بخش دوم :𝑨𝒍𝒘𝒂𝒚𝒔 𝒘𝒊𝒕𝒉 𝒎𝒆
بخش دوم :𝑨𝒍𝒘𝒂𝒚𝒔 𝒘𝒊𝒕𝒉 𝒎𝒆
ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟙𝟚
برای یونسوک ونوس فردی بود که اون رو به فکر کردن وا میداشت و برای ونوس یونسوک آدمی بود که اون رو وادار به کودکی کردن میکرد.
ی.س: زیاد خوابیدی...
سرش رو به نشونه تایید تکون داد و مشغول کش دادن بدنش شد، نه تنها زیاد نخوابیده بود بلکه شب قبلش تا طلوع با اریس تمرین میکرد.
اریس فقط شبا به بچهها سرمیزد اما سوآه علاوه بر اون تایم وقتی همه خواب بودن پیشش آموزش میدید.
ی.س: امروز تمرینی نداریم، به همین زودی ۵ ماه و سه هفته از اومدنمون میگذره
روی صندلی چوبی محوطه حیاط نشست
به اینکه ونوس جوابش رو نمیداد عادت کرده بود
ی.س: هرکدوممون قبل ملحق شدن به این گروه چند سال هنرای رزمی و دفاع شخصی کار کردیم به اندازه کافی توی کارمون حرفهای هستیم خودت رو خسته نکن
و فردا برای مأموریت اعزام میشیم آموزش هامون تموم شده
☆ خیلی وقته منتظرشم
مشت آرومی به شونه یونسوک زد، دست هاش رو توی جیبش قایم کرد و سمت اتاق اریس قدم برداشت
یه راه روی نورگیر، قفسه های پرازکتاب، و پنجره چوبی که به روی باغ باز میشد.
بوی رنگ مشهود بود، واضح بود که در به تازگی با رنگ قهوهای سوخته رنگآمیزی شده...
بعد از مکث کوتاهی اریس رو صدا زد و با اجازهای که دریافت کرد در اتاق رو باز کرد
☆ خسته کننده نیست اون ماسک همیشه روی صورتته؟
_ برای این ماموریت شما هم باید یکی شبیه من داشته باشین
دکمه آستینش رو بست و صحبت هاش رو ادامه داد:
_ خیلی مشتاقی من رو ببینی؟
☆ نه اونقدر
_ بیا فکر کنیم تو میخوای این ماسک رو بردارم اینطوری من الان هم میتونم برش دارم
بدون اراده خندید و نگاهش رو به زمین داد
☆ بیا اینطور فکر کنیم که نمیتونی اونقدر خوشتیپ باشی نیازی به قانونشکنی هم نیست
_ شاید، به هرحال چرا اومدی اینجا؟
☆ اومدم اجازه بگیرم با بچه ها بریم ساحل
_ فکر نمیکردم اهل تفریح کردن باشی، باشه میتونین برین ولی قبل رفتن برو و به مهمونت برس
☆ مهمون؟
_ اوه یادم رفت بهت بگم، اگر اشتباه نکنم فامیلش کیم بود کیم... کیم... ته
☆ کیم تهیونگ
_ همینه، بیرون منتظرته
با گوشه چشم بیرون رو نگاه کرد عین همیشه یک کت بلند پوشیده بود
☆ پس من میرم
_ همینطوری؟
☆ باید چطوری برم؟
_ اکثرا لباس های مردونه و ساده میپوشی، چون سرتمرینیم درک میکنم اما بهتر نیست امروز لباس بهتری بپوشی؟ شک ندارم اون هم دوست داره
قفل کمد رو باز کرد و بین کت ها دنبال لباس خاصی گشت، نگاهش رو به سوآه داد و لبخند کمرنگ و مخفیانهای پشت اون ماسک زد
_ خودشه، نمیخوای امتحانش کنی؟
☆ ...
𝓁𝒾𝓀𝑒?...
ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟙𝟚
برای یونسوک ونوس فردی بود که اون رو به فکر کردن وا میداشت و برای ونوس یونسوک آدمی بود که اون رو وادار به کودکی کردن میکرد.
ی.س: زیاد خوابیدی...
سرش رو به نشونه تایید تکون داد و مشغول کش دادن بدنش شد، نه تنها زیاد نخوابیده بود بلکه شب قبلش تا طلوع با اریس تمرین میکرد.
اریس فقط شبا به بچهها سرمیزد اما سوآه علاوه بر اون تایم وقتی همه خواب بودن پیشش آموزش میدید.
ی.س: امروز تمرینی نداریم، به همین زودی ۵ ماه و سه هفته از اومدنمون میگذره
روی صندلی چوبی محوطه حیاط نشست
به اینکه ونوس جوابش رو نمیداد عادت کرده بود
ی.س: هرکدوممون قبل ملحق شدن به این گروه چند سال هنرای رزمی و دفاع شخصی کار کردیم به اندازه کافی توی کارمون حرفهای هستیم خودت رو خسته نکن
و فردا برای مأموریت اعزام میشیم آموزش هامون تموم شده
☆ خیلی وقته منتظرشم
مشت آرومی به شونه یونسوک زد، دست هاش رو توی جیبش قایم کرد و سمت اتاق اریس قدم برداشت
یه راه روی نورگیر، قفسه های پرازکتاب، و پنجره چوبی که به روی باغ باز میشد.
بوی رنگ مشهود بود، واضح بود که در به تازگی با رنگ قهوهای سوخته رنگآمیزی شده...
بعد از مکث کوتاهی اریس رو صدا زد و با اجازهای که دریافت کرد در اتاق رو باز کرد
☆ خسته کننده نیست اون ماسک همیشه روی صورتته؟
_ برای این ماموریت شما هم باید یکی شبیه من داشته باشین
دکمه آستینش رو بست و صحبت هاش رو ادامه داد:
_ خیلی مشتاقی من رو ببینی؟
☆ نه اونقدر
_ بیا فکر کنیم تو میخوای این ماسک رو بردارم اینطوری من الان هم میتونم برش دارم
بدون اراده خندید و نگاهش رو به زمین داد
☆ بیا اینطور فکر کنیم که نمیتونی اونقدر خوشتیپ باشی نیازی به قانونشکنی هم نیست
_ شاید، به هرحال چرا اومدی اینجا؟
☆ اومدم اجازه بگیرم با بچه ها بریم ساحل
_ فکر نمیکردم اهل تفریح کردن باشی، باشه میتونین برین ولی قبل رفتن برو و به مهمونت برس
☆ مهمون؟
_ اوه یادم رفت بهت بگم، اگر اشتباه نکنم فامیلش کیم بود کیم... کیم... ته
☆ کیم تهیونگ
_ همینه، بیرون منتظرته
با گوشه چشم بیرون رو نگاه کرد عین همیشه یک کت بلند پوشیده بود
☆ پس من میرم
_ همینطوری؟
☆ باید چطوری برم؟
_ اکثرا لباس های مردونه و ساده میپوشی، چون سرتمرینیم درک میکنم اما بهتر نیست امروز لباس بهتری بپوشی؟ شک ندارم اون هم دوست داره
قفل کمد رو باز کرد و بین کت ها دنبال لباس خاصی گشت، نگاهش رو به سوآه داد و لبخند کمرنگ و مخفیانهای پشت اون ماسک زد
_ خودشه، نمیخوای امتحانش کنی؟
☆ ...
𝓁𝒾𝓀𝑒?...
۷.۹k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.