خاموش کرد که یهو
در باز شد و هوپی اومد داخل اتاق
هوپی:آقای جئون این ۹باره که داری مثل خر عربده میکشی...بزار بخوابیم لطفاا
جونگکوک:هیونگگ ببخشیددد
هوپی:من مثل شوگا نیستمااا اون الان بیدار بشه{لبشو گاز گرفت}بفاک میری
که یهو تهیونگ با موهای بهم ریخته و چشای پف کرده اومد داخل اتاق و گفت
تهیونگ:جونگکوک یا میگیری میخوابی و مثل اسب نمیخندی یا همین چوبو....
جونگکوک:باشههههههههههههههههههههههه
تهیونگ و هوپی:افرین
و رفتن و جونگکوک گوشیشو زد تن شارژ و تصمیم گرفت بخوابه
البته یچیز کم بود چی ؟
جونگکوک:آرهه یادم رفت بالشتمو بغل کنمم
بالشتو بغل کرد و خوابید
.
.
.
.
.
صبح شده بود تقربیا همه بیدار بودن
هومی بیدار شده بود و تو اتاق خودش بود
همه تو اتاق خودشون بودن
ولی...بجز یه نفر مزاحم اونم کی بود؟
معلومه کاملیا
انگار تو کو...چیزه تو ماتحتش عروسی بود{خنده زیاد°°ادمین از خنده زیاد مرد}
انگار کرمش گرفته بود
از رو تخت بلندشد و با خنده شیطانی رفت بیرون
به هر اتاقی میرسید در میزد و....
که رسید به اتاق جیمین خواست در بزنه که یهو
جیمین در رو باز کرد و گفت
جیمین:رو مخ نرو
کاملیا:اه تو ذوقم نزن حداقل
کاملیا:لیا کو؟!
جیمین:پایین
جیمین رفت پایین و کاملیا هم رفت پایین
از اونجایی که صبحونه حاضر بود نشستن رو میز صبحونه
از لیا خبری نبود از هیونا هم خبری نبود
کاملیا:لیا کو؟!
جیمین:آره نیستش
از اونجایی که جیمین برای لیا گوشی رو خریده بود وقت نکرد خودش بره ولی به بادیگارد گفت بخره
الان یعنی لیا گوشی داشت
بهش پیام داد جوری که کاملیا نفهمه
که لیا جوابشو داد
پیام جیمین:کجایی لیا؟
Part:9
جیمین:یه دختر رو پسر خیمه بزنه؟!{خنده}
لیا:وای گند زدم...نگا برعکسش
جیمین:خب نمیدونم...چیشد مگه؟!
لیا:جیمین رفتم تو اتاق خودمو هیونا
جیمین:خب
لیا:جونگکوک رو هیونا خیمه زده بود
جیمین:هه چه باحال......چیییی
لیا:آره چه باحاللللل
لیا بلندشد در رو باز کنه که یهو در باز شد
جونگکوک با موهای بهم ریخته اومد تو
که جونگکوک و لیا باهم چشم تو چشم شدن
لیا داشت با عصبانیت نگاش میکرد
جونگکوک هم ترسیده بود
جیمین:خب خب
جونگکوک:گفتی بهش؟!
لیا:خیلی اه
سریع در رو باز کرد و رفت بیرون
رسید به اتاق خودشو هیونا
در باز کرد و رفت داخل
هیونا:لیا؟
لیا:خب خب
هیونا:خب اخبار شروع شد
.
.
.
.
.
.
.
.
بعد از تموم شدن سوال های لیا هیونا توست بخوابه
جیمین هم خوابید و جونگکوک هم؟نه
جونگکوک بیدار بود و براچی؟!
چون داشت تو اکسپلور میگشت
اتاقش بغل اتاق هوپی بود
داشت یه ویدیو خنده دار میدید
یه نتونست خندشو کنترل کنه و.... به فاک رفت
سریع جلو دهنشو گرفت و گوشیشو خاموش کرد که یهو
در باز شد و هوپی اومد داخل اتاق
هوپی:آقای جئون این ۹باره که داری مثل خر عربده میکشی...بزار بخوابیم لطفاا
جونگکوک:هیونگگ ببخشیددد
هوپی:من مثل شوگا نیستمااا اون الان بیدار بشه{لبشو گاز گرفت}بفاک میری
که یهو تهیونگ با موهای بهم ریخته و چشای پف کرده اومد داخل اتاق و گفت
تهیونگ:جونگکوک یا میگیری میخوابی و مثل اسب نمیخندی یا همین چوبو....
جونگکوک:باشههههههههههههههههههههههه
تهیونگ و هوپی:افرین
و رفتن و جونگکوک گوشیشو زد تن شارژ و تصمیم گرفت بخوابه
البته یچیز کم بود چی ؟
جونگکوک:آرهه یادم رفت بالشتمو بغل کنمم
بالشتو بغل کرد و خوابید
.
.
.
.
.
صبح شده بود تقربیا همه بیدار بودن
هومی بیدار شده بود و تو اتاق خودش بود
همه تو اتاق خودشون بودن
ولی...بجز یه نفر مزاحم اونم کی بود؟
معلومه کاملیا
انگار تو کو...چیزه تو ماتحتش عروسی بود{خنده زیاد°°ادمین از خنده زیاد مرد}
انگار کرمش گرفته بود
از رو تخت بلندشد و با خنده شیطانی رفت بیرون
به هر اتاقی میرسید در میزد و....
که رسید به اتاق جیمین خواست در بزنه که یهو
جیمین در رو باز کرد و گفت
جیمین:رو مخ نرو
کاملیا:اه تو ذوقم نزن حداقل
کاملیا:لیا کو؟!
جیمین:پایین
جیمین رفت پایین و کاملیا هم رفت پایین
از اونجایی که صبحونه حاضر بود نشستن رو میز صبحونه
از لیا خبری نبود از هیونا هم خبری نبود
کاملیا:لیا کو؟!
جیمین:آره نیستش
از اونجایی که جیمین برای لیا گوشی رو خریده بود وقت نکرد خودش بره ولی به بادیگارد گفت بخره
الان یعنی لیا گوشی داشت
بهش پیام داد جوری که کاملیا نفهمه
که لیا جوابشو داد
پیام جیمین:کجایی لیا؟
۴.۸k
۱۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.