jimin part 25
بامداد عاشقی
" جیمین "
هیون کی تو شُک بود ، ا/ت رو ول کردم افتاد زمین ، هیون کی هم پیشش نشسته بود . حواسش پرت بود ، اسلحم رو به طرفش گرفتم . جیمین : بلند شو . هیون کی : بیا بدون اسلحه مبارزه کنیم .
جیمین : بهتره ، طوری بزنیم که طرف مقابل بمیره . هیون کی : برنده کسیه که ا/ت رو با خودش میبره . جیمین : خوبه ، پس اون برنده جلوت ایستاده . هیون کی : ببینیمو تعریف کنیم .
" ا/ت "
جیمین اسلحش رو پرت کرد ، شروع به زدن هم کردن ، انقدر همو می زدن که یهو
هیون کی روی جیمین نشست ، داشت جیمین رو خفه میکرد ؛ خودم رو به اسلحه نزدیک کردم ، نزدیک بود از حال برم . [ خوب بچه ها خون داره ازش میره و طبیعی یه آدم در اون موقع از حال بره )
اسلحه رو به طرف هیون کی گرفتم .
هیون کی به من نگاه کرد و از روی جیمین بلند شد .
هیون کی : میخوای منو بکشی ؟ ا/ت : تو همین چند ماه آرزوم بود ، ولی من بهت حس پیدا کردم ولی اون عشقی نیست که من به جیمین دارم .
جیمین : ا/ت اون اسلحه رو بده به من ، خودم تمومش..... ا/ت : لازم نیست ، میخوام بفرستمت پیش پدرت هیون کی : تو نمیتونی منو بزنی ، اصن تو آدم نک*شتی .
ا/ت : میتونم ( داد ) ، میتونم عوضی ( بغض ) هیون کی : بزن ( داد ) بزن عوضی چرا منتظری ( کمی بلند )
ا/ت : خوب بخوابی ، تو جهنم میبینمت .
[ تصور کنید هیون کی یه نفس عمیق کشید و بعد تیر خورد]
صدای پرت شدن گلوله کل عمارت رو پر کرده بود ، طوری که انگار شیشه ها جیغ میزنن .
هیون کی افتاد زمین ، به سمتش رفتم ، نفس نمیکشید ؛ اما چشماش باز بود ، با دستام چشماش رو بستم . نمیدونم چرا قلبم تیر میکشید ، چشمام پر از اشک شده بود .
جیمین : ( لبخند ) آفرین ، تو رو از الان اولین زن باند مافیای من شدی . اشکام رو پاک کردم ؛ ا/ت : پس من رسما قبول شدم . جیمین : آره . ا/ت : سرت داره خون میاد
( با صدای لرزیده )
جیمین : میتونی خوبشون کنی ، ا/ت : آره .
دستمالم رو از کیفم در آوردم تا خواستم پاک کنم ، جیمین دستم رو گرفت و بهم نزدیک شد و منو بوسید .
جیمین : دلم برای بغل کردنت ، بوسیدنت ، باهات قدم زدن ، تنگ شده بود .
ا/ت : منم .
جیمین : آخيش این جنگ هم تموم شد .
تهمو : نه هنوز تازه شروع شده . . . . . .
بریم برای پارت بعدی ؟
" جیمین "
هیون کی تو شُک بود ، ا/ت رو ول کردم افتاد زمین ، هیون کی هم پیشش نشسته بود . حواسش پرت بود ، اسلحم رو به طرفش گرفتم . جیمین : بلند شو . هیون کی : بیا بدون اسلحه مبارزه کنیم .
جیمین : بهتره ، طوری بزنیم که طرف مقابل بمیره . هیون کی : برنده کسیه که ا/ت رو با خودش میبره . جیمین : خوبه ، پس اون برنده جلوت ایستاده . هیون کی : ببینیمو تعریف کنیم .
" ا/ت "
جیمین اسلحش رو پرت کرد ، شروع به زدن هم کردن ، انقدر همو می زدن که یهو
هیون کی روی جیمین نشست ، داشت جیمین رو خفه میکرد ؛ خودم رو به اسلحه نزدیک کردم ، نزدیک بود از حال برم . [ خوب بچه ها خون داره ازش میره و طبیعی یه آدم در اون موقع از حال بره )
اسلحه رو به طرف هیون کی گرفتم .
هیون کی به من نگاه کرد و از روی جیمین بلند شد .
هیون کی : میخوای منو بکشی ؟ ا/ت : تو همین چند ماه آرزوم بود ، ولی من بهت حس پیدا کردم ولی اون عشقی نیست که من به جیمین دارم .
جیمین : ا/ت اون اسلحه رو بده به من ، خودم تمومش..... ا/ت : لازم نیست ، میخوام بفرستمت پیش پدرت هیون کی : تو نمیتونی منو بزنی ، اصن تو آدم نک*شتی .
ا/ت : میتونم ( داد ) ، میتونم عوضی ( بغض ) هیون کی : بزن ( داد ) بزن عوضی چرا منتظری ( کمی بلند )
ا/ت : خوب بخوابی ، تو جهنم میبینمت .
[ تصور کنید هیون کی یه نفس عمیق کشید و بعد تیر خورد]
صدای پرت شدن گلوله کل عمارت رو پر کرده بود ، طوری که انگار شیشه ها جیغ میزنن .
هیون کی افتاد زمین ، به سمتش رفتم ، نفس نمیکشید ؛ اما چشماش باز بود ، با دستام چشماش رو بستم . نمیدونم چرا قلبم تیر میکشید ، چشمام پر از اشک شده بود .
جیمین : ( لبخند ) آفرین ، تو رو از الان اولین زن باند مافیای من شدی . اشکام رو پاک کردم ؛ ا/ت : پس من رسما قبول شدم . جیمین : آره . ا/ت : سرت داره خون میاد
( با صدای لرزیده )
جیمین : میتونی خوبشون کنی ، ا/ت : آره .
دستمالم رو از کیفم در آوردم تا خواستم پاک کنم ، جیمین دستم رو گرفت و بهم نزدیک شد و منو بوسید .
جیمین : دلم برای بغل کردنت ، بوسیدنت ، باهات قدم زدن ، تنگ شده بود .
ا/ت : منم .
جیمین : آخيش این جنگ هم تموم شد .
تهمو : نه هنوز تازه شروع شده . . . . . .
بریم برای پارت بعدی ؟
۳۹.۱k
۰۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.