سفیران سلامت پارت ۶۳
#taehyoong
وای دکتر ممنونم امروز خوش ترین خبر دنیا رو بهم دادین
دکتر:تبریک میگم روز خوش
جنی رو بقل کردم
همه بهمون تبریک گفتن
#lisa
با شنیدن این خبر هممون خیلی خوشحال شدیم
از چشمای جنی معلوم بود که خیلی خوشحاله
یاد موقعی افتادم که دکتر بهم گفت حاملم
حس خیلی خوبیه
نمیتونم با هیچ کلمه ای وصفش کنم
دکتر اومد
دکتر:خانم کیم جنی شما امروز مرخص هستین میتونین برین خونه
جین:دکتر همسر من چطور
دکتر:ایشون باید بستری باشه وضعیتشون ثابت نیست
همه رفتن به جز منو کوک
جین و کوک رفتن بیرون منم رفتم پیش جیسو
جیسو حالت خوبه چیزی نمیخوای
#jisoo
نمیدونم چرا وقتی لیسا حرف زد نتونستم خودمو کنترل کنم
بغزم ترکید
لیسا:جیسو چت شده
(جیسو کل حرف هاش رو با گریه میگه)
لیسا ....میدونی من فکر میکنم بدشانس ترین ادم دنیام
لیسا:جیسو خواهش میکنم اینجوری فکر نکن
خب عمممم چرا این حرفو میزنی
لیسا تو از گذشته من با خبری
اون از پدر و مادرم
اون از *هوسوک*
(هوسوک رو خیلی محکم گفت و گریش شدید تر شد)
بعدم بچمو از دست دادم
الانم که اینجوری
لیسا:آه جیسو بیچاره من
(جیسو رو گرفت تو بقلش)
دیدم جین و کوک میان نخواستم بدونن دارم گریه میکنم فوری اشک هام رو پاک کردم
کوک:لیسا ما دیگه بریم بچه ها خونه تنها هستن
لیسا:کوک من میخوام پیش جیسو بمونم
نه لیسا نمیخواد شما برین جین تو هم برو خونه من خودم اینجا میمونم
لیسا:نه جیسو من پیشت میمونم جین تو هم برو خونه
ژینا:لیسا به زور همه رو فرستاد خونه و خودش موند پیش جیسو
وای دکتر ممنونم امروز خوش ترین خبر دنیا رو بهم دادین
دکتر:تبریک میگم روز خوش
جنی رو بقل کردم
همه بهمون تبریک گفتن
#lisa
با شنیدن این خبر هممون خیلی خوشحال شدیم
از چشمای جنی معلوم بود که خیلی خوشحاله
یاد موقعی افتادم که دکتر بهم گفت حاملم
حس خیلی خوبیه
نمیتونم با هیچ کلمه ای وصفش کنم
دکتر اومد
دکتر:خانم کیم جنی شما امروز مرخص هستین میتونین برین خونه
جین:دکتر همسر من چطور
دکتر:ایشون باید بستری باشه وضعیتشون ثابت نیست
همه رفتن به جز منو کوک
جین و کوک رفتن بیرون منم رفتم پیش جیسو
جیسو حالت خوبه چیزی نمیخوای
#jisoo
نمیدونم چرا وقتی لیسا حرف زد نتونستم خودمو کنترل کنم
بغزم ترکید
لیسا:جیسو چت شده
(جیسو کل حرف هاش رو با گریه میگه)
لیسا ....میدونی من فکر میکنم بدشانس ترین ادم دنیام
لیسا:جیسو خواهش میکنم اینجوری فکر نکن
خب عمممم چرا این حرفو میزنی
لیسا تو از گذشته من با خبری
اون از پدر و مادرم
اون از *هوسوک*
(هوسوک رو خیلی محکم گفت و گریش شدید تر شد)
بعدم بچمو از دست دادم
الانم که اینجوری
لیسا:آه جیسو بیچاره من
(جیسو رو گرفت تو بقلش)
دیدم جین و کوک میان نخواستم بدونن دارم گریه میکنم فوری اشک هام رو پاک کردم
کوک:لیسا ما دیگه بریم بچه ها خونه تنها هستن
لیسا:کوک من میخوام پیش جیسو بمونم
نه لیسا نمیخواد شما برین جین تو هم برو خونه من خودم اینجا میمونم
لیسا:نه جیسو من پیشت میمونم جین تو هم برو خونه
ژینا:لیسا به زور همه رو فرستاد خونه و خودش موند پیش جیسو
۱۸.۲k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.