رمان
#رمان
𝐍𝐚𝐦𝐞 : چرا من
p³⁷
اهورا
با قدم هایی که به سمتم برمیداشت خواستم فرار کنم ولی نه ، من به خودم قول داده بودم قوی باشم پس ایستادم و نگران بهش چشم دوختم ، دستش بالا اومد و انگشتاش روی پیرهنم نشست ، پسش زدم که همزمان آقایی که شبیه به بادیگارد ها بود زبون باز کرد :
قربان بهتره برگردیم
بدون توجه به کار من و حرف اون شخص شروع به بستن دکمه های بازم کرد ، کنار کشیدم و در حالی که پیرهنم رو به حالت قبلیش برمیگردوندم ادامه دادم :
داری چیکار میکنی ها ؟
باز هم صدای بم و لحنی خشنش :
حق نداری بدنت رو تو دید مردم بزاری
با حرفش ناخواسته زدم زیر خنده و دستام جلوش تکون دادم :
توهم زدی ؟ اصلا جنابعالی کی باشی که بخوای برای من تعیین تکلیف کنی ؟
بازوم رو توی ی آن بین مشتش گرف و فشار داد ، این حرکت ناگهانیش باعث شد ناخودآگاه آخ ریزی از دهنم بیرون بره ، روی صورتم خم شد و غرید :
من ...
یهویی نیک از نا کجا آباد نفس زنان پیداش شد و وسط حرفش پرید :
من حلش میکنم
مرد هوفی کشید و دستش رو بین تکه موهایی که جلوی صورتش ریخته بود برد و اون هارو به سمت باقی موهایی که بالا پشت سرش بسته بود هدایت کرد و به راه افتاد
نیک دستی به صورتش کشید و با تن صدایی که ازش انتظار نداشتم به حرف اومد :
با چه جرعتی اومدی اینجا ؟ چرا اینجایی ؟
چرا به این بلندی داد میکشید ؟ مگه من چیکار کرده بودم اخه ؟
دست روی گوشام گزاشتم و برای خروج به سمت در حیاط دویدم ، چرا تو همه چیم دخالت میکنه ؟ اصلا چرا همش این همه نگرانه ؟ چرا بهش گفت من حلش میکنم ؟ یعنی اونو میشناستش ؟
نویسنده : آبانم
میدونم دیر پارت میزارم و کمه ولی واقعا انگیزه ای برای ادامه دادن ندارم
ناشناسم اگه حرفی سخنی و یا انتقادی بود :
https://daigo.ir/secret/6249888941
𝐍𝐚𝐦𝐞 : چرا من
p³⁷
اهورا
با قدم هایی که به سمتم برمیداشت خواستم فرار کنم ولی نه ، من به خودم قول داده بودم قوی باشم پس ایستادم و نگران بهش چشم دوختم ، دستش بالا اومد و انگشتاش روی پیرهنم نشست ، پسش زدم که همزمان آقایی که شبیه به بادیگارد ها بود زبون باز کرد :
قربان بهتره برگردیم
بدون توجه به کار من و حرف اون شخص شروع به بستن دکمه های بازم کرد ، کنار کشیدم و در حالی که پیرهنم رو به حالت قبلیش برمیگردوندم ادامه دادم :
داری چیکار میکنی ها ؟
باز هم صدای بم و لحنی خشنش :
حق نداری بدنت رو تو دید مردم بزاری
با حرفش ناخواسته زدم زیر خنده و دستام جلوش تکون دادم :
توهم زدی ؟ اصلا جنابعالی کی باشی که بخوای برای من تعیین تکلیف کنی ؟
بازوم رو توی ی آن بین مشتش گرف و فشار داد ، این حرکت ناگهانیش باعث شد ناخودآگاه آخ ریزی از دهنم بیرون بره ، روی صورتم خم شد و غرید :
من ...
یهویی نیک از نا کجا آباد نفس زنان پیداش شد و وسط حرفش پرید :
من حلش میکنم
مرد هوفی کشید و دستش رو بین تکه موهایی که جلوی صورتش ریخته بود برد و اون هارو به سمت باقی موهایی که بالا پشت سرش بسته بود هدایت کرد و به راه افتاد
نیک دستی به صورتش کشید و با تن صدایی که ازش انتظار نداشتم به حرف اومد :
با چه جرعتی اومدی اینجا ؟ چرا اینجایی ؟
چرا به این بلندی داد میکشید ؟ مگه من چیکار کرده بودم اخه ؟
دست روی گوشام گزاشتم و برای خروج به سمت در حیاط دویدم ، چرا تو همه چیم دخالت میکنه ؟ اصلا چرا همش این همه نگرانه ؟ چرا بهش گفت من حلش میکنم ؟ یعنی اونو میشناستش ؟
نویسنده : آبانم
میدونم دیر پارت میزارم و کمه ولی واقعا انگیزه ای برای ادامه دادن ندارم
ناشناسم اگه حرفی سخنی و یا انتقادی بود :
https://daigo.ir/secret/6249888941
۱.۰k
۱۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.