فرشته نگهبان من...
#فرشته_نگهبان_من
#part42
"ویو شوگا"
شوگا:ات بس کن!تمومش کن این بحث مسخره رو!
رائون:من که دیگه دارم میرم...ولی دلم برای اون معلم بدبخت بعدیت میسوزه که باید به یه روانی ای مثل تو درس بده!!!
ات:روانی تو ای و هفت جد و ابادت...حالاهم گورتو گم کن و از اینجا گمشو برو بیرون ...!
رائون رفت به سمت در ...در و باز کرد...رفت بیرون و در و محکم بست
ات:(پوزخند زد)
بلا اومد نزدیک تر و خودش و زد به پای ات... اتم از روی زمین ورش داشت و بغلش کرد و سروش و ناز کرد
ات:دیدیش بلا؟زنیکه اسکل...!ولی تو نمیخواد خودتو ناراحت کنی عشق من
هی شوگا؟تو چرا انقدر میگی بس کن بس کن...مثلا روح نگهبانمی هااا..باید ازم دفاع کنی!
شوگا:دفاع کنم؟من نمیتونم تو هر گوهی خوردی ازت دفاع کنم...من فقط باید ازت مراقبت کنم ...نه دفاع! اینو بفهم!انقدر خنگ نباش ات!
ات:منظورتو نفهمیدم!(خنده)چ..چی گفتی؟(لبخند)
شوگا:منظورم که واضح بود...ولی نفهمی تو دیگه به من ربطی نداره!
ات:روانی!وقتی میگم منظورتو نفهمیدم..میخوام که حرفتو عوض کنی...که بگی منظوری نداشتم...که بگی هیچی....که بگی ببخشید(داد)نه اینکه دوباره یه چیز مزخرف تر تحویلم بدی!
شوگا:بگم ببخشید؟هه...من هیچوقت از اشغالی مثل تو معذرت خواهی نمیکنم اینو بفم خانوم کیم ات...!!!(داد)
ات:تو مثلا روح نگهبانمی؟...ت..تو حق نداری اینجوری بامن حرف بزنی!
شوگا:پوفففف ات...من از خودت...از زندگیت...از طرز فکرت...از همه چیت خسته شدم و دوست دارم همه چی زودتر تموم بشه این مسخره بازی!!!
ات:یعنی میخوای من بمیرم؟
شوگا:....
ات:باشه......اکی...تو از من...از زندگیم...از همه چیم خسته شدی..فهمیدم اقای مین...ف...فهمیدم..(گریه)
و رفت طرف در...من بهش چی گفتم؟گ..گفتم میخوام بمیره؟وای نع!من خیلی بد باهاش حرف زدم....
و رفتم طرفش
شوگا:ات...
ات:چیه؟دیگه چی میخوای بگی؟چی مونده که بخوای بهم بگی؟من احمق و بگو که فکر میکردم تو با بقیه فرق میکنی...فکر میکردم تو یکی شبیه باک هیونی...(پوزخند زد)نگو تو هیچ فرقی با مامان و بابام و اون جونگ کوک عوضی نداری!
و در اتاقش و باز کرد
شوگا:اما...
ات:دهنت و ببند...خفه شو شوگا...ازت متنفرم...ازت بدم میاد(داد)(گریه)
و در و باز کرد و رفت بیرون
ازخودم متنفرم...چرا باهاش اینجوری حرف زدم؟م ...من منظوری نداشتم...اره...ع...عصبی بودم...پوفففف لعنتی!
#part42
"ویو شوگا"
شوگا:ات بس کن!تمومش کن این بحث مسخره رو!
رائون:من که دیگه دارم میرم...ولی دلم برای اون معلم بدبخت بعدیت میسوزه که باید به یه روانی ای مثل تو درس بده!!!
ات:روانی تو ای و هفت جد و ابادت...حالاهم گورتو گم کن و از اینجا گمشو برو بیرون ...!
رائون رفت به سمت در ...در و باز کرد...رفت بیرون و در و محکم بست
ات:(پوزخند زد)
بلا اومد نزدیک تر و خودش و زد به پای ات... اتم از روی زمین ورش داشت و بغلش کرد و سروش و ناز کرد
ات:دیدیش بلا؟زنیکه اسکل...!ولی تو نمیخواد خودتو ناراحت کنی عشق من
هی شوگا؟تو چرا انقدر میگی بس کن بس کن...مثلا روح نگهبانمی هااا..باید ازم دفاع کنی!
شوگا:دفاع کنم؟من نمیتونم تو هر گوهی خوردی ازت دفاع کنم...من فقط باید ازت مراقبت کنم ...نه دفاع! اینو بفهم!انقدر خنگ نباش ات!
ات:منظورتو نفهمیدم!(خنده)چ..چی گفتی؟(لبخند)
شوگا:منظورم که واضح بود...ولی نفهمی تو دیگه به من ربطی نداره!
ات:روانی!وقتی میگم منظورتو نفهمیدم..میخوام که حرفتو عوض کنی...که بگی منظوری نداشتم...که بگی هیچی....که بگی ببخشید(داد)نه اینکه دوباره یه چیز مزخرف تر تحویلم بدی!
شوگا:بگم ببخشید؟هه...من هیچوقت از اشغالی مثل تو معذرت خواهی نمیکنم اینو بفم خانوم کیم ات...!!!(داد)
ات:تو مثلا روح نگهبانمی؟...ت..تو حق نداری اینجوری بامن حرف بزنی!
شوگا:پوفففف ات...من از خودت...از زندگیت...از طرز فکرت...از همه چیت خسته شدم و دوست دارم همه چی زودتر تموم بشه این مسخره بازی!!!
ات:یعنی میخوای من بمیرم؟
شوگا:....
ات:باشه......اکی...تو از من...از زندگیم...از همه چیم خسته شدی..فهمیدم اقای مین...ف...فهمیدم..(گریه)
و رفت طرف در...من بهش چی گفتم؟گ..گفتم میخوام بمیره؟وای نع!من خیلی بد باهاش حرف زدم....
و رفتم طرفش
شوگا:ات...
ات:چیه؟دیگه چی میخوای بگی؟چی مونده که بخوای بهم بگی؟من احمق و بگو که فکر میکردم تو با بقیه فرق میکنی...فکر میکردم تو یکی شبیه باک هیونی...(پوزخند زد)نگو تو هیچ فرقی با مامان و بابام و اون جونگ کوک عوضی نداری!
و در اتاقش و باز کرد
شوگا:اما...
ات:دهنت و ببند...خفه شو شوگا...ازت متنفرم...ازت بدم میاد(داد)(گریه)
و در و باز کرد و رفت بیرون
ازخودم متنفرم...چرا باهاش اینجوری حرف زدم؟م ...من منظوری نداشتم...اره...ع...عصبی بودم...پوفففف لعنتی!
۸.۱k
۱۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.