که𐇽کشا𝇁⃘نِ چش݁ꨲمانش
که𐇽کشا𝇁⃘نِ چش݁ꨲمانش
پارت ۳
ویو ا.ت
+کمکک..کسی اینجا نیست؟..کمکمم کنید..
ویو هیونجین
داشتم میرفتم ببینم این دختره بیدار شده یا نه که با صدای جیغ و دادش معلوم بود که بیدار شده..در اتاقش رو باز کردم و رفتم داخل
_چیه ؟بیدار شدی اینجا رو گذاشتی رو سرت؟(با عصبانیت و سرد)
ویو ا.ت
یه مرد خوش تیپ و خیلی هات وارد اتاقم شد وایی چی دارم میگم..+تو دیگه کدوم خری هستی(چرا اینوگفتمم)
_(نیشخند عصبی)فکر کنم وقتی که حالیت کردم اون وقت میفهمی خر کیه ه*رزه
+تو چطور جر...(نزاشت حرفم تموم شه که)
_ببین دختر جون من کاریت ندارم..داداشت دنبال انتقام از پدرت بود و خوب امروز موفق شد و ...خوب..الان جنازه ی پدرت توی خونست و چند تا از بادیگارد ها دارن جمش میکنن..برادرت به من گفت که تو رو بیارم اینجا که وقتی میری و خونه و اون صحنه ها رو میبینی زنگ نزنی پلیس(سرد)شیرفهم شد؟
+(وقتی گفت لینو پدرمون رو کشته اشک از چشمام سرازیر شد)چی؟ چ.چطور ..آخه.. ا.اون
_اشکات رو بزار بره بعد ..
+(اومد سمتم و دست و پاهام رو باز کر)
+چرا منو زنده گذاشت؟مگه از من متنفر نیست؟(منظورش لینو عه)
_این موضوع به من ربطی نداره..قراره از این به بعد اینجا زندگی کنی..به یه دانشگاهه جدیدم انتقالت میکنیم..
+فکر نکنم گفته باشم من اینجا میخوام زندگی کنم
_فکر نکنم کسی بهت گفته باشه حرف اضافه بزنی؟(عصبانی.داد.سرددد)
+ب.ببخشید(من از صداهای بلند میترسم و سریع گریم میگیره
ویو هیونجین
باورم نمیشه باز زد زیر گریه..آه چقدر این دختر مظلوم و ترسوعه....آه دلم میخواد انقدر ازش محافظت کنم که کسی جرعت نکنه باهاش حرف بزنه
_اه خوب دیگه گریه نکن..مگه چی گفتم؟
+من..من از صداهای بلند میترسم
_باشه باشه دیگه داد نمیزنم..پاشو بریم پایین غذا بخوری
+قول قول میدی دیگه داد نزنی؟
_قول میدم..(جمله ی بعدی که گفت دوباره لحنش سرد شد)راستی اسمت چیه؟
ویو ا.ت
این پسر چشه؟یه وقت مهربونه یه وقت سرد و عصبی..ولی هردو حالتش جذابههه..من چی دارم میگم..
_(چند بار دستش رو جلو صورت ا.ت تکون داد)هی با توام
+ها؟آه ا.ت..اسمم لی ا.ت
_منم هوانگ هیونجین هستم...
+من چی صداتون کنم؟
_ارباب
+ارباب؟اون وقت چرا؟
_پس چی فکر کردی جوجه؟رئیس اینجا منم
+اها چشم..
پرش زمانی فردا صبح
پارت ۳
ویو ا.ت
+کمکک..کسی اینجا نیست؟..کمکمم کنید..
ویو هیونجین
داشتم میرفتم ببینم این دختره بیدار شده یا نه که با صدای جیغ و دادش معلوم بود که بیدار شده..در اتاقش رو باز کردم و رفتم داخل
_چیه ؟بیدار شدی اینجا رو گذاشتی رو سرت؟(با عصبانیت و سرد)
ویو ا.ت
یه مرد خوش تیپ و خیلی هات وارد اتاقم شد وایی چی دارم میگم..+تو دیگه کدوم خری هستی(چرا اینوگفتمم)
_(نیشخند عصبی)فکر کنم وقتی که حالیت کردم اون وقت میفهمی خر کیه ه*رزه
+تو چطور جر...(نزاشت حرفم تموم شه که)
_ببین دختر جون من کاریت ندارم..داداشت دنبال انتقام از پدرت بود و خوب امروز موفق شد و ...خوب..الان جنازه ی پدرت توی خونست و چند تا از بادیگارد ها دارن جمش میکنن..برادرت به من گفت که تو رو بیارم اینجا که وقتی میری و خونه و اون صحنه ها رو میبینی زنگ نزنی پلیس(سرد)شیرفهم شد؟
+(وقتی گفت لینو پدرمون رو کشته اشک از چشمام سرازیر شد)چی؟ چ.چطور ..آخه.. ا.اون
_اشکات رو بزار بره بعد ..
+(اومد سمتم و دست و پاهام رو باز کر)
+چرا منو زنده گذاشت؟مگه از من متنفر نیست؟(منظورش لینو عه)
_این موضوع به من ربطی نداره..قراره از این به بعد اینجا زندگی کنی..به یه دانشگاهه جدیدم انتقالت میکنیم..
+فکر نکنم گفته باشم من اینجا میخوام زندگی کنم
_فکر نکنم کسی بهت گفته باشه حرف اضافه بزنی؟(عصبانی.داد.سرددد)
+ب.ببخشید(من از صداهای بلند میترسم و سریع گریم میگیره
ویو هیونجین
باورم نمیشه باز زد زیر گریه..آه چقدر این دختر مظلوم و ترسوعه....آه دلم میخواد انقدر ازش محافظت کنم که کسی جرعت نکنه باهاش حرف بزنه
_اه خوب دیگه گریه نکن..مگه چی گفتم؟
+من..من از صداهای بلند میترسم
_باشه باشه دیگه داد نمیزنم..پاشو بریم پایین غذا بخوری
+قول قول میدی دیگه داد نزنی؟
_قول میدم..(جمله ی بعدی که گفت دوباره لحنش سرد شد)راستی اسمت چیه؟
ویو ا.ت
این پسر چشه؟یه وقت مهربونه یه وقت سرد و عصبی..ولی هردو حالتش جذابههه..من چی دارم میگم..
_(چند بار دستش رو جلو صورت ا.ت تکون داد)هی با توام
+ها؟آه ا.ت..اسمم لی ا.ت
_منم هوانگ هیونجین هستم...
+من چی صداتون کنم؟
_ارباب
+ارباب؟اون وقت چرا؟
_پس چی فکر کردی جوجه؟رئیس اینجا منم
+اها چشم..
پرش زمانی فردا صبح
۱۶۳
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.