یورا
یورا
از خونه زدم بیرون
ساعت 8شب بود خیلی عصبی بودم
بند کفشامو بستم
هندزفری رو توی گوشم محکم فشار دادم
و قدم میزدم رفتم
روی صندلی پارکنشستم خیلی خسته بودم
که یه مرد جذابی ک گیتار دستش بود گف
جیمین: میتونم پیشت بشینم؟
یورا: حتما
جیمین: ممنون
معلوم بود که خوابش میاد
بهش خیره شده بودم که گف
جیمین: چیزی شده؟
یورا: ن..نه
همونی بود که هرشب وقتی ک بارون رو تماشا میکنم
توی بالکن گیتار میزد ولی وقتی باهاش
حرف میزنم انگار سال ها همو میشناسیم
بهش گفتم
یورا: تو هرشب گیتار میزنی؟
جیمین: اوهوم ، از کجا میدونی؟
یورا: وقتی بارون میاد و پنجره اتاقمو باز میکنم ک بارون رو تماشا میبینم که
توی بالکن نشستی و اهنگ میخونیو گیتار میزنی
جیمین: او نمیدونستم کسی منو میبینه
دیگ هیچ حرفی نزدم
بعد چن دقیقه شروع ب گیتار زدن کرد
و اهنگ میخوند صدای خیلی خوب بود
بهش خیره شدم
انگار این بهترین فرد زندگیم بود
و چن ساله که میشناسمش ولی من فقط
چن بار دیدمش و اولین باره که باهاش
حرف میزنم
چن دقیقه بعد ادامه نداد
با اون چشای سبزش بهمنگا کرد
باهاش چشم تو چشم شدم
به خودم اومدم و گفتم
یورا: صدات خیلی قشنگه
جیمین مرسی
ساعت رو چک کردم باید میرفتم خونه
دیر وقت بود
یورا: ب..ببخشید من میرم خونه خداحافظ
جیمین: خداحافظ (لبخند)
توی راه همش به اهنگی که میخوند
فک میکردم صدای واقعا بهم آرامش میده
(چن وقت میگذره و هرشب میرم به همون پارک که به آواز خوندش گوش بدم)
از خونه زدم بیرون
ساعت 8شب بود خیلی عصبی بودم
بند کفشامو بستم
هندزفری رو توی گوشم محکم فشار دادم
و قدم میزدم رفتم
روی صندلی پارکنشستم خیلی خسته بودم
که یه مرد جذابی ک گیتار دستش بود گف
جیمین: میتونم پیشت بشینم؟
یورا: حتما
جیمین: ممنون
معلوم بود که خوابش میاد
بهش خیره شده بودم که گف
جیمین: چیزی شده؟
یورا: ن..نه
همونی بود که هرشب وقتی ک بارون رو تماشا میکنم
توی بالکن گیتار میزد ولی وقتی باهاش
حرف میزنم انگار سال ها همو میشناسیم
بهش گفتم
یورا: تو هرشب گیتار میزنی؟
جیمین: اوهوم ، از کجا میدونی؟
یورا: وقتی بارون میاد و پنجره اتاقمو باز میکنم ک بارون رو تماشا میبینم که
توی بالکن نشستی و اهنگ میخونیو گیتار میزنی
جیمین: او نمیدونستم کسی منو میبینه
دیگ هیچ حرفی نزدم
بعد چن دقیقه شروع ب گیتار زدن کرد
و اهنگ میخوند صدای خیلی خوب بود
بهش خیره شدم
انگار این بهترین فرد زندگیم بود
و چن ساله که میشناسمش ولی من فقط
چن بار دیدمش و اولین باره که باهاش
حرف میزنم
چن دقیقه بعد ادامه نداد
با اون چشای سبزش بهمنگا کرد
باهاش چشم تو چشم شدم
به خودم اومدم و گفتم
یورا: صدات خیلی قشنگه
جیمین مرسی
ساعت رو چک کردم باید میرفتم خونه
دیر وقت بود
یورا: ب..ببخشید من میرم خونه خداحافظ
جیمین: خداحافظ (لبخند)
توی راه همش به اهنگی که میخوند
فک میکردم صدای واقعا بهم آرامش میده
(چن وقت میگذره و هرشب میرم به همون پارک که به آواز خوندش گوش بدم)
۷.۳k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.