𝓜𝔂 𝓼𝓱𝓪𝓻𝓮 𝓸𝓯 𝔂𝓸𝓾..♡
سهم من از تو...♡
ₚ₁
بخش اول:"کابوس رویایی"
خیلی چیزا هست تو دنیا که نمیشه آرزو کرد..
کدام سرنوشت در نگاهِ تلخم گره خورده بود؛
که به هر کجا خیره میماندم، روحم در تصاحبِ غم بود؛
انگار این دلتنگی در چشمهایم خانه کرده بود.
مثل هر شب تو ایوان بود و به ماه خیره شده بود.
سرنوشت قصه زندگیشو جوری نوشته بود که حتی از خودشم متنفر شده بود..دیگه خود سابقش نبود همه چیش فرق کرده بود..شده بود یه ادم خنثی..سرد..مغرور..با قلبی محزون از دردهایی که کشیده بود...قطره اشکی بی اختیار از گونه اش فرود اومد..انقدر حجم درداش و غمهاش زیاد شده بود که دیگه تحمل نداشت..اما نه اون باید ادامه میداد تا وقتی که قاتل معشوقش رو پیدا کنه..
به سمت تخت قدم برداشت روی تخت دراز کشید و چشماشو بست همنجور با چشمای بسته با خودش زمزمه کرد:"بلاخره روزی میرسه که منم میام پیش تو .."
دیگه نمیخندید..از اون زمان۲سال میگذره که هیچکس دیگه خندشو ندیده..چشماشو بست.
"بهترین روزه زندگیش بود خوشحال بود ذوق داشت ی نگاه توی ایینه قدی بخودش انداخت و گفت"کی فکرشو میکرد؟اون منو اتنخاب کنه"
چشماشو بست و دستشو روی قلبش گذاشت اروم زمزمه کرد" دیگه درد نمیکنی؟"
با صدای قدم های استوار شخصی که پشتش بود سرشو بالا اورد از توی ایینه به فرد روبه روش خیره شد که اون فرد لب زد:"چقد خوشگل شدی پرنسس"
ناگهان لبخند کوچکی روی لبای دختر شکل گرفت اروم روشد برگردوند به طرف معشوقش و گفت:
"مرسی.توعم خیلی جذاب شدی جیهوپااا"
با چشماش به بازوش اشاره کرد و گفت:"بریم؟"
دایانا با لبخند کوچکی گفت:"اوهوم"
و بازو معشوقش رو گرفت وارد باغ شدند همه به احترامشون ایستادند و دست زدند که همون لحظه صدای شلیک اسلحه بلند شد و یک دفعه جیهوپ دایانا رو روبه رو بغل گرف که تیر به قلب چیهوپ خورد.
همه مهمونا یا فرار کردند یا ی جا قایم شدند که یک دفعه اون قاتل عوضی فرار کرد و گف:"مراقب باش دایانا این دفعه نشد اما نفر بعدی خود تویی!!"
دایانا مات و مبهوت به قاتل معشوقش خیره شد.چهدش اصن معلوم نبود فقط چشماش دیده میشدن و از تن صداش معلوم بود که یه (دختره!!)
دایانا شوکه به چهره پر از درد معشوقش نگاه کرد و داد زد:نه جیهوپاااا نه تو..تو..نباید..
حرفش با صدای معشوقش قطع شد:
"اروم باش فرشته کوچولوم به من گوش بده قول بده که هیچوقت..هیچوقت..از زندگی نا امید نشی..همیشه بدون من توی قلبتو هستم"و بعد پایان حرفش قطره اشکی از چشم دایانا روی گونه جیهوپ افتاد که جیهوپ دستشو روی گونه دایانا گذاشت و شصتشو نوازش وار روی گونش کشید که یکدفعه چشماش بسته شد و در خواب عمیقی فرو رفت دایانا داد زد:"نه..تروخدا..نه جیهوپ نروووو پیشم بموووون...باید بمونیییی نه..""
کامنت؟
لایک؟
ₚ₁
بخش اول:"کابوس رویایی"
خیلی چیزا هست تو دنیا که نمیشه آرزو کرد..
کدام سرنوشت در نگاهِ تلخم گره خورده بود؛
که به هر کجا خیره میماندم، روحم در تصاحبِ غم بود؛
انگار این دلتنگی در چشمهایم خانه کرده بود.
مثل هر شب تو ایوان بود و به ماه خیره شده بود.
سرنوشت قصه زندگیشو جوری نوشته بود که حتی از خودشم متنفر شده بود..دیگه خود سابقش نبود همه چیش فرق کرده بود..شده بود یه ادم خنثی..سرد..مغرور..با قلبی محزون از دردهایی که کشیده بود...قطره اشکی بی اختیار از گونه اش فرود اومد..انقدر حجم درداش و غمهاش زیاد شده بود که دیگه تحمل نداشت..اما نه اون باید ادامه میداد تا وقتی که قاتل معشوقش رو پیدا کنه..
به سمت تخت قدم برداشت روی تخت دراز کشید و چشماشو بست همنجور با چشمای بسته با خودش زمزمه کرد:"بلاخره روزی میرسه که منم میام پیش تو .."
دیگه نمیخندید..از اون زمان۲سال میگذره که هیچکس دیگه خندشو ندیده..چشماشو بست.
"بهترین روزه زندگیش بود خوشحال بود ذوق داشت ی نگاه توی ایینه قدی بخودش انداخت و گفت"کی فکرشو میکرد؟اون منو اتنخاب کنه"
چشماشو بست و دستشو روی قلبش گذاشت اروم زمزمه کرد" دیگه درد نمیکنی؟"
با صدای قدم های استوار شخصی که پشتش بود سرشو بالا اورد از توی ایینه به فرد روبه روش خیره شد که اون فرد لب زد:"چقد خوشگل شدی پرنسس"
ناگهان لبخند کوچکی روی لبای دختر شکل گرفت اروم روشد برگردوند به طرف معشوقش و گفت:
"مرسی.توعم خیلی جذاب شدی جیهوپااا"
با چشماش به بازوش اشاره کرد و گفت:"بریم؟"
دایانا با لبخند کوچکی گفت:"اوهوم"
و بازو معشوقش رو گرفت وارد باغ شدند همه به احترامشون ایستادند و دست زدند که همون لحظه صدای شلیک اسلحه بلند شد و یک دفعه جیهوپ دایانا رو روبه رو بغل گرف که تیر به قلب چیهوپ خورد.
همه مهمونا یا فرار کردند یا ی جا قایم شدند که یک دفعه اون قاتل عوضی فرار کرد و گف:"مراقب باش دایانا این دفعه نشد اما نفر بعدی خود تویی!!"
دایانا مات و مبهوت به قاتل معشوقش خیره شد.چهدش اصن معلوم نبود فقط چشماش دیده میشدن و از تن صداش معلوم بود که یه (دختره!!)
دایانا شوکه به چهره پر از درد معشوقش نگاه کرد و داد زد:نه جیهوپاااا نه تو..تو..نباید..
حرفش با صدای معشوقش قطع شد:
"اروم باش فرشته کوچولوم به من گوش بده قول بده که هیچوقت..هیچوقت..از زندگی نا امید نشی..همیشه بدون من توی قلبتو هستم"و بعد پایان حرفش قطره اشکی از چشم دایانا روی گونه جیهوپ افتاد که جیهوپ دستشو روی گونه دایانا گذاشت و شصتشو نوازش وار روی گونش کشید که یکدفعه چشماش بسته شد و در خواب عمیقی فرو رفت دایانا داد زد:"نه..تروخدا..نه جیهوپ نروووو پیشم بموووون...باید بمونیییی نه..""
کامنت؟
لایک؟
۱۸.۷k
۲۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.