F2-P8
(از دید ا/ت)
شوگا اومد بغلم کرد و بلندم کرد میدونستم که عصبیه
انداختم روی تخت و سعی میکرد لباسامو در بیاره
مانعش میشدم اما دست بردار نبود
بعد از اینکه لباسامو در اورد لباسای خودشم دراورد و بعد اومد روم خیمه زد
عصبی بود خیلی هم عصبی بود
بدون مقدمه داخلم کرد و میکوبید
گفت:بیب این یه دروغ محضه من امشب حاملت میکنم
گفتم:شوگا داری جرم میدی اروم درد داره
اصلا توجه نمیکرد و فقطمیکوبید
نمیدونم چرا ولی گریم گرفت
گفتم:اخ..شوگا...هق دارم...هق..اذیت میشم...هق...لطفا
یهو به خودش اومد و وایساد همینجور بی حرکت بود و منم اشکام میومد بهش نگاه کردم یهو گریش گرفت
بغلش کردم و موهاشو نوازش کردم هنوز دی.کش داخلم بود هیچکدوممون اهمیت ندادیم
گفت:ا/ت من ازت معذرت میخوام(گریه)
منم با گریه گفتم:عزیزم ...هق...تقصیر من بود من باید مانع میشدم من باید نمیرفتم اونروز اون ساحل لعنتی وگرنه تقصیر تو چیه عزیزم؟
دیکشو از داخلم در اوردو کنارم دراز کشید منو کشید تو بغلش
گفتم:شوگا..هق..من ارزوی ...پدر شدن..رو ازتو...هق...گرفتم هروت خواستی میتونی بچه ...هق..خودتو داشته باشی...هق...
با گریه گفت:ا/ت تو خودت برای من بچه ای من پدر میخوام بشم چکار ؟
گفتم:شوگا به هر حال من الان درکت میکنم که اگر بخوای بری با یکی دیگه
گفت:من عمرا تورو ول کنم و برم با یکی دیگه عمراااا حالا هم ساکت میخوام توی بغلت بخابم
با خودم گفتم:یعنی این مرد واقع ایه؟یعنی بهم خیانت نمیکنه؟
خودمو تو بغلش ولو کردم و گریه کردم
اونم موهامو نوازش میکرد
(فردا)
بیدار شدم هنوز توی بغل شوگا بودم امروز حوصله نداشتیم بریم سرکار و فقط توی اتاق خودمون بودیم حتی من اصلا نمیتونستم چیزی بخورم
توی حموم داشتیم ریلکس میکردیک که یهو چشمم به یه تیغ خورد بدون این که شوگا متوجه بشه برش داشتم و بعد من گریم گرفت
شوگا با صدای خسته و خش دار گفت:چیزی شد بیب؟چرا داری گریه میکنی عزیزم؟
بوسش کردم و
گفتم:معذرت میخوام شوگا...معذرت میخوام...نمیخوام تو به ارزوت نرسی
با تیغ رگ یه دستمو زدم و بعد بیهوش شدم ...
شوگا اومد بغلم کرد و بلندم کرد میدونستم که عصبیه
انداختم روی تخت و سعی میکرد لباسامو در بیاره
مانعش میشدم اما دست بردار نبود
بعد از اینکه لباسامو در اورد لباسای خودشم دراورد و بعد اومد روم خیمه زد
عصبی بود خیلی هم عصبی بود
بدون مقدمه داخلم کرد و میکوبید
گفت:بیب این یه دروغ محضه من امشب حاملت میکنم
گفتم:شوگا داری جرم میدی اروم درد داره
اصلا توجه نمیکرد و فقطمیکوبید
نمیدونم چرا ولی گریم گرفت
گفتم:اخ..شوگا...هق دارم...هق..اذیت میشم...هق...لطفا
یهو به خودش اومد و وایساد همینجور بی حرکت بود و منم اشکام میومد بهش نگاه کردم یهو گریش گرفت
بغلش کردم و موهاشو نوازش کردم هنوز دی.کش داخلم بود هیچکدوممون اهمیت ندادیم
گفت:ا/ت من ازت معذرت میخوام(گریه)
منم با گریه گفتم:عزیزم ...هق...تقصیر من بود من باید مانع میشدم من باید نمیرفتم اونروز اون ساحل لعنتی وگرنه تقصیر تو چیه عزیزم؟
دیکشو از داخلم در اوردو کنارم دراز کشید منو کشید تو بغلش
گفتم:شوگا..هق..من ارزوی ...پدر شدن..رو ازتو...هق...گرفتم هروت خواستی میتونی بچه ...هق..خودتو داشته باشی...هق...
با گریه گفت:ا/ت تو خودت برای من بچه ای من پدر میخوام بشم چکار ؟
گفتم:شوگا به هر حال من الان درکت میکنم که اگر بخوای بری با یکی دیگه
گفت:من عمرا تورو ول کنم و برم با یکی دیگه عمراااا حالا هم ساکت میخوام توی بغلت بخابم
با خودم گفتم:یعنی این مرد واقع ایه؟یعنی بهم خیانت نمیکنه؟
خودمو تو بغلش ولو کردم و گریه کردم
اونم موهامو نوازش میکرد
(فردا)
بیدار شدم هنوز توی بغل شوگا بودم امروز حوصله نداشتیم بریم سرکار و فقط توی اتاق خودمون بودیم حتی من اصلا نمیتونستم چیزی بخورم
توی حموم داشتیم ریلکس میکردیک که یهو چشمم به یه تیغ خورد بدون این که شوگا متوجه بشه برش داشتم و بعد من گریم گرفت
شوگا با صدای خسته و خش دار گفت:چیزی شد بیب؟چرا داری گریه میکنی عزیزم؟
بوسش کردم و
گفتم:معذرت میخوام شوگا...معذرت میخوام...نمیخوام تو به ارزوت نرسی
با تیغ رگ یه دستمو زدم و بعد بیهوش شدم ...
۴.۵k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.