پارت ۵۲
جونگگگ کوککککی پیب با این دختر بد بخت چیکار کردی. حق داشت میتونه راه بره منم بودم کو.ن....نه........ام.....چیزه....پ...پایینم .....اره اره پایینی جر میخورد .
کوک: دیگ به دیگ میگه روت سیا.... هیونگ نه اینکه خودتم خیلی به جنی نونا آسون گرفتی . بدبخت عنکبوت نیشش میزد کمتر کبود میشد .
جیمین: گگگگگگگگ بدبخت اگر ا.ت هم لباس یغه اسکی نمیپوشید کل دانشگاه میفهمیدم دیشب چیکار کرده .
کوک: برو حاجی دیگه.....( و این بحث ادامه دارد)
*بعد از نیم ساعت بحث های متوالی .
کوک: هیونگ من میرم یه دوش بگیرم
جیمین: اوکی برو
بعد از دو دقیقه :
دین دیدین دیدی دیدین دااان ( فکر کنین زنگ گوشیه)
جیمین: الو؟
جنی: جیمیناااااا سریع خودتو برسون که ا.ت حالش بد شده . کوک کجاست چرا جواب نمیده؟ فقط سریع خودتو با کوک برسون که ا.ت از دست رفت . من میبرمش بیمارستان ......( خودتون اسم بذارین) تو و کوک خودتونو برسونین اونجا.
جیمین: یا پشمای یونتان .یا عینک پی دی نیم یا جد نامجون الان به کوک میگم .الان میام
بوق بوق بوق
جیمین: کوک....کوووووک....کوووووووک.هه هه( نفس نفس میزنهچون دویده و از پله ها بالا رفته ) کوک رفتی دوش بگیرید یا خونه بسازی ؟
کوک: ها چیه هیونگ مارمولک دیدی ؟ خونه رو گذاشتی رو سرت چی شده؟
جیمین:.....ا.....ا.ت ....ا.ت حالش بد شده جنی داره میبرتش بیمارستان . زنگ زد گفت خودتونو برسونید .
کوک: ا.....ا.ت.....چی....چیشده؟ آمدم ( نگران )
کوک ویو: نمیدونم چجوری از حمام آمدم بیرون . سریع یه لباس همینطوری تنک کردم و کلاه گذاشتم سرم و با جیمین هیونگ رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت بیمارستان .
آنقدر نگران ا.ت بودم که حتی ماسکم رو هم یادم رفت . وقتی رفتیم داخل بیمارستان همه ریختن رو سرم . خداروشکر جیمین هسونگ ماسک داشت و از بین جماعت رد شد و رفت منم به زور یه جوری خودمو از دستشون فراری دادم و رفتم سمت جیمین . جیمین تو راهرو منتظرم بود با هم رفتیم سمت اتاق ا.ت .
وقتی ا.ت رو توی اون حالت دیدم بغضم گرفت . جیمین به جنی اشاره کرد که بره بیرون تا من و ا.ت تنها باشیم . از پشت شیشه نگا به جیمین کردم .یه چشمک بهم زد منم یه لبخند زدم . بعد رفتم سمت تخت ا.ت .....
.................................
کوک: دیگ به دیگ میگه روت سیا.... هیونگ نه اینکه خودتم خیلی به جنی نونا آسون گرفتی . بدبخت عنکبوت نیشش میزد کمتر کبود میشد .
جیمین: گگگگگگگگ بدبخت اگر ا.ت هم لباس یغه اسکی نمیپوشید کل دانشگاه میفهمیدم دیشب چیکار کرده .
کوک: برو حاجی دیگه.....( و این بحث ادامه دارد)
*بعد از نیم ساعت بحث های متوالی .
کوک: هیونگ من میرم یه دوش بگیرم
جیمین: اوکی برو
بعد از دو دقیقه :
دین دیدین دیدی دیدین دااان ( فکر کنین زنگ گوشیه)
جیمین: الو؟
جنی: جیمیناااااا سریع خودتو برسون که ا.ت حالش بد شده . کوک کجاست چرا جواب نمیده؟ فقط سریع خودتو با کوک برسون که ا.ت از دست رفت . من میبرمش بیمارستان ......( خودتون اسم بذارین) تو و کوک خودتونو برسونین اونجا.
جیمین: یا پشمای یونتان .یا عینک پی دی نیم یا جد نامجون الان به کوک میگم .الان میام
بوق بوق بوق
جیمین: کوک....کوووووک....کوووووووک.هه هه( نفس نفس میزنهچون دویده و از پله ها بالا رفته ) کوک رفتی دوش بگیرید یا خونه بسازی ؟
کوک: ها چیه هیونگ مارمولک دیدی ؟ خونه رو گذاشتی رو سرت چی شده؟
جیمین:.....ا.....ا.ت ....ا.ت حالش بد شده جنی داره میبرتش بیمارستان . زنگ زد گفت خودتونو برسونید .
کوک: ا.....ا.ت.....چی....چیشده؟ آمدم ( نگران )
کوک ویو: نمیدونم چجوری از حمام آمدم بیرون . سریع یه لباس همینطوری تنک کردم و کلاه گذاشتم سرم و با جیمین هیونگ رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت بیمارستان .
آنقدر نگران ا.ت بودم که حتی ماسکم رو هم یادم رفت . وقتی رفتیم داخل بیمارستان همه ریختن رو سرم . خداروشکر جیمین هسونگ ماسک داشت و از بین جماعت رد شد و رفت منم به زور یه جوری خودمو از دستشون فراری دادم و رفتم سمت جیمین . جیمین تو راهرو منتظرم بود با هم رفتیم سمت اتاق ا.ت .
وقتی ا.ت رو توی اون حالت دیدم بغضم گرفت . جیمین به جنی اشاره کرد که بره بیرون تا من و ا.ت تنها باشیم . از پشت شیشه نگا به جیمین کردم .یه چشمک بهم زد منم یه لبخند زدم . بعد رفتم سمت تخت ا.ت .....
.................................
۳.۸k
۰۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.