غـریـبــه مـن ───※ ·❆· ※─── p : ⁹

بعد غذا میخواستم بخوابم ولی احساس خوبی نداشتم چون چند روزه حتی دوش نگرفتم چیکار کنم
تصمیم گرفتم برم حموم
فک کنم ۴۰ دقیقه ای طول کشیده باشه اومدم سریع رفتم تو اتاقم یه حوله خیلی کوچیک بود همونو دورم پیچیدم و نشستم لباسامو خشک کنم....آ خوابم میاد چقد طول میکشه چراا خشک نمیشههه

با لباسش ور می‌رفت که جونگ کوک اومد داخل
+میگم ا/ت ن...(میخواست حرف بزنه که چشمش افتاد به ا/ت)
_.....(چشماش داره از کاسه در میاد😑)
پاشدم که حوله داشت می‌افتاد شتت خداروشکر سریع رفت بیرون
آره دیگه هنوز ۲ روز نشده آبروم اینجا هم رفت حالا چه گهی بخورم مثلا خواستم باهم دوست شیم موذب نباشیم دیگه با این وضع از موذب یه چیز فرا تره

تقریبا 1 ساعت بعد/:
از زبان کوک:
ینی الان ببرم خب چرا نگفت لباس نداره
ینی خجالت میکشه؟
یه تیشرت لابه لای لباسام در آورم تا بدم بهش
رفتم در زدم ولی جوابی نداد آروم در و باز کردم و...
خواب بود..............................با حوله؟
لباس و گذاشتم بالاسرش و پتو رو کشیدم روش
نمیدونم چیشد که اون الان اینجاست منم نمیدونم چه اتفاقی داره میوفته اون..کیه و چطور تونستم بهش اجازه بدم اینجا بمونه؟
با همین فکر بهش نگاه میکردم به نظرم اون خیلی کوچیک و بی تجربه س......و همینطور خوشگله:)