👤فیک 👤
👤فیک 👤
👤از : جیمین👤
👤عنوان : وقتی پدراتون دشمن بودن و پدرش از تو خوشش اومده بود و میخواست تو عروسش باشی 👤
( اگه معرفی شخصیت رو نخوندی اول برو اونو بخون و بعد بیا سراغ پارت اول )
part:1
ویو ا.ت :
چند روزی میشد که رفته بودیم ویلای بابا بزرگم ( بابای مامانش) اونجا همه بودن خاله هام دایی هام و زن داییم و خانواده خودم .
انگار شب قرار بود آقای پارک یکی از دوستای بابابزرگ با خانوادش بیان خونه بمونن چند روز. من چیز زیادی نمیدونم ازشون فقط میدونم که بابام با آقای پارک قبلاً تو دوران نوجوانی خیلی صمیمی بودن ولی الان کلا رابطشون رو ادامه ندادن . و یه پسر دارن
............................
موقع ناهار :
ا.ت : همه سر میز نشسته بودیم و در حال غذا خوردن بودیم که بابام سکوت رو شکست.
ب.ا: خب پدر جان پارک کی میاد
پدر بزرگ : شب میان حدود ساعت ۷ یا ۸
ب.ا: آها پدر شما بهشون گفتی بیان
پدر بزرگ: آره چطور
ب.ا: هیچی همینجوری ( اخم)
ویو شب .................
ا.ت : تو پذیرایی رو مبل لم داده بودم و کیدراما نگاه میکردم بقیه تو بالکن نشسته بودن که داییم اومد
دایی: ا.ت پاشو برو لباس هاتو عوض کن مهمونا دارن میان بابات و بقیه هم دارن آماده میشن زود باش
ا.ت : خب چه ربطی به من داره
دایی : یعنی میخوای جلو مهمونا با شلوارک و تیشرت باشی اره
ا.ت : هوففف باشه
ا.ت رفتم تو اتاق و یه هودی سفید با یه شلوار بگ مشکی پوشیدم و موهامو باز گذاشتم و یکم آرایش کردم رفتم پایین مهمونا رسیده بودن و داشتن سلام علیک میکردن تا اینکه رسیدن به من
آقای پارک : اوو ماشاالله نمیدونستم لی هم همچین دختری داره ( نیشخند )
ا.ت : خیلی ممنون
............................
ا.ت : همه تو بالکن نشسته بودن منم داشتم کمک میکردم واسه پذیرایی کردن و درست کردن غذا ولی اون پسره جیمین خیلی تو قیافه بود و همش پامیشد میرفت پشت خونه و سیگار میکشید اصلا از این رفتارش خوشم نیومد
ا.ت : رفتم طبقه ی بالا تو اتاق که گوشیمو بردارم وقتی اومدم بیرون حس کردم با یه جسم سنگینی برخورد کردم و افتادم زمین جیمین بود .
ا.ت : هی نمیخوای معذرت خواهی کنی یا کمکم کنی بلند شم ( عصبی )
جیمین : نه چرا باید به تو کمک کنم ( آروم )
ا.ت : خیلی بیشعوری وقتی بچه بودی دیدمت اون موفق اصلا اینجوری که همش تو قیافه نبودی چیشده
جیمین : به تو ربطی نداره سرویس کجاست
ا.ت : جلوی در اتاق در سیاهست جلوتو بری میبینی
جیمین : (رفت)
ا.ت : بی تربیت حداقل یه تشکر میکردی
•🤍خب اینم از پارت اول ببخشید اگه بد شده امیدوارم خوشتون اومده باشه 🤍•
#فیک#فیک_بی_تی_اس#جونگکوک#تهیونگ#جین#نامجون#شوگا#بی_تی_اس#جیهوپ#جیمین
👤از : جیمین👤
👤عنوان : وقتی پدراتون دشمن بودن و پدرش از تو خوشش اومده بود و میخواست تو عروسش باشی 👤
( اگه معرفی شخصیت رو نخوندی اول برو اونو بخون و بعد بیا سراغ پارت اول )
part:1
ویو ا.ت :
چند روزی میشد که رفته بودیم ویلای بابا بزرگم ( بابای مامانش) اونجا همه بودن خاله هام دایی هام و زن داییم و خانواده خودم .
انگار شب قرار بود آقای پارک یکی از دوستای بابابزرگ با خانوادش بیان خونه بمونن چند روز. من چیز زیادی نمیدونم ازشون فقط میدونم که بابام با آقای پارک قبلاً تو دوران نوجوانی خیلی صمیمی بودن ولی الان کلا رابطشون رو ادامه ندادن . و یه پسر دارن
............................
موقع ناهار :
ا.ت : همه سر میز نشسته بودیم و در حال غذا خوردن بودیم که بابام سکوت رو شکست.
ب.ا: خب پدر جان پارک کی میاد
پدر بزرگ : شب میان حدود ساعت ۷ یا ۸
ب.ا: آها پدر شما بهشون گفتی بیان
پدر بزرگ: آره چطور
ب.ا: هیچی همینجوری ( اخم)
ویو شب .................
ا.ت : تو پذیرایی رو مبل لم داده بودم و کیدراما نگاه میکردم بقیه تو بالکن نشسته بودن که داییم اومد
دایی: ا.ت پاشو برو لباس هاتو عوض کن مهمونا دارن میان بابات و بقیه هم دارن آماده میشن زود باش
ا.ت : خب چه ربطی به من داره
دایی : یعنی میخوای جلو مهمونا با شلوارک و تیشرت باشی اره
ا.ت : هوففف باشه
ا.ت رفتم تو اتاق و یه هودی سفید با یه شلوار بگ مشکی پوشیدم و موهامو باز گذاشتم و یکم آرایش کردم رفتم پایین مهمونا رسیده بودن و داشتن سلام علیک میکردن تا اینکه رسیدن به من
آقای پارک : اوو ماشاالله نمیدونستم لی هم همچین دختری داره ( نیشخند )
ا.ت : خیلی ممنون
............................
ا.ت : همه تو بالکن نشسته بودن منم داشتم کمک میکردم واسه پذیرایی کردن و درست کردن غذا ولی اون پسره جیمین خیلی تو قیافه بود و همش پامیشد میرفت پشت خونه و سیگار میکشید اصلا از این رفتارش خوشم نیومد
ا.ت : رفتم طبقه ی بالا تو اتاق که گوشیمو بردارم وقتی اومدم بیرون حس کردم با یه جسم سنگینی برخورد کردم و افتادم زمین جیمین بود .
ا.ت : هی نمیخوای معذرت خواهی کنی یا کمکم کنی بلند شم ( عصبی )
جیمین : نه چرا باید به تو کمک کنم ( آروم )
ا.ت : خیلی بیشعوری وقتی بچه بودی دیدمت اون موفق اصلا اینجوری که همش تو قیافه نبودی چیشده
جیمین : به تو ربطی نداره سرویس کجاست
ا.ت : جلوی در اتاق در سیاهست جلوتو بری میبینی
جیمین : (رفت)
ا.ت : بی تربیت حداقل یه تشکر میکردی
•🤍خب اینم از پارت اول ببخشید اگه بد شده امیدوارم خوشتون اومده باشه 🤍•
#فیک#فیک_بی_تی_اس#جونگکوک#تهیونگ#جین#نامجون#شوگا#بی_تی_اس#جیهوپ#جیمین
۸.۸k
۱۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.