(من برات مهم نیستم؟)
(من برات مهم نیستم؟)
پارت 26
امروز هم مثل هر صبح دیگی خورشید می درخشید و هوا خیلی سرد بود زمستون و خیلی آروم آروم برف میبارید همسر لی فیلیکس که از هواپیما به بیرون خیره شده بود اتفاقاتی دیشب همش تو زهنش تکرار میشد
" کره جنوبی " سعول ظهر ساعت 6
خیلی خسته از ماشین پیاده شدن
آت: آقا لی
فینیکس خوابش برد
فیلیکس چیزی نگفت و پسر کوچولوش ر و بغل کرد سمته عمارت راهی شد
فیلیکس پسر اش رو رویه تخت اش گذاشت و ملافه رو روش کشید سمته اوتاقه خودش راهی شد
وقتی وارده اوتاق اش شد
همسرش لباس زیر اش رو پوشیده بود و داشت لباسش رو می پوشید بعد از پوشیدنه لباسش سمته تخت رفت تا یکمی استراحت کنه از هواپیما خیلی بدش میاد آن قدر خسته بود !
فیلیکس حوله رو برداشت سمته هموم رفت
بعد از دوش گرفتن از حموم خارج شد نگاهی به همسرش کرد که خیلی آروم خوابه بود خودش هم خیلی خسته بود و رویه تخت دراز کشید
_______________
درست یک هفته گذشته بود و میونه ات و فیلیکس درست مثل قدیم شده بود این چند وقت خیلی میونشون خوب شده بود آنقد
که به همدیگه احساساتی بهم پیدا کرده بودن
فیلیکس با تقه در بیدار شد با حاله خابالو گفت
فیلیکس: چیه(با صدایه بلند )
خدمتکار : آقا خانم بزرگ گفتن شام حاضره
فیلیکس : خیله خوب
ده دقیقی گذشت تا لی فیلیکس بیدار شه رویه تخت نشست نگاهی به همسرش کرد
پاهاش تو شکمش جم کرده بود و دست اش هم گذاشته بود رویه شکمش
فیلیکس از رویه تخت بلند شد سمته در قدم برداشت اما لی فیلیکس آنقد هم بی وجدان نیست پس راهش رو برگشت کرد و رویه تخت نشست
دستشو گذاشت رویه شونه همسرش
فیلیکس : لی ات پاشو شام حاضره
همسرش تکونی خورد و چشمانش رو مالید و نگاهی به شوهرش کرد
ات : اشتها ندارم شما برین
فیلیکس که از دستش خیلی عصبی بود از رویه تخت بلند شد و با صدایه بلند گفت
فیلیکس : لی ات من حوصله ناز تورو ندارم پس پاشو غذا تو بخور
ات : من ناز نمیکنم اشتها ندارم
فیلیکس هیچ نگفت و از اوتاق خارج شد رفت سمته سالون با دیدنه پسرش که در انتظار دیدنه مادرش بود خیره بود
م/ف : پسرم نمیای شام
فیلیکس : چرا میام
رویه صندلی اش نشست و نگاهی زیر چشمی به پسرش کرد و بلخره با پسرش بعد از چند روز حرف زد راستش خودش هم خیلی دلش برایه پسرش تنگ شده بود
فیلیکس : لی فینیکس چرا غذا تو نمیخوری
فینیکس با اخم گفت
فینیکس: چون نمیخواهم
فیلیکس عصبی شد و با صدایه بلند گفت
فیلیکس ......
ادامه دارد
پارت 26
امروز هم مثل هر صبح دیگی خورشید می درخشید و هوا خیلی سرد بود زمستون و خیلی آروم آروم برف میبارید همسر لی فیلیکس که از هواپیما به بیرون خیره شده بود اتفاقاتی دیشب همش تو زهنش تکرار میشد
" کره جنوبی " سعول ظهر ساعت 6
خیلی خسته از ماشین پیاده شدن
آت: آقا لی
فینیکس خوابش برد
فیلیکس چیزی نگفت و پسر کوچولوش ر و بغل کرد سمته عمارت راهی شد
فیلیکس پسر اش رو رویه تخت اش گذاشت و ملافه رو روش کشید سمته اوتاقه خودش راهی شد
وقتی وارده اوتاق اش شد
همسرش لباس زیر اش رو پوشیده بود و داشت لباسش رو می پوشید بعد از پوشیدنه لباسش سمته تخت رفت تا یکمی استراحت کنه از هواپیما خیلی بدش میاد آن قدر خسته بود !
فیلیکس حوله رو برداشت سمته هموم رفت
بعد از دوش گرفتن از حموم خارج شد نگاهی به همسرش کرد که خیلی آروم خوابه بود خودش هم خیلی خسته بود و رویه تخت دراز کشید
_______________
درست یک هفته گذشته بود و میونه ات و فیلیکس درست مثل قدیم شده بود این چند وقت خیلی میونشون خوب شده بود آنقد
که به همدیگه احساساتی بهم پیدا کرده بودن
فیلیکس با تقه در بیدار شد با حاله خابالو گفت
فیلیکس: چیه(با صدایه بلند )
خدمتکار : آقا خانم بزرگ گفتن شام حاضره
فیلیکس : خیله خوب
ده دقیقی گذشت تا لی فیلیکس بیدار شه رویه تخت نشست نگاهی به همسرش کرد
پاهاش تو شکمش جم کرده بود و دست اش هم گذاشته بود رویه شکمش
فیلیکس از رویه تخت بلند شد سمته در قدم برداشت اما لی فیلیکس آنقد هم بی وجدان نیست پس راهش رو برگشت کرد و رویه تخت نشست
دستشو گذاشت رویه شونه همسرش
فیلیکس : لی ات پاشو شام حاضره
همسرش تکونی خورد و چشمانش رو مالید و نگاهی به شوهرش کرد
ات : اشتها ندارم شما برین
فیلیکس که از دستش خیلی عصبی بود از رویه تخت بلند شد و با صدایه بلند گفت
فیلیکس : لی ات من حوصله ناز تورو ندارم پس پاشو غذا تو بخور
ات : من ناز نمیکنم اشتها ندارم
فیلیکس هیچ نگفت و از اوتاق خارج شد رفت سمته سالون با دیدنه پسرش که در انتظار دیدنه مادرش بود خیره بود
م/ف : پسرم نمیای شام
فیلیکس : چرا میام
رویه صندلی اش نشست و نگاهی زیر چشمی به پسرش کرد و بلخره با پسرش بعد از چند روز حرف زد راستش خودش هم خیلی دلش برایه پسرش تنگ شده بود
فیلیکس : لی فینیکس چرا غذا تو نمیخوری
فینیکس با اخم گفت
فینیکس: چون نمیخواهم
فیلیکس عصبی شد و با صدایه بلند گفت
فیلیکس ......
ادامه دارد
۴.۴k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.