فیک جین قلعه سیاه
فیک جین قلعه سیاه
(پارت۲۸)
از زبان بونا خواهر ات
رفتم توی اتاق ات دیدم خوابه دست بوناروگرفتم و اوردمش توی اتاقات چند تا ماژیک رنگی دادم دستش گفتم روی صورت ات نقاشی کن
از زبان ات
حس کردم روی صورت یچیزی داره راه میره چشمامو باز کردم دیدم بونا گفتم وایسا تا دهنتو سرویس کنم باسرعت بالا فرار کرد رفتم جلوی ایینه تازه جیغ بلند کشیدم قیافه مودیدم صورتمو خط خطی کرده جین سریع اومد گفت چیشده برگشتم بهش نگاه کردم انقدر خندید گفتم خجالت بکش از دوران دانشگاه تا الان یه مرد گنده شدی نمیتونی خنده تودرست کنی مثل شیشه پاکن میخندی مثلان یه دکتر موفقی یوری اومد گفت خب چیه انقدر جیغ جیغ میکنی بونا کوچولو پشتش قایم شده بود یوری هم داشت بهم میخندید گفتم چیه داری میخندی به بونا کوچولو گفتمجرعت داری تو چشمام نگاه کن اگه پدرتودر نیاوردمدیدم زبونشو در اورده به من نشون میشده اب رنگوبرداشتم گفتم الان تبدیل به میمونت میکنم باصدتا سرعت داشت فرار میکرد منم دنبالش میرفتم گیرش اوردم و صورتشو رنگی کردم گریه اش در اومده بود جین بهم گفت مادر بودن بهتمیاد گفتم اره مادر قصاب بیشتر بهم میاد ناله اون بچه رو در اوردم رفتم حموم بایوری رفتیم دنبال محافظ
از زبان جین
شب بود ات بهم زنگ زد گفت بریم قلعه دل گرفته اش گفتم باشه همه رو جمع کردم رفتیم خونه ات که پنج تا محافظ پیدا کرده بود
(پارت۲۸)
از زبان بونا خواهر ات
رفتم توی اتاق ات دیدم خوابه دست بوناروگرفتم و اوردمش توی اتاقات چند تا ماژیک رنگی دادم دستش گفتم روی صورت ات نقاشی کن
از زبان ات
حس کردم روی صورت یچیزی داره راه میره چشمامو باز کردم دیدم بونا گفتم وایسا تا دهنتو سرویس کنم باسرعت بالا فرار کرد رفتم جلوی ایینه تازه جیغ بلند کشیدم قیافه مودیدم صورتمو خط خطی کرده جین سریع اومد گفت چیشده برگشتم بهش نگاه کردم انقدر خندید گفتم خجالت بکش از دوران دانشگاه تا الان یه مرد گنده شدی نمیتونی خنده تودرست کنی مثل شیشه پاکن میخندی مثلان یه دکتر موفقی یوری اومد گفت خب چیه انقدر جیغ جیغ میکنی بونا کوچولو پشتش قایم شده بود یوری هم داشت بهم میخندید گفتم چیه داری میخندی به بونا کوچولو گفتمجرعت داری تو چشمام نگاه کن اگه پدرتودر نیاوردمدیدم زبونشو در اورده به من نشون میشده اب رنگوبرداشتم گفتم الان تبدیل به میمونت میکنم باصدتا سرعت داشت فرار میکرد منم دنبالش میرفتم گیرش اوردم و صورتشو رنگی کردم گریه اش در اومده بود جین بهم گفت مادر بودن بهتمیاد گفتم اره مادر قصاب بیشتر بهم میاد ناله اون بچه رو در اوردم رفتم حموم بایوری رفتیم دنبال محافظ
از زبان جین
شب بود ات بهم زنگ زد گفت بریم قلعه دل گرفته اش گفتم باشه همه رو جمع کردم رفتیم خونه ات که پنج تا محافظ پیدا کرده بود
۶.۲k
۱۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.