سناریتو (درخواستی)
سناریتو (درخواستی)
(وقتی به عنوان خواهر ۱۳ سالشون فرار میکنی از دستشون و اونا مافیان و.....)
هان :بعد از اینکه فهمید فرار کردی به سرعت کل سئول رو دنبالت گشت و وقتی پیدات کرد و بهت گفت
هان :چی برات کم گذاشتم که میخواستی ترکم کنی ها؟! (با داد)
آت :هان من فقط میترسیدم تورو از دست بدم لطفا بزار برم لطفا (با گریه)
هان :آت تو تنها کسی هستی هستی که من دارم باورم نمیشه به همین زودی میخوای ترکم کنی آت من من متاسفم حاظرم دنیا رو به آتیش بکشم ولی ترکم نکن
بنگ چان :بردار بزگترت یعنی چان تورو بخاطر اینکه به بار رفته بودی حسابی دعوا کرده بود اون فقط نگرانت بود خودتم خوب اینو میدونستی ولی بعد از اینکه دست روت بلند کرد حس کردی ازت متنفر شده پس فرار کردی داشتی توی جنگل راه میرفتی بخاطر شغل بنگ چان مجبور بودین دور از شهر زندگی کنین غرق در افکارت بودی که با صدای شلیک گلوله به خودت اومدی اون شلیک کرده بود اون بنگ چان بود
چان :آت باورم نمیشه من بهت اعتماد کردم تو هم مثل مامان و بابا میخوای ترکم کنی (داد و گریه)
آت :م من متاسفم داداشی
و اون رو توی آغوش خودت دعوت کردی
لینو : با هم دعوا ی بدی کرده بودین و از اونجایی که پریود بودی توی دعوا پلک هاتو روی هم فشار میدادی و خوب لینو قبلنا از توی تقویم گوشیت و همچنین تاریخ میدونست نباید سرت در اد بزنه و در آخر با گل و شیرینی ازت معذرت خواهی کرد
فیلیکس :تو خواهر فیلیکس و همچین بمب انرژی بودی تو فقط ۱۳سالت بود اما فیلیکس از سر و صدا بدش میومد و یک بار بخاطر همین موضوع سرت داد زد اما در آخر تولدت رو با اعضای خانوادت جشن گرفتی و میتونم بگم بهترین تولد عمرت بود
مین سو
(وقتی به عنوان خواهر ۱۳ سالشون فرار میکنی از دستشون و اونا مافیان و.....)
هان :بعد از اینکه فهمید فرار کردی به سرعت کل سئول رو دنبالت گشت و وقتی پیدات کرد و بهت گفت
هان :چی برات کم گذاشتم که میخواستی ترکم کنی ها؟! (با داد)
آت :هان من فقط میترسیدم تورو از دست بدم لطفا بزار برم لطفا (با گریه)
هان :آت تو تنها کسی هستی هستی که من دارم باورم نمیشه به همین زودی میخوای ترکم کنی آت من من متاسفم حاظرم دنیا رو به آتیش بکشم ولی ترکم نکن
بنگ چان :بردار بزگترت یعنی چان تورو بخاطر اینکه به بار رفته بودی حسابی دعوا کرده بود اون فقط نگرانت بود خودتم خوب اینو میدونستی ولی بعد از اینکه دست روت بلند کرد حس کردی ازت متنفر شده پس فرار کردی داشتی توی جنگل راه میرفتی بخاطر شغل بنگ چان مجبور بودین دور از شهر زندگی کنین غرق در افکارت بودی که با صدای شلیک گلوله به خودت اومدی اون شلیک کرده بود اون بنگ چان بود
چان :آت باورم نمیشه من بهت اعتماد کردم تو هم مثل مامان و بابا میخوای ترکم کنی (داد و گریه)
آت :م من متاسفم داداشی
و اون رو توی آغوش خودت دعوت کردی
لینو : با هم دعوا ی بدی کرده بودین و از اونجایی که پریود بودی توی دعوا پلک هاتو روی هم فشار میدادی و خوب لینو قبلنا از توی تقویم گوشیت و همچنین تاریخ میدونست نباید سرت در اد بزنه و در آخر با گل و شیرینی ازت معذرت خواهی کرد
فیلیکس :تو خواهر فیلیکس و همچین بمب انرژی بودی تو فقط ۱۳سالت بود اما فیلیکس از سر و صدا بدش میومد و یک بار بخاطر همین موضوع سرت داد زد اما در آخر تولدت رو با اعضای خانوادت جشن گرفتی و میتونم بگم بهترین تولد عمرت بود
مین سو
۱۱.۰k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.