I still love you
I still love you
s2
p10
سوهیون: به تو ربطی نداره که من چیکار میکنم (داد)
جونگکوک: باشه...باشه م..من دیگه ک..کاریت ندارم...ولی ا..اگه دیدی ت..تو خطری ب..بهم بگ...
همون لحظه تعداد نسبتا زیادی اَکمه (عکسشون تو دوتا اسلاید بعد هست) به سمتمون حمله ور شدن
دستبندی که از تهیونگ کادو گرفته بودم رو از دستم دراوردم که به یه زنجیر بزرگ و محکم و تیز تبدیل شد
باید با اون اونارو میکشتم
لعنتی... خیلی زیادن
موقع جدا کردن سر یکی از اونا از بدنش یه اکمه دیگه به سمتم اومد و بازومو گاز گرفت
اونو کشتم و سعی کردم به دردم اهمیت ندم و تمام حواسم روی محافظت از اون پسر باشه
باید ازشون فرار میکردیم
حین کشتن اونا بهش گفتم
جونگگکوک: زود ب..باش بیا پشتم
سوهیون: چی؟
جونگکوک: ب..بیا رو کولم... بِجُم
بلافاصله اومد رو پشتم و محکم بهم چسبید
از اونی که فکر میکردم سبک تر بود...
سریع زنجیرمو به آهن های پل وصل کردم و باهاش از رو زمین بلند شدم
از بالای سر اون اَکمه ها گذشتم و وقتی رو زمین فرود اومدم با سرعت زیادی شروع کردم دوییدن
از اون پل که گذشتم به جایی رسیدم که درست نمیشد تشخیصش داد
اتاق کوچیکی رو دیدم که بهش میخورد انبار باشه
به سمتش دوییدم و واردش شدم
وقتی داخل شدیم با چند جعبه و خرت و پرت جلوی در رو بستم
همونطور که نفس نفس میزدم گفتم
جونگکوک: اینطوری ش..شاید دیر تر پ..پیدامون کنن
سوهیون: ا..اونا دیگه چیَن؟
جونگکوک: اَکمه... ز..زیاد مهم ن..نیستن چون ه..هنوز اون ا..اصلیه مونده...
با ضربه ای که به در خورد فهمیدم پیدامون کردن
راه فراری نود... یعنی تموم شد؟
نه جونگکوک تسلیم نشو... بخاطر تهیونگ!
با به یاد اوردن تهیونگ چشمامو باز کردم و منتظر شکسته شدن در شدم
با باز شدن در بلافاصله شروع کردم به تیکه پاره کردن اونا
به نظر میومد دیگه تموم شدن
البته توی این منطقه...حتما جاهای دیگه بازم وجود دارن!
وقتی از اون اتاقک بیرون اومدیم یه زن بزرگ و ترسناک از تو زمین در اومد و جلوم ظاهر شد
_سوهیوننننن (داد)
سوهیون: ب..بله مادر
جونگکوک: مادر؟ (زمزمه)
ادامه دارد...
s2
p10
سوهیون: به تو ربطی نداره که من چیکار میکنم (داد)
جونگکوک: باشه...باشه م..من دیگه ک..کاریت ندارم...ولی ا..اگه دیدی ت..تو خطری ب..بهم بگ...
همون لحظه تعداد نسبتا زیادی اَکمه (عکسشون تو دوتا اسلاید بعد هست) به سمتمون حمله ور شدن
دستبندی که از تهیونگ کادو گرفته بودم رو از دستم دراوردم که به یه زنجیر بزرگ و محکم و تیز تبدیل شد
باید با اون اونارو میکشتم
لعنتی... خیلی زیادن
موقع جدا کردن سر یکی از اونا از بدنش یه اکمه دیگه به سمتم اومد و بازومو گاز گرفت
اونو کشتم و سعی کردم به دردم اهمیت ندم و تمام حواسم روی محافظت از اون پسر باشه
باید ازشون فرار میکردیم
حین کشتن اونا بهش گفتم
جونگگکوک: زود ب..باش بیا پشتم
سوهیون: چی؟
جونگکوک: ب..بیا رو کولم... بِجُم
بلافاصله اومد رو پشتم و محکم بهم چسبید
از اونی که فکر میکردم سبک تر بود...
سریع زنجیرمو به آهن های پل وصل کردم و باهاش از رو زمین بلند شدم
از بالای سر اون اَکمه ها گذشتم و وقتی رو زمین فرود اومدم با سرعت زیادی شروع کردم دوییدن
از اون پل که گذشتم به جایی رسیدم که درست نمیشد تشخیصش داد
اتاق کوچیکی رو دیدم که بهش میخورد انبار باشه
به سمتش دوییدم و واردش شدم
وقتی داخل شدیم با چند جعبه و خرت و پرت جلوی در رو بستم
همونطور که نفس نفس میزدم گفتم
جونگکوک: اینطوری ش..شاید دیر تر پ..پیدامون کنن
سوهیون: ا..اونا دیگه چیَن؟
جونگکوک: اَکمه... ز..زیاد مهم ن..نیستن چون ه..هنوز اون ا..اصلیه مونده...
با ضربه ای که به در خورد فهمیدم پیدامون کردن
راه فراری نود... یعنی تموم شد؟
نه جونگکوک تسلیم نشو... بخاطر تهیونگ!
با به یاد اوردن تهیونگ چشمامو باز کردم و منتظر شکسته شدن در شدم
با باز شدن در بلافاصله شروع کردم به تیکه پاره کردن اونا
به نظر میومد دیگه تموم شدن
البته توی این منطقه...حتما جاهای دیگه بازم وجود دارن!
وقتی از اون اتاقک بیرون اومدیم یه زن بزرگ و ترسناک از تو زمین در اومد و جلوم ظاهر شد
_سوهیوننننن (داد)
سوهیون: ب..بله مادر
جونگکوک: مادر؟ (زمزمه)
ادامه دارد...
۱۴.۸k
۰۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.